دیوار کوتاه زلنسکی
محمدجواد روح
یادداشت منتشرشده در شماره امروز #روزنامه_هم_میهن | دوشنبه هفتماسفند۰۳| بخش نخست
این روزها، رسانهها و فضای مجازی پر شده از متنهایی که مدعی درسآموزی از تجربه اوکراین است و در آن، با زبان تحلیل و گاه تحقیر در نقد الگوی سیاستورزی #ولادیمیر_زلنسکی در جنگ سهساله با روسیه سخن میرود.
نکاتی چون اتکا به قدرتهای بینالمللی، نادیده گرفتن بازی قطبهای جهانی و تصور نادرست از وزن خود در این نقدها مجال طرح یافتهاند.
مبنای این نقدها نیز، برخوردی است که آمریکای ترامپ با #اوکراین و فراتر از آن، اتحادیه اروپا داشته است و پروژه خود برای پایان دادن به این جنگ فرسایشی را بدون حضور و مشارکت آنان تعریف کرده است.
حملات و جملات تند و تحقیرآمیز #ترامپ علیه زلنسکی و برخورد طلبکارانه او و #پوتین با منابع کانی و اراضی اوکراین نیز همچون بنزین، آتش این نقدها را شعلهورتر و زبان منتقدان* را تیزتر میکند.
اما آیا واقعا این نقدها بجاست و زلنسکی و اوکراین درخور چنین شماتتهایی هستند؟ آیا چنان که منتقدان مدعیاند رئیسجمهور اوکراین، برخوردی تخیلی با مناسبات جهانی داشته است که حال، دست خالی مانده است؟
این پرسش را البته به شکلی دیگر هم میتوان مطرح کرد: چرا طی این سه سال، منتقدان چنین نقدهای رادیکالی را متوجه زلنسکی نمیکردند و حتی او را که زمانی کمدین بود، در جایگاه یک رهبر ملی و حتی ژنرال مدبر نظامی میدیدند که توانسته مقابل خرس سرخ روسی بایستد و ارتش پوتین را به عقبنشینی وادارد و حتی از مرزها بگذرد و وارد سرزمین دشمن شود؟
آیا همه این بیتدبیریها، نادانیها، بازیخوردنها و شکستها یکباره از آسمان نازل شده است و آن رهبر کوچک اما توانمند را چون جنزدگان و مسحورشدگان تغییر حال داده است و او را از جایگاه رئیسجمهور به موقعیت کمدین بازگردانده است؟
طبعا، چنین نیست. زلنسکی همان زلنسکی سه سال پیش و چند ماه پیش است. همان رهبری که توانسته بود کشور کوچک خود را در برابر دشمنی بزرگ و قدرتمند با چنگ و دندان و همه ابزارهای موجود در دایره امکان، حفظ کند و البته، استفاده از حمایت مادی و معنوی و تسلیحاتی قدرتهای جهانی (آمریکا و اتحادیه اروپا) نیز، بخش مهمی از ابزارهایی بود که میتوانست و توانست به آنها متوسل شود.
پس چه چیز تغییر کرده است؟ روشن است. #دونالد_ترامپ بازگشته است و در راس بزرگترین قدرت جهان نشسته است. او اینبار، حتی از دور اول ریاستجمهوریاش هم خطرناکتر است.
اگر او در دور اول، همچون ناآشنایی در شهر غریب مینمود و صرفا تاجری بود که وارد بازی سیاست شده است و ازاینرو، ناچار به آشنایان سیاست (از جمهوریخواهان ریشهدار تا نئوکانهای رویاپرداز) متوسل میشد؛ اینبار، گویی با تیم خود به میدان آمده است و مهمتر از آن، با نظریه خود.
تیم جدید او برآمده از الیگارشی مالی-فناورانه است که میخواهند از سطح کنش در حوزه اقتصاد و تجارت و تکنیک فراتر روند و همچون سربازانی که طمع فرماندهی بر سر دارند، خود میداندار و راهبر سیاست داخلی و خارجی آمریکا و حتی کل جهان شوند.
این تیم، نظریه خود را نیز دارد. همان که برخی تحلیلگران از آن بهعنوان نئومرکانتالیسم (سوداگری نو) نام میبرند و بهتدریج، دارد نشانههای ارتقای آن به شکلی از نئوامپریالیسم (استعمارگرایی نو) ظهور و بروز مییابد.
این نظریه کلان که فعلا نوک کوه یخ آن آشکار شده است، فقط غزه و اوکراین و تایوان را شامل نمیشود. مسئله آن، فقط تصاحب معادن ارزشمند اوکراین یا سواحل مدیترانهای غزه یا کانال پاناما و گرینلند و یا اخراج مهاجران و بستن راه بر آنان نیست.
مسئله این نظریه جدید، شکل دادن دنیایی جدید و مناسباتی جدید است. دنیا و مناسباتی که شاید از منظری، بازگشت به دنیای قدیم هم باشد. دنیایی که در آن، جهان میان چند قدرت تقسیم میشد و مذاکره و معامله آنان بود که سرنوشت دیگران را شکل میداد.
همچون، پس از جنگ جهانی اول که سایکس-پیکو بریتانیایی و فرانسوی جغرافیای جدید خاورمیانه پساامپراتوری عثمانی را شکل دادند. یا همچون، پس از جنگ جهانی دوم که استالین، روزولت و چرچیل در کنفرانس تهران آینده جهان را آنگونه طراحی کردند که متفقین پیروز میخواستند.
👇👇👇
#فرهیختگان راهی به رهایی
محمدجواد روح
یادداشت منتشرشده در شماره امروز #روزنامه_هم_میهن | دوشنبه هفتماسفند۰۳| بخش نخست
این روزها، رسانهها و فضای مجازی پر شده از متنهایی که مدعی درسآموزی از تجربه اوکراین است و در آن، با زبان تحلیل و گاه تحقیر در نقد الگوی سیاستورزی #ولادیمیر_زلنسکی در جنگ سهساله با روسیه سخن میرود.
نکاتی چون اتکا به قدرتهای بینالمللی، نادیده گرفتن بازی قطبهای جهانی و تصور نادرست از وزن خود در این نقدها مجال طرح یافتهاند.
مبنای این نقدها نیز، برخوردی است که آمریکای ترامپ با #اوکراین و فراتر از آن، اتحادیه اروپا داشته است و پروژه خود برای پایان دادن به این جنگ فرسایشی را بدون حضور و مشارکت آنان تعریف کرده است.
حملات و جملات تند و تحقیرآمیز #ترامپ علیه زلنسکی و برخورد طلبکارانه او و #پوتین با منابع کانی و اراضی اوکراین نیز همچون بنزین، آتش این نقدها را شعلهورتر و زبان منتقدان* را تیزتر میکند.
اما آیا واقعا این نقدها بجاست و زلنسکی و اوکراین درخور چنین شماتتهایی هستند؟ آیا چنان که منتقدان مدعیاند رئیسجمهور اوکراین، برخوردی تخیلی با مناسبات جهانی داشته است که حال، دست خالی مانده است؟
این پرسش را البته به شکلی دیگر هم میتوان مطرح کرد: چرا طی این سه سال، منتقدان چنین نقدهای رادیکالی را متوجه زلنسکی نمیکردند و حتی او را که زمانی کمدین بود، در جایگاه یک رهبر ملی و حتی ژنرال مدبر نظامی میدیدند که توانسته مقابل خرس سرخ روسی بایستد و ارتش پوتین را به عقبنشینی وادارد و حتی از مرزها بگذرد و وارد سرزمین دشمن شود؟
آیا همه این بیتدبیریها، نادانیها، بازیخوردنها و شکستها یکباره از آسمان نازل شده است و آن رهبر کوچک اما توانمند را چون جنزدگان و مسحورشدگان تغییر حال داده است و او را از جایگاه رئیسجمهور به موقعیت کمدین بازگردانده است؟
طبعا، چنین نیست. زلنسکی همان زلنسکی سه سال پیش و چند ماه پیش است. همان رهبری که توانسته بود کشور کوچک خود را در برابر دشمنی بزرگ و قدرتمند با چنگ و دندان و همه ابزارهای موجود در دایره امکان، حفظ کند و البته، استفاده از حمایت مادی و معنوی و تسلیحاتی قدرتهای جهانی (آمریکا و اتحادیه اروپا) نیز، بخش مهمی از ابزارهایی بود که میتوانست و توانست به آنها متوسل شود.
پس چه چیز تغییر کرده است؟ روشن است. #دونالد_ترامپ بازگشته است و در راس بزرگترین قدرت جهان نشسته است. او اینبار، حتی از دور اول ریاستجمهوریاش هم خطرناکتر است.
اگر او در دور اول، همچون ناآشنایی در شهر غریب مینمود و صرفا تاجری بود که وارد بازی سیاست شده است و ازاینرو، ناچار به آشنایان سیاست (از جمهوریخواهان ریشهدار تا نئوکانهای رویاپرداز) متوسل میشد؛ اینبار، گویی با تیم خود به میدان آمده است و مهمتر از آن، با نظریه خود.
تیم جدید او برآمده از الیگارشی مالی-فناورانه است که میخواهند از سطح کنش در حوزه اقتصاد و تجارت و تکنیک فراتر روند و همچون سربازانی که طمع فرماندهی بر سر دارند، خود میداندار و راهبر سیاست داخلی و خارجی آمریکا و حتی کل جهان شوند.
این تیم، نظریه خود را نیز دارد. همان که برخی تحلیلگران از آن بهعنوان نئومرکانتالیسم (سوداگری نو) نام میبرند و بهتدریج، دارد نشانههای ارتقای آن به شکلی از نئوامپریالیسم (استعمارگرایی نو) ظهور و بروز مییابد.
این نظریه کلان که فعلا نوک کوه یخ آن آشکار شده است، فقط غزه و اوکراین و تایوان را شامل نمیشود. مسئله آن، فقط تصاحب معادن ارزشمند اوکراین یا سواحل مدیترانهای غزه یا کانال پاناما و گرینلند و یا اخراج مهاجران و بستن راه بر آنان نیست.
مسئله این نظریه جدید، شکل دادن دنیایی جدید و مناسباتی جدید است. دنیا و مناسباتی که شاید از منظری، بازگشت به دنیای قدیم هم باشد. دنیایی که در آن، جهان میان چند قدرت تقسیم میشد و مذاکره و معامله آنان بود که سرنوشت دیگران را شکل میداد.
همچون، پس از جنگ جهانی اول که سایکس-پیکو بریتانیایی و فرانسوی جغرافیای جدید خاورمیانه پساامپراتوری عثمانی را شکل دادند. یا همچون، پس از جنگ جهانی دوم که استالین، روزولت و چرچیل در کنفرانس تهران آینده جهان را آنگونه طراحی کردند که متفقین پیروز میخواستند.
👇👇👇
#فرهیختگان راهی به رهایی