.
فقراتی دیگر از مقالۀ « سالک مدرن، غرقگی و تجربۀ ملال» . امیدوارم این جستار بلند که پس از انتشار کتاب « در کشاکش رنج و معنا» در بهمن ماه در می رسد، تا پانزده روز دیگر نهایی گردد، در اسفند ماه منتشر شود و پیش چشم مخاطبان عزیز قرار گیرد:
« اگر ملال را همچون آگاهی تلخ از بی ثباتی و پوچی جهان بینگاریم که میتواند گذر زمان را برای ما مهیب و ناممکن سازد، «طنز» را میتوان بهمثابهی نوعی واکنش اگزیستانسیال به این وضعیت بحساب آورد. انسان به مدد طنز، برخلاف استیصال منفعلانه، تسلیم بیمعنایی نمیشود و در دام خوشبینی سادهانگارانه گرفتار نمیآید. بلکه، با اتخاذ موضعی دوگانه—هم پذیرش و هم تسخر زدن—جهان را به چالش میکشد. این همان چیزی است که در آثار نیچه، کامو، و بکت نیز دیده میشود.
نیچه در «چنین گفت زرتشت» طنز را نه نشانهی بیتفاوتی، بلکه ترجمانِ بالاترین درجهی توانایی انسان برای رویارویی با تراژدی هستی میداند. او خنده را مؤلفه ای از "روح آزاد" و "انسان برتر" می داند:
«من خنده را دوست دارم، چرا که خنده ما را از سنگینی و ثقل افکارمان رها میسازد .»
و:
«شاید وظیفه ما این باشد که بر شانههای خود، دلقکی را حمل کنیم تا در مواقع لازم بتوانیم به خودمان بخندیم. »...
طنز از منظر نیچه یک بازی سطحی نیست؛امری فراتر از آن است و کنشی رهاییبخش قلمداد می شود که انسان را از بردگیِ ارزشهای کهنه آزاد میکند. برای نیچه، خندیدن به خود، به سنت، و حتی به مفهوم “حقیقت” خود شکلی از ژرف ترین سبک زندگی است. چنین خندهای، برخلاف ملال که حاصل جدیگرفتن ارزشهای فروپاشیده است، نشانهی انسانی است که از پوچی فراتر رفته و به خلق ارزشهای نوین نائل آمده است...
ساموئل بکت در «در انتظار گودو»، جهانی را تصویر میکند که در آن شخصیتها در چرخهای بیپایان از بیمعنایی گرفتار گشتهاند؛ گویی روایت اینجا و اکنون ماست. اما در این نمایشنامه بکت همین بیمعنایی را، با دیالوگهای طنزآمیز حاضران در صحنه همراه کرده است. طنز آنها نه ناشی از امید، بلکه نتیجهی درک عمیق بیهودگی است. در اینجا، طنز شکلی از تطبیق اگزیستانسیال با وضعیت انسانی به خود می گیرد: پذیرش پوچی، اما نه بهعنوان یک فاجعه، بلکه همچون یک بازی بیپایان و ما تماشاگرانی که به این نمایش بیمعنا تسخر میزنیم و به ادامه دادن ادامه می دهیم. پذیرش پوچی، اما نه بهعنوان یک فاجعه، بلکه همچون یک بازی بیپایان و ما تماشاگرانی که به این نمایش بیمعنا تسخر میزنیم و به ادامه دادن ادامه می دهیم.
وودی آلن، فیلمساز مشهور قرن بیستم، در فیلمهایی مانند «آنی هال» و «نیمهشب در پاریس»، فلسفهی پوچی را با طنزی سیاه ترکیب کرده است. او با لحنی خندهدار اما تلخ، نشان میدهد که آگاهی از بیمعناییِ زندگی،افزون بر دردناک بودن، خندهآور هم هست. آلن، تحت تاثیر اگزیستانسیالیستهای فرانسوی، طنزی را به تصویر می کشد که می تواند مانعی در برابر فروپاشی روانیِ ناشی از پوچی باشد.»
https://www.instagram.com/p/DFsyUpKPvUB/?igsh=MWF6emR3YjhrMnpreQ==
فقراتی دیگر از مقالۀ « سالک مدرن، غرقگی و تجربۀ ملال» . امیدوارم این جستار بلند که پس از انتشار کتاب « در کشاکش رنج و معنا» در بهمن ماه در می رسد، تا پانزده روز دیگر نهایی گردد، در اسفند ماه منتشر شود و پیش چشم مخاطبان عزیز قرار گیرد:
« اگر ملال را همچون آگاهی تلخ از بی ثباتی و پوچی جهان بینگاریم که میتواند گذر زمان را برای ما مهیب و ناممکن سازد، «طنز» را میتوان بهمثابهی نوعی واکنش اگزیستانسیال به این وضعیت بحساب آورد. انسان به مدد طنز، برخلاف استیصال منفعلانه، تسلیم بیمعنایی نمیشود و در دام خوشبینی سادهانگارانه گرفتار نمیآید. بلکه، با اتخاذ موضعی دوگانه—هم پذیرش و هم تسخر زدن—جهان را به چالش میکشد. این همان چیزی است که در آثار نیچه، کامو، و بکت نیز دیده میشود.
نیچه در «چنین گفت زرتشت» طنز را نه نشانهی بیتفاوتی، بلکه ترجمانِ بالاترین درجهی توانایی انسان برای رویارویی با تراژدی هستی میداند. او خنده را مؤلفه ای از "روح آزاد" و "انسان برتر" می داند:
«من خنده را دوست دارم، چرا که خنده ما را از سنگینی و ثقل افکارمان رها میسازد .»
و:
«شاید وظیفه ما این باشد که بر شانههای خود، دلقکی را حمل کنیم تا در مواقع لازم بتوانیم به خودمان بخندیم. »...
طنز از منظر نیچه یک بازی سطحی نیست؛امری فراتر از آن است و کنشی رهاییبخش قلمداد می شود که انسان را از بردگیِ ارزشهای کهنه آزاد میکند. برای نیچه، خندیدن به خود، به سنت، و حتی به مفهوم “حقیقت” خود شکلی از ژرف ترین سبک زندگی است. چنین خندهای، برخلاف ملال که حاصل جدیگرفتن ارزشهای فروپاشیده است، نشانهی انسانی است که از پوچی فراتر رفته و به خلق ارزشهای نوین نائل آمده است...
ساموئل بکت در «در انتظار گودو»، جهانی را تصویر میکند که در آن شخصیتها در چرخهای بیپایان از بیمعنایی گرفتار گشتهاند؛ گویی روایت اینجا و اکنون ماست. اما در این نمایشنامه بکت همین بیمعنایی را، با دیالوگهای طنزآمیز حاضران در صحنه همراه کرده است. طنز آنها نه ناشی از امید، بلکه نتیجهی درک عمیق بیهودگی است. در اینجا، طنز شکلی از تطبیق اگزیستانسیال با وضعیت انسانی به خود می گیرد: پذیرش پوچی، اما نه بهعنوان یک فاجعه، بلکه همچون یک بازی بیپایان و ما تماشاگرانی که به این نمایش بیمعنا تسخر میزنیم و به ادامه دادن ادامه می دهیم. پذیرش پوچی، اما نه بهعنوان یک فاجعه، بلکه همچون یک بازی بیپایان و ما تماشاگرانی که به این نمایش بیمعنا تسخر میزنیم و به ادامه دادن ادامه می دهیم.
وودی آلن، فیلمساز مشهور قرن بیستم، در فیلمهایی مانند «آنی هال» و «نیمهشب در پاریس»، فلسفهی پوچی را با طنزی سیاه ترکیب کرده است. او با لحنی خندهدار اما تلخ، نشان میدهد که آگاهی از بیمعناییِ زندگی،افزون بر دردناک بودن، خندهآور هم هست. آلن، تحت تاثیر اگزیستانسیالیستهای فرانسوی، طنزی را به تصویر می کشد که می تواند مانعی در برابر فروپاشی روانیِ ناشی از پوچی باشد.»
https://www.instagram.com/p/DFsyUpKPvUB/?igsh=MWF6emR3YjhrMnpreQ==