صدا کن مرا☘️


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Блоги


من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی، می نویسم! ارتباط با ادمین: https://t.me/BanooNasim

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Блоги
Статистика
Фильтр публикаций




حتی اگر با تو مخالف باشم
در جبهه‌ی تو می‌مانم...

👤#آلبر_کامو


سلام بر آنان که در ما چیزی را دوست داشتند
که خودمان آن را ندیدیم و دوست نداشتیم ...

#محمود_درویش


«زخم زیباست. زخم یادگاری‌ست از گذشته. فقط نشانی نیست که بر دست یا صورت ما نشسته باشد. با خود خاطراتی دارد. ادامه‌دار است. زخم‌ها دو وجه دارند، و هر چه می‌گذرد و هر چه زمان می‌خورند، وجه مثبت‌شان بر وجه منفی غالب و غالب‌تر می‌شود.»

•پیمان هوشمندزاده | جمعه را گذاشته‌ام برای خودکشی


حقیقت زندگی راستین شما
زمانی است که کاری را برای کسی انجام می‌دهید
که توان جبران محبت شما را نداشته باشد




👤 بنجامین‌فرانکلین


«کارهایی را انجام می‌دادم که از آن‌ها متنفر بودم. به مهمانی‌هایی می‌رفتم که واقعا نمی‌خواستم در آن‌ها شرکت کنم. افرادی را ملاقات می‌کردم که صحبت با آن‌ها بسیار سخت بود. هر لبخندی که می‌زدم، تقلبی بود.
و بعد، ذهنم منفجر شد. پس از آن متوجه شدم که بهتر است دیگران را ناامید و ناراحت کنم تا این که خودم را منفجر کنم.»

👤مت هیگ


به تهِ هیچی فکر نکنید!
ته راه، ته رابطه، ته دنیا
تهِ جیب، ته زندگی
اینا دلیل غمگین شدن همه ست...


سلام محبوبِ من
زندگی همین است.
شب گریه می‌کنیم و صبح می‌خندیم
و هیچکس هم این را به روی دیگری نمی‌آورد!


«شاید همه چیز جور دیگری پیش می‌رفت
اگر کنار میز مانده بودی
یا از من خواسته بودی با تو بیرون بیایم
تا ماه را تماشا کنیم.»


•ریچارد براتیگان


جایی که کلمات کم میارن، موسیقی به سخن میاد








امیدوارم جوری رشد کنی که خدا از جیبت؛ برای کمک به مردم و از دستت؛ برای گرفتنِ دست بقیه استفاده کنه...


💥مادر دعا کنه خدا نه نمیگه..!

روزت مبارک حضرت مادر❤️


‏زندگی هر روز به شدت مشغول اثبات اینه که "تازه کجاشو دیدی، این که چیزی نیست"








Репост из: گفت و چای | فهیم عطار
بعضی روزها مثل امروز -سرِ کار- در معرض آماج حملات ایمیلی قرار می‌گیرم. هر چهار دقیقه کامیپوترم یک دیلینگ می‌کرد که یعنی ایمیل جدید آمد. هنوز در جواب ایمیل قبلی ننوشته بودم که «با عرض سلام و خسته نباشید...» که صدای دیلینگ بعدی بلند می‌شد. از هشت صبح این بمباران شروع شد تا دم غروب. زرت و زرت ایمیل وارده. فحوای هیچ کدام از این ایمیل‌ها هم «ملالی نیست جز دوری شما» نبود. همه ملال داشتند و طلب. این را بفرست. اون کجاست؟ چقدره؟ چند تا؟ چرا؟ تا به کی؟

حالا که این چهار خط را می‌نویسم به اندازه کل عریضه‌هایی که ناصرالدین‌شاه در طول پنجاه سال پادشاهی‌اش پاسخ داد، من امروز ایمیل جواب داده‌ام. ساعت از ده شب گذشته و هنوز دوازده ایمیل خوانده نشده مثل دوازده میمون هار و گرسنه‌ی پشت میله‌های قفس به من خیره شده‌اند و منتظرند تا موزشان را بهشان بدهم. اما کور خوانده‌اند. من جواب این‌ها را نمی‌دهم. چون شب دیر وقت است. چون می‌دانم که صاحب این عریضه‌ها خوابند و آدم خواب، انتظار چندانی ندارد. اصلا همین است که من شب‌ها را دوست دارم. چون آدم‌ها می‌خوابند و دست از سر من برمی‌دارند. شب مخفی‌گاه من است.

کاش می‌شد آدم سهمیه‌ی روزانه‌ی مخفی شدن داشته باشد. مثلا یکی از حقوق مدنی انسان این باشد که روزی بتواند دو ساعت گم بشود و هیچ کس دنبالش نگردد. بیست سال پیش نیما مقدمِ الدنگ سرم کلاه گذاشت و پول‌هایم را خورد. این را هزار بار همین‌جا نوشتم که شاید بالاخره یکی او را بشناسد و خبر بدهد که کجاست و من بهش مژدگانی بدهم. که تا حالا آن یک نفر پیدا نشده است. اما حالا یک چیز دیگر می‌خواستم بگویم. خواستم بگویم وقتی که پول‌ها را خورد، حس کردم رسیده‌ام به لبه‌ی تاریک جهان. حوصله‌ی هیچ آدمی را نداشتم. نه حوصله‌ی راهکار، نه حوصله دلداری و نه حوصله‌ی دلقک‌بازی جهت تلطیف فضای سنگین دفتر کار. همین ‌شد که می‌رفتم توی کمد دیواری اتاق کارم، درش را می‌بستم، روی کارتن خالی مانیتور ال‌جی می‌نشستم و در تاریکی خیره می‌شدم به تاریکی. جواب هر کسی که صدایم می‌کرد را هم نمی‌دادم. چرا؟ گفتم که. چون حوصله‌ی هیچ کس را نداشتم. فقط آرزو می‌کردم که کاش یک گربه‌ی خسته ‌داشتم و می‌گذاشتم روی پایم و آرام دست می‌کشیدم روی کمرش. خوبی گربه همین است که خواسته‌ی چندانی ندارد و حق مدنی انسان را برای گم شدن، به رسمیت می‌شناسد. البته بیشتر دوست داشتم آلکاپون می‌بودم و همانطور که گربه را نوازش می‌کردم به نوچه‌هایم دستور می‌دادم تا مقدم را پیدا کنند، پول‌هایم را پس بگیرند و خودش را هم جر بدهند. که خب از این شرایط حتی گربه‌اش را هم نداشتم. اما در عوض آن کمد را داشتم که در آن مخفی بشوم. که اگر نداشتم احتمالا بابت آشفتگی فکر و خیالم، حتما یک نفر را از پنجره‌ی طبقه‌ی سوم پرت می‌کردم توی خیابان ستارخان.

بگذریم. من از این‌که کائنات طوری سرهم شده که زمین به دور خودش بچرخد و اجازه بدهد تا چند ساعتی نور به نصف کره‌ی زمین نتابد و آدم‌ها مجبور بشوند بخوابند، خرسندم. البته بهتر این بود که بشر کنار این همه قانون من‌درآوردیِ اجتماعی-اخلاقی که برای خودش جفت و جور کرده است، قانون مدنی حق گم‌شدن موقت (و بلکم دائم) را هم اختراع می‌کرد. اصلا وصلش می‌کرد به یکی از فرامین لازم‌الاجرای خدا. مثلا « التخفّي وَاجِبٌ».

به امید روزی که وقتی یکی مثلا پرسید «ارسلان کو؟»، آن یکی دیگر جواب بدهد که «پیش پاتون رفت دو ساعت گم بشه. امری هست بگید، من در خدمتم.»
#فهیم_عطار
@fahimattar

Показано 20 последних публикаций.