▪️چند برگ از تاریخ دانشکده الهیات دانشگاه تهران پس از انقلاب: به روایت استاد فتحالله مجتبایی
▫️فرستهٔ دوم: دکتر مفتح و دکتر آذرنوش
«خاطرم است یک روز دکتر [محمد] مفتح که حالا رئیس دانشکده شده بود، به من تلفن کرد و گفت: یک سری بیا دفترم. من با مرحوم مفتح خیلی دوست بودم، علت آن هم این بود که مرحوم مفتح پیش از انقلاب میخواست برای دانشیاریاش مقاله بنویسد، ولی هرچه مینوشت، رد میشد. یک روز آمد پیش من و گفت آقا اینها مقالههای مرا رد میکنند، تو بیا و یک سر و صورتی به آنها بده. از آن به بعد، هفتهای یک روز در مسیرش به مسجد قبا به منزل ما میآمد - خانهٔ ما در خیابان شریعتی بود، آن وقتها جاده قدیم میگفتند - با هم مینشستیم و مقالههایی را که ایشان نوشته بود از لحاظ منابع و این جور چیزها سر و سامان میدادیم، بههرحال من کمکش میکردم. اینگونه شد که من و مفتح یک رابطه دوستانه پیدا کردیم.
اتاق من در طبقه پنجم ساختمان جدیدِ دانشکده در خیابان مفتح امروزی قرار داشت. وقتی وارد اتاق مفتح شدم خودش آمد و در را پشت سر قفل کرد و بعد از داخل کشوی میزش نامهای را درآورد و گفت یک همچین نامهای آمده است، ما چه کار کنیم!؟ مفتح نامه را به من داد، نگاهی به آن انداختم و دیدم اسم پنج- شش نفر را آوردهاند و نوشتهاند که این افراد باید اخراج شوند. به جز من، خدایار محبی که میگفتند بهایی است، آقای [حسن] ملکشاهی که در مورد او هم چیزهایی میگفتند که حالا گفتن ندارد. دکتر [حسینعلی] هروی، دکتر [آذرتاش] آذرنوش و یکی دیگر که الآن اسم او را به خاطر ندارم در لیست بودند. خلاصه نام ۶ نفر آمده بود و به هرکدام یک چیزهایی نسبت داده بودند که بعضی از آنها درست بود و برخی هم نه. من دیدم که مفتح زیر اسم آذرنوش را خط کشیده است. در دلم گفتم خُب، پس کار آذرنوش دیگر تمام شد؛ چون وقتی دانشکده در خیابان سرچشمه قرار داشت در یکی از شوراها بین آذرنوش که معاون دانشکده بود و مرحوم مفتح و مرحوم مطهری که خیلی به مفتح نزدیک بود، سرِ موضوعی که نمیدانم چه بود، درگیری لفظی شدیدی درگرفت و کار خیلی بالا کشید، تاحدی که این دو نفر به یکدیگر خیلی پرخاش کردند و کار بجایی کشید که مرحوم مفتح و مرحوم مطهری بلند شدند و جلسه را ترک کردند. مرحوم دکتر [محمد] محمدی [ملایری] هم که رئیس دانشکده و انسان بسیار شریفی بود خیلی از این ماجرا ناراحت شد و دکتر آذرنوش را ملامت کرد که چرا این قدر تند رفتی.
آذرنوش خیلی با مفتح تند برخورد کرد و این بیسابقه بود به همین دلیل وقتی مفتح صورت اسامی را به من داد و دیدم که زیر اسم آذرنوش را خط کشیده است، با خودم گفتم که آذرنوش رفتنی شد، اما بعد که با مرحوم مفتح نشستیم و راجع به این ۶ نفر که یکی از آنها خودم بودم صحبت کردیم و گفتم که حالا تو چکار میخواهی بکنی؟ گفت: از من خواستهاند که همه اینها را اخراج کنم اما غلط کردهاند! من خیلی محترمانه اینها را بازنشسته میکنم. گفتم: حالا با این آذرنوش که زیر اسم او را خط کشیدهای چکار میخواهی بکنی؟ گفت: این یکی را خودم تا آخرین قدم پشتش ایستادهام! گفتم برای چه؟ گفت: من هرکاری درباره این فرد انجام دهم، نسبتش میدهند به آن سابقهای که با هم داریم. به همین خاطر، من تا آخرین قدم مدافعش هستم. ببینید! بین روحانیون ما چه آدمهایی پیدا می شدند. گفتم: در مورد من چکار میخواهی بکنی؟ گفت: در مورد تو غلط میکنند!
خلاصه آن چهار نفر دیگر را خیلی محترمانه بازنشسته کردند، ولی من و آذرنوش ماندیم و بعد راجع به ما شروع شد به مکاتبات و این جور چیزها. همانطور که گفتم من پیش از انقلاب رایزن و وابسته فرهنگی ایران در پاکستان و هندوستان بودم و طبیعی بود که تصور شود به رژیم گذشته وابستگی دارم. خاطرم است چندین بار پرونده مرا از وزارت خارجه آوردند و بررسی کردند، اما هرچه گشتند نتوانستند چیزی در بیاورند، البته مفتح هم خیلی حمایت کرد تا اینکه آنها کوتاه آمدند و اگر حمایتهای ایشان نبود من هم مانند آن چند نفر دیگر پاکسازی شده بودم. مرحوم مطهری نیز خیلی به من خوشبین بود و همیشه در غیاب، از من تعریف میکرد. ما گاهی با یکدیگر مینشستیم و در مورد حافظ و شعر و اینگونه مسائل جر و بحث میکردیم و به اصطلاح سرشاخ میشدیم. بههرحال، بدین شکل حیات علمی من در گروه ادیان ادامه یافت، اما با این حال باز هم عدهای تلاش میکردند تا من و یکی – دو نفر دیگر از همکاران را حذف کنند».
«گفتگو با استاد فتحالله مجتبایی، بانی رشته ادیان تطبیقی در ایران و دانشگاه آزاد اسلامی»، در بانیان رشتههای تحصیلی در دانشگاه آزاد اسلامی، تهران: دانشگاه آزاد اسلامی، ۱۳۹۸، ۳۷ -۳۸.
از پنجه نامه
#فرهیختگان راهی به رهایی
▫️فرستهٔ دوم: دکتر مفتح و دکتر آذرنوش
«خاطرم است یک روز دکتر [محمد] مفتح که حالا رئیس دانشکده شده بود، به من تلفن کرد و گفت: یک سری بیا دفترم. من با مرحوم مفتح خیلی دوست بودم، علت آن هم این بود که مرحوم مفتح پیش از انقلاب میخواست برای دانشیاریاش مقاله بنویسد، ولی هرچه مینوشت، رد میشد. یک روز آمد پیش من و گفت آقا اینها مقالههای مرا رد میکنند، تو بیا و یک سر و صورتی به آنها بده. از آن به بعد، هفتهای یک روز در مسیرش به مسجد قبا به منزل ما میآمد - خانهٔ ما در خیابان شریعتی بود، آن وقتها جاده قدیم میگفتند - با هم مینشستیم و مقالههایی را که ایشان نوشته بود از لحاظ منابع و این جور چیزها سر و سامان میدادیم، بههرحال من کمکش میکردم. اینگونه شد که من و مفتح یک رابطه دوستانه پیدا کردیم.
اتاق من در طبقه پنجم ساختمان جدیدِ دانشکده در خیابان مفتح امروزی قرار داشت. وقتی وارد اتاق مفتح شدم خودش آمد و در را پشت سر قفل کرد و بعد از داخل کشوی میزش نامهای را درآورد و گفت یک همچین نامهای آمده است، ما چه کار کنیم!؟ مفتح نامه را به من داد، نگاهی به آن انداختم و دیدم اسم پنج- شش نفر را آوردهاند و نوشتهاند که این افراد باید اخراج شوند. به جز من، خدایار محبی که میگفتند بهایی است، آقای [حسن] ملکشاهی که در مورد او هم چیزهایی میگفتند که حالا گفتن ندارد. دکتر [حسینعلی] هروی، دکتر [آذرتاش] آذرنوش و یکی دیگر که الآن اسم او را به خاطر ندارم در لیست بودند. خلاصه نام ۶ نفر آمده بود و به هرکدام یک چیزهایی نسبت داده بودند که بعضی از آنها درست بود و برخی هم نه. من دیدم که مفتح زیر اسم آذرنوش را خط کشیده است. در دلم گفتم خُب، پس کار آذرنوش دیگر تمام شد؛ چون وقتی دانشکده در خیابان سرچشمه قرار داشت در یکی از شوراها بین آذرنوش که معاون دانشکده بود و مرحوم مفتح و مرحوم مطهری که خیلی به مفتح نزدیک بود، سرِ موضوعی که نمیدانم چه بود، درگیری لفظی شدیدی درگرفت و کار خیلی بالا کشید، تاحدی که این دو نفر به یکدیگر خیلی پرخاش کردند و کار بجایی کشید که مرحوم مفتح و مرحوم مطهری بلند شدند و جلسه را ترک کردند. مرحوم دکتر [محمد] محمدی [ملایری] هم که رئیس دانشکده و انسان بسیار شریفی بود خیلی از این ماجرا ناراحت شد و دکتر آذرنوش را ملامت کرد که چرا این قدر تند رفتی.
آذرنوش خیلی با مفتح تند برخورد کرد و این بیسابقه بود به همین دلیل وقتی مفتح صورت اسامی را به من داد و دیدم که زیر اسم آذرنوش را خط کشیده است، با خودم گفتم که آذرنوش رفتنی شد، اما بعد که با مرحوم مفتح نشستیم و راجع به این ۶ نفر که یکی از آنها خودم بودم صحبت کردیم و گفتم که حالا تو چکار میخواهی بکنی؟ گفت: از من خواستهاند که همه اینها را اخراج کنم اما غلط کردهاند! من خیلی محترمانه اینها را بازنشسته میکنم. گفتم: حالا با این آذرنوش که زیر اسم او را خط کشیدهای چکار میخواهی بکنی؟ گفت: این یکی را خودم تا آخرین قدم پشتش ایستادهام! گفتم برای چه؟ گفت: من هرکاری درباره این فرد انجام دهم، نسبتش میدهند به آن سابقهای که با هم داریم. به همین خاطر، من تا آخرین قدم مدافعش هستم. ببینید! بین روحانیون ما چه آدمهایی پیدا می شدند. گفتم: در مورد من چکار میخواهی بکنی؟ گفت: در مورد تو غلط میکنند!
خلاصه آن چهار نفر دیگر را خیلی محترمانه بازنشسته کردند، ولی من و آذرنوش ماندیم و بعد راجع به ما شروع شد به مکاتبات و این جور چیزها. همانطور که گفتم من پیش از انقلاب رایزن و وابسته فرهنگی ایران در پاکستان و هندوستان بودم و طبیعی بود که تصور شود به رژیم گذشته وابستگی دارم. خاطرم است چندین بار پرونده مرا از وزارت خارجه آوردند و بررسی کردند، اما هرچه گشتند نتوانستند چیزی در بیاورند، البته مفتح هم خیلی حمایت کرد تا اینکه آنها کوتاه آمدند و اگر حمایتهای ایشان نبود من هم مانند آن چند نفر دیگر پاکسازی شده بودم. مرحوم مطهری نیز خیلی به من خوشبین بود و همیشه در غیاب، از من تعریف میکرد. ما گاهی با یکدیگر مینشستیم و در مورد حافظ و شعر و اینگونه مسائل جر و بحث میکردیم و به اصطلاح سرشاخ میشدیم. بههرحال، بدین شکل حیات علمی من در گروه ادیان ادامه یافت، اما با این حال باز هم عدهای تلاش میکردند تا من و یکی – دو نفر دیگر از همکاران را حذف کنند».
«گفتگو با استاد فتحالله مجتبایی، بانی رشته ادیان تطبیقی در ایران و دانشگاه آزاد اسلامی»، در بانیان رشتههای تحصیلی در دانشگاه آزاد اسلامی، تهران: دانشگاه آزاد اسلامی، ۱۳۹۸، ۳۷ -۳۸.
از پنجه نامه
#فرهیختگان راهی به رهایی