ادمند برک و ایدئالیسم آلمانی در رویارویی با انقلاب فرانسه: پیوند میان نظر و عمل
گفتوگوی مجلهی قلمیاران با موسی اکرمی
۲. از نقد ادمند برک به انقلاب فرانسه تا توجه ایدآلیسم آلمانی به پیوند میان نظر و عمل
۳. رابطۀ میان نظر و عمل در انقلاب فرانسه: تجلی سخن هاینه و مارکس
۴. از نقد هگل بر نظریۀ قرارداد اجتماعی تا تلقی ایدئالیسم آلمانی چونان فلسفۀ بحران انقلاب فرانسه
****
پرسش. #ماکس_وبر در دیباچۀ کتاب #اخلاق_پروتستانی_و_روح_سرمایهداری به طرح این موضوع پرداخت که چه شرایطی موجب آن تغییرات و نمودهای فرهنگی و تجدد در مغرب زمین شد. حال میتوان پرسید که چرا تجدد در مغرب زمین اتفاق افتاد در حالی که آن همه پیشرفتها در مشرق زمین وجود داشت، مثلاً در چین کاغذ یا باروت ساخته شده بود. همچنین میتوان این پرسش را مطرح کرد که چرا با وجود شرایط سیاسی و اجتماعی خوب فرانسه نسبت به کشوری مثل آلمان که در همسایگی فرانسه بود، انقلاب۱۷۸۹ در فرانسه اتفاق افتاد نه در آلمان؟
پاسخ. شما در واقع دارید دو پرسش متفاوت و در عین حال مرتبط با هم را مطرح میکنید. یعنی میتوان میان این دو پرسش پیوندی برقرار کرد. یک پرسش این است که چرا رنسانس یا مدرنیته در مغربزمین روی داده و در مشرق زمین چنین رویدادی وجود نداشته، و اگر بعداً هم مدرنیتهای در مشرق دیده شده در گونهئی پیروی یا تقلید تا تأثیرپذیری از غرب بوده است، به این صورت که توسط روشنفکران شرق و یا حتی توسط روشنفکران مغرب زمین چنین مدرنیتهای مانند یک کالای وارداتی از منظر درون یا صادراتی از منظر بیرون به درون مشرق زمین برده شده است؟ این پرسشی بوده و هست که برایش پاسخهای متفاوتی وجود داشته و دارد چه با آن پاسخها موافق باشیم چه موافق نباشیم؛ چه، با معیارهائی، درست باشند چه درست نباشند. شاید یکی از پاسخهای کلاسیک آن، که میشود با آن همدلیهائی داشت، تز شیوۀ تولید آسیایی است که در درجه اول شارل-لوئی دو سکوندا #مونتسکیو آن را مطرح کرد. بعداً هم گئورک ویلهلم فریدریش #هگل و کارل #مارکس آن را مطرح کردند. مطابق این تز شیوۀ تولید در آسیا متفاوت با شیوۀ تولید در اروپا یا غرب بوده است. این شیوۀ تولید آسیایی مبتنی بر عنصر کمیاب آب در کشاورزی و لزوم نظارت بر تقسیم یا توزیع مناسب آن در سرزمینهای کمآب آسیایی بوده است به گونهای است که چنین ضرورتی تمرکز قدرت سیاسی و حاکمیت سیاسی متمرکز را ایجاب میکرده. چنین ساختار حاکمیتیِ متمرکزی طبعاً نفوذ حاکم بر همه اتباع را به یک واقعیت تبدیل کرده و حتی بدان قدسیت و الوهیت بخشیده به گونهای که اتباع به مثابۀ رعایا استقلال اقتصادی و استقلال فکری را در برابر فرمانفرمای قدرتمدار و خداگونۀ سرزمین از دست میدادهاند.
این قدرت سیاسی مرکزی میتوانسته است یک نوع امپراتوری ایجاد کند و از طریق این امپراتوری و بهره گیری از امکانات سرزمینهای دیگر گاهی میتوانست رفاهی نسبی برای اتباع پدید بیاورد، اتباعی که اکثریت آنان در چارچوب شیوه تولید فئودالی و ارباب-رعیتی حاکم زندگی میکردند. گروهی نیز ارتش را تشکیل میدادند. عدهای نیز به انواع پیشههای جامعۀ فئودالی اشتغال داشتند. گروهی اشراف و عدهای هم روحانیان مرتبط با دربار سلطان یا خاقان یا شاه یا امیر یا خلیفه یا امپراتور بودند و برخی هم به امور درباری و دیوانی و امور نویسندگی و شاعری در خدمت دربار و اشراف و روحانیان اشتغال داشتند. بدین سان تمرکز قدرت ناشی از نحوۀ تولید و امکانات تولید و مقتضیات آن مانع استقلال فردی و گروهی انسانها نسبت به قدرت مرکزی میشد.
در برابر چنین شیوۀ تولید و تبعات آن، در غرب امکانات تولید و شیوه تولیدی وجود داشتهاند که نه تنها نیازی به تمرکز قدرت سیاسی و حکمرانی مطلق مرکزی نبوده بلکه شرایط ایجاب میکرده که تعدد مراکز قدرت وجود داشته باشد، هر چند ممکن بوده است از
متن کامل در:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/267424
#فرهیختگان راهی به رهایی
گفتوگوی مجلهی قلمیاران با موسی اکرمی
اشاره: قول مشهور «آنچه در فرانسه در عمل اتفاق افتاد در آلمان در نظر روی داد» گویای نسبت انقلاب سیاسی و اجتماعی فرانسه و انقلاب معرفتی آلمان است. در باب اهمیت انقلاب فرانسه و دگرگونیهای ناشی از آن در تمام عرصههای زندگی و فکر انسانی فراوان گفته شده است. ولی به اعتباری تأمل اندیشمندان آلمانی در بارۀ انقلاب فرانسه [در برابر نگرش ادمند برک انگلیسی] نقطۀ عطف تحول نظری شگفتی در تاریخ فلسفه است. نظر به چنین اهمیتی گفتوگوئی با دکتر موسی اکرمی ترتیب دادیم تا بر برخی از وجوه نسبت مذکور پرتوی افکنده شود. قلمیاران۱. علت وقوع انقلاب در فرانسه و نه در چین یا در آلمان: از شیوۀ تولید آسیایی تا پروتستانیسم و مقتضیات پسارنسانسی
۲. از نقد ادمند برک به انقلاب فرانسه تا توجه ایدآلیسم آلمانی به پیوند میان نظر و عمل
۳. رابطۀ میان نظر و عمل در انقلاب فرانسه: تجلی سخن هاینه و مارکس
۴. از نقد هگل بر نظریۀ قرارداد اجتماعی تا تلقی ایدئالیسم آلمانی چونان فلسفۀ بحران انقلاب فرانسه
****
۱. علت وقوع انقلاب در فرانسه و نه در چین یا در آلمان: از شیوۀ تولید آسیایی تا پروتستانیسم و مقتضیات پسارنسانسی
پرسش. #ماکس_وبر در دیباچۀ کتاب #اخلاق_پروتستانی_و_روح_سرمایهداری به طرح این موضوع پرداخت که چه شرایطی موجب آن تغییرات و نمودهای فرهنگی و تجدد در مغرب زمین شد. حال میتوان پرسید که چرا تجدد در مغرب زمین اتفاق افتاد در حالی که آن همه پیشرفتها در مشرق زمین وجود داشت، مثلاً در چین کاغذ یا باروت ساخته شده بود. همچنین میتوان این پرسش را مطرح کرد که چرا با وجود شرایط سیاسی و اجتماعی خوب فرانسه نسبت به کشوری مثل آلمان که در همسایگی فرانسه بود، انقلاب۱۷۸۹ در فرانسه اتفاق افتاد نه در آلمان؟
پاسخ. شما در واقع دارید دو پرسش متفاوت و در عین حال مرتبط با هم را مطرح میکنید. یعنی میتوان میان این دو پرسش پیوندی برقرار کرد. یک پرسش این است که چرا رنسانس یا مدرنیته در مغربزمین روی داده و در مشرق زمین چنین رویدادی وجود نداشته، و اگر بعداً هم مدرنیتهای در مشرق دیده شده در گونهئی پیروی یا تقلید تا تأثیرپذیری از غرب بوده است، به این صورت که توسط روشنفکران شرق و یا حتی توسط روشنفکران مغرب زمین چنین مدرنیتهای مانند یک کالای وارداتی از منظر درون یا صادراتی از منظر بیرون به درون مشرق زمین برده شده است؟ این پرسشی بوده و هست که برایش پاسخهای متفاوتی وجود داشته و دارد چه با آن پاسخها موافق باشیم چه موافق نباشیم؛ چه، با معیارهائی، درست باشند چه درست نباشند. شاید یکی از پاسخهای کلاسیک آن، که میشود با آن همدلیهائی داشت، تز شیوۀ تولید آسیایی است که در درجه اول شارل-لوئی دو سکوندا #مونتسکیو آن را مطرح کرد. بعداً هم گئورک ویلهلم فریدریش #هگل و کارل #مارکس آن را مطرح کردند. مطابق این تز شیوۀ تولید در آسیا متفاوت با شیوۀ تولید در اروپا یا غرب بوده است. این شیوۀ تولید آسیایی مبتنی بر عنصر کمیاب آب در کشاورزی و لزوم نظارت بر تقسیم یا توزیع مناسب آن در سرزمینهای کمآب آسیایی بوده است به گونهای است که چنین ضرورتی تمرکز قدرت سیاسی و حاکمیت سیاسی متمرکز را ایجاب میکرده. چنین ساختار حاکمیتیِ متمرکزی طبعاً نفوذ حاکم بر همه اتباع را به یک واقعیت تبدیل کرده و حتی بدان قدسیت و الوهیت بخشیده به گونهای که اتباع به مثابۀ رعایا استقلال اقتصادی و استقلال فکری را در برابر فرمانفرمای قدرتمدار و خداگونۀ سرزمین از دست میدادهاند.
این قدرت سیاسی مرکزی میتوانسته است یک نوع امپراتوری ایجاد کند و از طریق این امپراتوری و بهره گیری از امکانات سرزمینهای دیگر گاهی میتوانست رفاهی نسبی برای اتباع پدید بیاورد، اتباعی که اکثریت آنان در چارچوب شیوه تولید فئودالی و ارباب-رعیتی حاکم زندگی میکردند. گروهی نیز ارتش را تشکیل میدادند. عدهای نیز به انواع پیشههای جامعۀ فئودالی اشتغال داشتند. گروهی اشراف و عدهای هم روحانیان مرتبط با دربار سلطان یا خاقان یا شاه یا امیر یا خلیفه یا امپراتور بودند و برخی هم به امور درباری و دیوانی و امور نویسندگی و شاعری در خدمت دربار و اشراف و روحانیان اشتغال داشتند. بدین سان تمرکز قدرت ناشی از نحوۀ تولید و امکانات تولید و مقتضیات آن مانع استقلال فردی و گروهی انسانها نسبت به قدرت مرکزی میشد.
در برابر چنین شیوۀ تولید و تبعات آن، در غرب امکانات تولید و شیوه تولیدی وجود داشتهاند که نه تنها نیازی به تمرکز قدرت سیاسی و حکمرانی مطلق مرکزی نبوده بلکه شرایط ایجاب میکرده که تعدد مراکز قدرت وجود داشته باشد، هر چند ممکن بوده است از
متن کامل در:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/267424
#فرهیختگان راهی به رهایی