قطعه_کتاب زندگی و حقیقت
... عیان و آشکار زیستن در دایره حقیقت از این سپهر پنهان است که پروبال میگیرد؛ زندگی رو به همین سپهر است که سخن می گوید و در همین سپهر است که درک میشود. در همین سپهر است که می توان گفت و شنید و ارتباط بر قرار کرد. اما در نظام پساتوتالیتر این سپهر از دیده ها پنهان شده است و برای همین از منظر قدرت بسیار خطرناک است. آن غلغله درون این سپهر به سایه رانده میشود، و زمانی که سرانجام از این سایه بیرون می آید و نظام را به ناگهان غافلگیر میکند، دیگر خیلی دیر شده و نمی توان به سیاق معمول بر آن سرپوش گذاشت. بنابراین وضعی پیش می آید که در آن رژیم سردرگم و دستپاچه میشود، و به ناچار دست به واکنش هایی می زند که نه مناسب هستند و نه چاره ساز. به نظر می رسد زمینه اولیه رشد آنچه در وسیع ترین معنای کلمه می توان اپوزیسیون، در نظام پساتوتالیتر، نامید زیستن در دایره حقیقت است. البته مواجهه میان این نیروهای اپوزیسیون با اصحاب قدرت آشکارا شکلی به کلی متفاوت از این دست مواجهها در یک جامعه باز یا یک دیکتاتوری کلاسیک به خودش می گیرد. در وهله نخست، این مواجهه در سطح قدرت واقعی، نهادی، یا محاسبه پذیر، که متکی بر ابزارهای مختلف قدرت باشد، صورت نمی گیرد، بلکه در سطح کاملاً متفاوتی رخ می دهد: یعنی در سطح آگاهی و وجدان انسانی، سطح زیستی و وجودی.
دامنه واقعی این قدرت را نمی توان بر حسب تعداد پیروان، رأی دهندگان، یا سربازان اندازه گرفت، چون این قدرت در لابه لای ستون پنجمی پخش شده است که همان آگاهی اجتماعی است، اهداف پنهان زندگی، اشتیاق سرکوبشده انسانها برای دست یافتن به کرامت و حقوق بنیادینشان، برای تحقق بخشیدن به منافع اجتماعی و سیاسی حقیقی شان. بنابراین، قدرتش در توانایی گروه های سیاسی یا اجتماعی اسم و رسم دار نیست، بلکه صرفأ قوه و استعدادی است که در سرتاسر جامعه پخش و پنهان است، از جمله حتی در ساختارهای قدرت رسمی آن جامعه. در نتیجه این قدرت به تعبیری متکی به سربازان خودی نیست، بلکه متکی به سربازان دشمن است - یعنی متکی به هر کسی که در چنبره دروغ زندگی می کند و هر آن ممکن است (دست کم در عالم نظر) تحت تأثیر نیروی حقیقت قرار بگیرد (یا از سر میلی غریزی برای حفظ جایگاهش رو به سوی این نیرو بیاورد.) این قدرت، به اصطلاح، سلاحی باکتریایی است که در شرایط مساعد، یک فرد غیر نظامی تنها به کمک آن می تواند یک هنگ نظامی کامل را خلع سلاح کند. این قدرت وارد هیچ گونه درگیری مستقیم برای کسب قدرت نمی شود؛ به عکس، سنگینی حضورش را در حیطه نامرئی خود زندگی محسوس می کند. اما جنب و جوش های پنهانی که این قدرت در آن حیطه نامرئی به وجود می آورد ممکن است خودش را در چیزی کاملا مرئی آشکار سازد (هرچند مشکل بتوان زمان، مکان، شرایط، و دامنه آن را پیش بینی کرد). آن چیز مرئی می تواند شکل های مختلفی به خودش بگیرد، مثلا یک عمل یا رخداد سیاسی واقعی، جنبشی اجتماعی، شروع ناگهانی یک ناآرامی مدنی، تضاد شدیدی درون ساختار قدرتی به ظاهر یکپارچه، یا اصلاً تحولی مهارنشدنی در جو اجتماعی و فکری. و چون همه مشکلات واقعی و مسائل حیاتی را زیر پوسته ضخیمی از دروغ ها پنهان کرده اند، هیچ وقت جدا روشن نمی شود که آن قطره آخری که صبر مردم را لبریز می کند کی فرو خواهد افتاد، یا اصلا آن قطره چه خواهد بود. این هم خودش یکی از دلایلی است که رژیم در واکنشی پیشگیرانه حتی کوچک ترین تلاش برای زیستن در دایره حقیقت را برنمی تابد و سرکوب می کند.
... عیان و آشکار زیستن در دایره حقیقت از این سپهر پنهان است که پروبال میگیرد؛ زندگی رو به همین سپهر است که سخن می گوید و در همین سپهر است که درک میشود. در همین سپهر است که می توان گفت و شنید و ارتباط بر قرار کرد. اما در نظام پساتوتالیتر این سپهر از دیده ها پنهان شده است و برای همین از منظر قدرت بسیار خطرناک است. آن غلغله درون این سپهر به سایه رانده میشود، و زمانی که سرانجام از این سایه بیرون می آید و نظام را به ناگهان غافلگیر میکند، دیگر خیلی دیر شده و نمی توان به سیاق معمول بر آن سرپوش گذاشت. بنابراین وضعی پیش می آید که در آن رژیم سردرگم و دستپاچه میشود، و به ناچار دست به واکنش هایی می زند که نه مناسب هستند و نه چاره ساز. به نظر می رسد زمینه اولیه رشد آنچه در وسیع ترین معنای کلمه می توان اپوزیسیون، در نظام پساتوتالیتر، نامید زیستن در دایره حقیقت است. البته مواجهه میان این نیروهای اپوزیسیون با اصحاب قدرت آشکارا شکلی به کلی متفاوت از این دست مواجهها در یک جامعه باز یا یک دیکتاتوری کلاسیک به خودش می گیرد. در وهله نخست، این مواجهه در سطح قدرت واقعی، نهادی، یا محاسبه پذیر، که متکی بر ابزارهای مختلف قدرت باشد، صورت نمی گیرد، بلکه در سطح کاملاً متفاوتی رخ می دهد: یعنی در سطح آگاهی و وجدان انسانی، سطح زیستی و وجودی.
دامنه واقعی این قدرت را نمی توان بر حسب تعداد پیروان، رأی دهندگان، یا سربازان اندازه گرفت، چون این قدرت در لابه لای ستون پنجمی پخش شده است که همان آگاهی اجتماعی است، اهداف پنهان زندگی، اشتیاق سرکوبشده انسانها برای دست یافتن به کرامت و حقوق بنیادینشان، برای تحقق بخشیدن به منافع اجتماعی و سیاسی حقیقی شان. بنابراین، قدرتش در توانایی گروه های سیاسی یا اجتماعی اسم و رسم دار نیست، بلکه صرفأ قوه و استعدادی است که در سرتاسر جامعه پخش و پنهان است، از جمله حتی در ساختارهای قدرت رسمی آن جامعه. در نتیجه این قدرت به تعبیری متکی به سربازان خودی نیست، بلکه متکی به سربازان دشمن است - یعنی متکی به هر کسی که در چنبره دروغ زندگی می کند و هر آن ممکن است (دست کم در عالم نظر) تحت تأثیر نیروی حقیقت قرار بگیرد (یا از سر میلی غریزی برای حفظ جایگاهش رو به سوی این نیرو بیاورد.) این قدرت، به اصطلاح، سلاحی باکتریایی است که در شرایط مساعد، یک فرد غیر نظامی تنها به کمک آن می تواند یک هنگ نظامی کامل را خلع سلاح کند. این قدرت وارد هیچ گونه درگیری مستقیم برای کسب قدرت نمی شود؛ به عکس، سنگینی حضورش را در حیطه نامرئی خود زندگی محسوس می کند. اما جنب و جوش های پنهانی که این قدرت در آن حیطه نامرئی به وجود می آورد ممکن است خودش را در چیزی کاملا مرئی آشکار سازد (هرچند مشکل بتوان زمان، مکان، شرایط، و دامنه آن را پیش بینی کرد). آن چیز مرئی می تواند شکل های مختلفی به خودش بگیرد، مثلا یک عمل یا رخداد سیاسی واقعی، جنبشی اجتماعی، شروع ناگهانی یک ناآرامی مدنی، تضاد شدیدی درون ساختار قدرتی به ظاهر یکپارچه، یا اصلاً تحولی مهارنشدنی در جو اجتماعی و فکری. و چون همه مشکلات واقعی و مسائل حیاتی را زیر پوسته ضخیمی از دروغ ها پنهان کرده اند، هیچ وقت جدا روشن نمی شود که آن قطره آخری که صبر مردم را لبریز می کند کی فرو خواهد افتاد، یا اصلا آن قطره چه خواهد بود. این هم خودش یکی از دلایلی است که رژیم در واکنشی پیشگیرانه حتی کوچک ترین تلاش برای زیستن در دایره حقیقت را برنمی تابد و سرکوب می کند.