خاطراتی از بهمنبیگی
برگرفته از کتاب منتشرنشده خاطرات عبدالله شهبازی
قسمت اول
مقام مهم دیگری که در این زمان با من چند دیدار داشت مرحوم محمد بهمنبیگی رئیس سازمان امور عشایر ایران بود که مرکز آن در شیراز قرار داشت.
بهمنبیگی از دوستان پدرم بود. وی بنیانگذار نظام آموزش عشایری در چادرهای سیار عشایر بهمراه حرکت ایل از ییلاق به قشلاق و برعکس است که به ابتکار اصل چهار ترومن شروع شد و موفقیت فراوان به دست آورد. شنیدم که قبلاً آمریکاییها به دو نفر از خانزادگان تحصیلکرده قشقایی، مهندس عبدالله خان کشکولی پسر حمزه خان و مهندس شهباز خان کشکولی پسر الیاس خان، پیشنهاد کردند که مسئولیت آموزش عشایر را بپذیرند و آنان به دلیل عدم تمایل به همکاری با حکومت پهلوی نپذیرفتند و سرانجام این وظیفه را به بهمنبیگی محول کردند که از سالهای جنگ جهانی دوم رابطه نزدیک با آمریکائیان داشت.
پدرم نیز به آموزش عشایر علاقه داشت و در دهه ۱۳۳۰ در منطقه کوهمره به بهمنبیگی کمک فراوان کرد. در سال ۱۳۴۹، من به دلیل گرایش تند علیه حکومت پهلوی، به بهمنبیگی، و به همه مقامات بلندپایه وقت، نگاه منفی داشتم و آنان را «عامل رژیم» میدانستم. این نگاه منفی در میان مذهبیهای سیاسی تندرو و چپگرایان نسل من وجود داشت و سبب شد پس از انقلاب از سوی بعضی کمونیستهای قشقایی برای بهمنبیگی مشکلاتی ایجاد شود که منجر به متواری و مخفی شدن او شد. بهمنبیگی در یکی از کتابهای اواخر عمرش ماجرای این دوران را شرح داده است. اگر بهمنبیگی در اوائل انقلاب در شیراز دستگیر شده بود به احتمال خیلی زیاد کارش به اعدام میکشید. سرنوشت او این نبود و سالها پس از انقلاب ماند و در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ در اوج خوشنامی و محبوبیت درگذشت، که مرهون قلم و کتابهای او بود، و دهها هزار نفر از عشایر فارس در تشییع و سوگ او شرکت کردند.
اولین ملاقاتم با بهمنبیگی در خانه او بود؛ خانهای بزرگ و قدیمی در حوالی جنوب خیابان مشیرفاطمی به سمت فلکه فرودگاه قدیم که در حیاط آن چادر زده بودند. حیاط شلوغی بود پر از کارکنان و معلمان عشایری بیشتر از ایل قشقایی.
در سالن بزرگ خانه بهمنبیگی با او و همسرش، سکینه بیبی کیانی، ملاقات کردم. خیلی دوستانه. سکینه بیبی از همان زمان به من لطف داشت. او دختر یکی از خوانین بکش، عموزادگان ولی خان کیانی دوست پدرم و رئیس ایل بکش ممسنی، بنام ارغوان خان بود. ارغوان خان برادر محمد خان و محمود خان کیانی بود و محمود خان کیانی داماد ولی خان بکش. سکینه پیش از ازدواج با بهمنبیگی نامزد کریم کیانی، پسر ولی خان بکش، بود. خود او در سالهای ۱۳۸۰ به من گفت.
کریم کیانی را مانند پسرعمویش نصیر، برادر ستار کیانی، در جریان شورش عشایر فارس در شیراز تیرباران کردند. عکس او در روزنامههای کشور منتشر شد که به چوبه تیرباران بسته شده و با چهره متبسم و شاد سوت میزند و از مرگ استقبال میکند. به عکس مشابهی از پدرم اجازه انتشار ندادند.
سکینه بیبی زن کمنظیر و بزرگی است و یار و دستیاری بیمانند برای محمد بهمنبیگی بود و پس از مرگ بهمنبیگی تمام همّ خود را بر زنده نگه داشتن نام و یاد همسرش گذارد.
در آن دیدار بهمنبیگی با مهربانی و جاذبه فراوان به نصیحت من پرداخت به همان سیاق که سایر مقامات وقت نصیحت کرده بودند. او از من خواست که برای تحصیل در دبیرستان عشایری ثبت نام کنم که در آن زمان مدرسهای نمونه بود با درصد بسیار بالای موفقیت در کنکور سراسری. از جمله گفت: «شما در آینده میخواهی نماینده مجلس شوی، اگر من در رادیو اعلام کنم که به عبدالله شهبازی رأی دهید هزاران نفر از عشایر به شما رأی خواهند داد.» این گفته برایم خوشایند نبود. بوی تطمیع میداد. بهرروی، بهمنبیگی از من دعوت کرد که چند روز بعد در محل کارش با او ملاقات کنم.
در زمان مقرر به اداره بهمنبیگی رفتم. مرا در کنار خودش در عقب اتومبیل مرسدس بنز سازمانی نشانید و با هم به دانشسرای عشایری رفتیم که در خیابانی در مقابل باغ ارم قرار داشت. با هم به سالن سخنرانی رفتیم و ردیف اول نشستیم. سالن پر بود از مستمعین که بیشتر کارکنان سازمان امور عشایر بودند. بهمنبیگی سخنرانی کرد. او از جمله گفت: «من پسران ... [نام یکی دو یاغی معروف را برد] را به آمریکا فرستادم برای تحصیل و الان آدمهای موفقی هستند. الان پسر حبیب شهبازی با من است و میخواهم همین کار را با او بکنم.»
این سخنان سخت به من برخورد و تصویر منفی از بهمنبیگی در ذهنم ایجاد کرد. احساس کردم به آدمی فرهیخته چون پدرم اهانت کرده و، برغم رابطه دیرین و شناخت کامل از پدرم، او را در حد فلان یاغی و راهزن تنزل داده. بهمنبیگی در اوج موفقیت و غرور بود و احساس میکردم فرصتطلب و متفرعن است و میخواهد از من بهرهگیری سیاسی و شغلی کند. بدینسان، روابطم با بهمنبیگی را بکلی قطع کردم.
@abdollahshahbazi
برگرفته از کتاب منتشرنشده خاطرات عبدالله شهبازی
قسمت اول
مقام مهم دیگری که در این زمان با من چند دیدار داشت مرحوم محمد بهمنبیگی رئیس سازمان امور عشایر ایران بود که مرکز آن در شیراز قرار داشت.
بهمنبیگی از دوستان پدرم بود. وی بنیانگذار نظام آموزش عشایری در چادرهای سیار عشایر بهمراه حرکت ایل از ییلاق به قشلاق و برعکس است که به ابتکار اصل چهار ترومن شروع شد و موفقیت فراوان به دست آورد. شنیدم که قبلاً آمریکاییها به دو نفر از خانزادگان تحصیلکرده قشقایی، مهندس عبدالله خان کشکولی پسر حمزه خان و مهندس شهباز خان کشکولی پسر الیاس خان، پیشنهاد کردند که مسئولیت آموزش عشایر را بپذیرند و آنان به دلیل عدم تمایل به همکاری با حکومت پهلوی نپذیرفتند و سرانجام این وظیفه را به بهمنبیگی محول کردند که از سالهای جنگ جهانی دوم رابطه نزدیک با آمریکائیان داشت.
پدرم نیز به آموزش عشایر علاقه داشت و در دهه ۱۳۳۰ در منطقه کوهمره به بهمنبیگی کمک فراوان کرد. در سال ۱۳۴۹، من به دلیل گرایش تند علیه حکومت پهلوی، به بهمنبیگی، و به همه مقامات بلندپایه وقت، نگاه منفی داشتم و آنان را «عامل رژیم» میدانستم. این نگاه منفی در میان مذهبیهای سیاسی تندرو و چپگرایان نسل من وجود داشت و سبب شد پس از انقلاب از سوی بعضی کمونیستهای قشقایی برای بهمنبیگی مشکلاتی ایجاد شود که منجر به متواری و مخفی شدن او شد. بهمنبیگی در یکی از کتابهای اواخر عمرش ماجرای این دوران را شرح داده است. اگر بهمنبیگی در اوائل انقلاب در شیراز دستگیر شده بود به احتمال خیلی زیاد کارش به اعدام میکشید. سرنوشت او این نبود و سالها پس از انقلاب ماند و در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ در اوج خوشنامی و محبوبیت درگذشت، که مرهون قلم و کتابهای او بود، و دهها هزار نفر از عشایر فارس در تشییع و سوگ او شرکت کردند.
اولین ملاقاتم با بهمنبیگی در خانه او بود؛ خانهای بزرگ و قدیمی در حوالی جنوب خیابان مشیرفاطمی به سمت فلکه فرودگاه قدیم که در حیاط آن چادر زده بودند. حیاط شلوغی بود پر از کارکنان و معلمان عشایری بیشتر از ایل قشقایی.
در سالن بزرگ خانه بهمنبیگی با او و همسرش، سکینه بیبی کیانی، ملاقات کردم. خیلی دوستانه. سکینه بیبی از همان زمان به من لطف داشت. او دختر یکی از خوانین بکش، عموزادگان ولی خان کیانی دوست پدرم و رئیس ایل بکش ممسنی، بنام ارغوان خان بود. ارغوان خان برادر محمد خان و محمود خان کیانی بود و محمود خان کیانی داماد ولی خان بکش. سکینه پیش از ازدواج با بهمنبیگی نامزد کریم کیانی، پسر ولی خان بکش، بود. خود او در سالهای ۱۳۸۰ به من گفت.
کریم کیانی را مانند پسرعمویش نصیر، برادر ستار کیانی، در جریان شورش عشایر فارس در شیراز تیرباران کردند. عکس او در روزنامههای کشور منتشر شد که به چوبه تیرباران بسته شده و با چهره متبسم و شاد سوت میزند و از مرگ استقبال میکند. به عکس مشابهی از پدرم اجازه انتشار ندادند.
سکینه بیبی زن کمنظیر و بزرگی است و یار و دستیاری بیمانند برای محمد بهمنبیگی بود و پس از مرگ بهمنبیگی تمام همّ خود را بر زنده نگه داشتن نام و یاد همسرش گذارد.
در آن دیدار بهمنبیگی با مهربانی و جاذبه فراوان به نصیحت من پرداخت به همان سیاق که سایر مقامات وقت نصیحت کرده بودند. او از من خواست که برای تحصیل در دبیرستان عشایری ثبت نام کنم که در آن زمان مدرسهای نمونه بود با درصد بسیار بالای موفقیت در کنکور سراسری. از جمله گفت: «شما در آینده میخواهی نماینده مجلس شوی، اگر من در رادیو اعلام کنم که به عبدالله شهبازی رأی دهید هزاران نفر از عشایر به شما رأی خواهند داد.» این گفته برایم خوشایند نبود. بوی تطمیع میداد. بهرروی، بهمنبیگی از من دعوت کرد که چند روز بعد در محل کارش با او ملاقات کنم.
در زمان مقرر به اداره بهمنبیگی رفتم. مرا در کنار خودش در عقب اتومبیل مرسدس بنز سازمانی نشانید و با هم به دانشسرای عشایری رفتیم که در خیابانی در مقابل باغ ارم قرار داشت. با هم به سالن سخنرانی رفتیم و ردیف اول نشستیم. سالن پر بود از مستمعین که بیشتر کارکنان سازمان امور عشایر بودند. بهمنبیگی سخنرانی کرد. او از جمله گفت: «من پسران ... [نام یکی دو یاغی معروف را برد] را به آمریکا فرستادم برای تحصیل و الان آدمهای موفقی هستند. الان پسر حبیب شهبازی با من است و میخواهم همین کار را با او بکنم.»
این سخنان سخت به من برخورد و تصویر منفی از بهمنبیگی در ذهنم ایجاد کرد. احساس کردم به آدمی فرهیخته چون پدرم اهانت کرده و، برغم رابطه دیرین و شناخت کامل از پدرم، او را در حد فلان یاغی و راهزن تنزل داده. بهمنبیگی در اوج موفقیت و غرور بود و احساس میکردم فرصتطلب و متفرعن است و میخواهد از من بهرهگیری سیاسی و شغلی کند. بدینسان، روابطم با بهمنبیگی را بکلی قطع کردم.
@abdollahshahbazi