بوی شکوفههایی را میشنیدم که نمیدانستم اسمشان چیست. حتی نمیدانستم از کجا میآیند و چه شکلیاند. اما بویشان مرا میبرد به بهار دوران ابتدایی. روزهایی که تعطیلات تمام شده بود و باید به اجبار سر کلاس مینشستیم. همان روزها هم فکر میکردم مدرسهها فقط ذوقم را کور میکنند. حالا بوی این شکوفهها همه با هم میگویند که ذوقم کور شده است. که حال درسهای کسل کنندهی دانشگاه را ندارم. زیبایی عطرشان، زشتی و کرختی اوضاع را بزرگتر جلوه میدهد. و من از همین حالا دلم برای شادمانی و آزادی آخر هفته تنگ است...