دلخوشی هایم صدایی از دور دستها بود.
چون لالایی مادرانه در گهواره میماند.
میگفت و میخواند.
آن ترانه های شیرین همه رنجهایم را شست و برد.
به خود آمدم، او دیگر نبود و ترانه هایش....
اما نسیمی در اطراف و وجودم میوزید
بدین معنا:
من همیشه با تو خواهم ماند، ای ابدی من...
به اطرافم نگاه کردم. روبرویم کوهی عظیم و مهیب از رنج ها ایستاده بود.
بلند شدم، لباسهای پاره پارهام را از گرد و خاک رنج ها، پاک کردم و با تمام قدرت به سمت رنجها حملهور شدم.
آری،
آن منم... پروشای جاویدان فرزند خدا
این چنین بود، کوه غمها و رنجها، تبدیل به کوه دلکش خدا شد.
کاتب
https://t.me/Sri_veka
چون لالایی مادرانه در گهواره میماند.
میگفت و میخواند.
آن ترانه های شیرین همه رنجهایم را شست و برد.
به خود آمدم، او دیگر نبود و ترانه هایش....
اما نسیمی در اطراف و وجودم میوزید
بدین معنا:
من همیشه با تو خواهم ماند، ای ابدی من...
به اطرافم نگاه کردم. روبرویم کوهی عظیم و مهیب از رنج ها ایستاده بود.
بلند شدم، لباسهای پاره پارهام را از گرد و خاک رنج ها، پاک کردم و با تمام قدرت به سمت رنجها حملهور شدم.
آری،
آن منم... پروشای جاویدان فرزند خدا
این چنین بود، کوه غمها و رنجها، تبدیل به کوه دلکش خدا شد.
کاتب
https://t.me/Sri_veka