Репост из: سایهٔ سعیدی سیرجانی
امامزاده و شاهزاده هیچ فرقی ندارند.
هر دو دستدراز به قدرتِ مردماند.
همانطور که شازده عبدالله و امامزاده هاشم و حضرت معصومه و تولیت آستان قدس و بنیاد پهلوی و دربار و بارگاه فرقی ندارند.
هر دو دست دراز به «فرهنگِ ایران».
هر دو «ایران» را دکّانِ خود میخواهند، عشقی به آنچه آدمیزادگی و راستی است ندارند. یعنی عقلشان به این چیزها نمیرسد که «استبداد» تنها راهِ چنگ انداختنشان هست. زرّ و زور قبلهگاه هر دو اینهاست، نه برای امنیت و رفاه ملت، بلکه برای پر کردن جیب خود و تداوم این نکبت.
یادمان باشد نخستین بار چه شیّادی تصویر رضاشاه را در ماه دید و به تبلیغش پرداخت و تمثال البته مبارک آقازادهٔ به سلطنت رسیده را کجاها که نچسباندد. تلخ است تجربهٔ دیدن موروثی کردن سلطت آنهم بعد از مشروطیت و دست بردن در قانون اساسی به یک قنوت و سجودِ البته نمایندگانِ مجلس. و یادمان نرفته بلندگو به دست گرفتنِ فخرالدین حجازی آتشکِ حرامزادهای که هالهٔ تقدس را دور خمینی چسباند، همه برای تداوم چپاولِ ...
در این پنجاه سال گذشته اگر حتی یک نفر از خرج کردنِ خانم فرح دیبا و رضا پهلوی، برای خرید کتابی، هزینهٔ خانوادهَ زندانی یا هر نوع کمک مالی این دو خبری دارد حتماً منِ بیخبر را آگاه کند، که اینها اهلِ گرفتن هستند تا خرج کردن. سالها گذشت و دریغ از حتی یک دقیقه حضور اینها در جمعی فرهنگی! همین وضعیت هم دربارهٔ آقازادهها و «منزلشان» جاری است.
جمهوری اسلامی کم مرکز البته فرهنگیِ درست نکرده، و تمامی هم مشتی دزد و قاتل.
در دههٔ آخر سلطنت شاه برقرار بود، و اگر دستشان به نادر نویسندگان و عاشقانِ فرهنگ ایران نمیرسید، انتشاراتشان را مزین به تاجِ تقلبی میکردند، عینهو همین بسمه تعالی نوشتنهای بالای سربرگها در جمهوری اسلامی.
بازجویان ساواک را «دکتر» و «مهندس» مینامیدند و بازجویان ساوامارا «حاجی» و «سیّد».
سرنخِ لیفهٔ بیتالمال و کمیسیون شاهنشاهی، یکی است.
***
آنچه «بیداری ایرانیان»است، آنچه آزادگانِ با خون خود برای رهایی از استبداد دورهٔ قاجار نوشتند، کوتاه کردن دستِ شرع و سلطنت بود از «مال» و «جان» ایرانیان.
آزادگی یعنی تسلیم نشدن به استبداد، و راستی یعنی نپوشاندن لباسِ رهبری بر جمعی نوچهٔ تنپرور.
نه شاه، نه شیخ یعنی نه به استبداد.
سایهٔ سعیدیسیرجانی
هر دو دستدراز به قدرتِ مردماند.
همانطور که شازده عبدالله و امامزاده هاشم و حضرت معصومه و تولیت آستان قدس و بنیاد پهلوی و دربار و بارگاه فرقی ندارند.
هر دو دست دراز به «فرهنگِ ایران».
هر دو «ایران» را دکّانِ خود میخواهند، عشقی به آنچه آدمیزادگی و راستی است ندارند. یعنی عقلشان به این چیزها نمیرسد که «استبداد» تنها راهِ چنگ انداختنشان هست. زرّ و زور قبلهگاه هر دو اینهاست، نه برای امنیت و رفاه ملت، بلکه برای پر کردن جیب خود و تداوم این نکبت.
یادمان باشد نخستین بار چه شیّادی تصویر رضاشاه را در ماه دید و به تبلیغش پرداخت و تمثال البته مبارک آقازادهٔ به سلطنت رسیده را کجاها که نچسباندد. تلخ است تجربهٔ دیدن موروثی کردن سلطت آنهم بعد از مشروطیت و دست بردن در قانون اساسی به یک قنوت و سجودِ البته نمایندگانِ مجلس. و یادمان نرفته بلندگو به دست گرفتنِ فخرالدین حجازی آتشکِ حرامزادهای که هالهٔ تقدس را دور خمینی چسباند، همه برای تداوم چپاولِ ...
در این پنجاه سال گذشته اگر حتی یک نفر از خرج کردنِ خانم فرح دیبا و رضا پهلوی، برای خرید کتابی، هزینهٔ خانوادهَ زندانی یا هر نوع کمک مالی این دو خبری دارد حتماً منِ بیخبر را آگاه کند، که اینها اهلِ گرفتن هستند تا خرج کردن. سالها گذشت و دریغ از حتی یک دقیقه حضور اینها در جمعی فرهنگی! همین وضعیت هم دربارهٔ آقازادهها و «منزلشان» جاری است.
جمهوری اسلامی کم مرکز البته فرهنگیِ درست نکرده، و تمامی هم مشتی دزد و قاتل.
در دههٔ آخر سلطنت شاه برقرار بود، و اگر دستشان به نادر نویسندگان و عاشقانِ فرهنگ ایران نمیرسید، انتشاراتشان را مزین به تاجِ تقلبی میکردند، عینهو همین بسمه تعالی نوشتنهای بالای سربرگها در جمهوری اسلامی.
بازجویان ساواک را «دکتر» و «مهندس» مینامیدند و بازجویان ساوامارا «حاجی» و «سیّد».
سرنخِ لیفهٔ بیتالمال و کمیسیون شاهنشاهی، یکی است.
***
آنچه «بیداری ایرانیان»است، آنچه آزادگانِ با خون خود برای رهایی از استبداد دورهٔ قاجار نوشتند، کوتاه کردن دستِ شرع و سلطنت بود از «مال» و «جان» ایرانیان.
آزادگی یعنی تسلیم نشدن به استبداد، و راستی یعنی نپوشاندن لباسِ رهبری بر جمعی نوچهٔ تنپرور.
نه شاه، نه شیخ یعنی نه به استبداد.
سایهٔ سعیدیسیرجانی