#خاله
سلام من امینم از قزوین من پسری 19 ساله با 180 قد و 18cm کـیـر هستم.میخوام واستون اولین باری که موفق شدم خاله بزرگمو که 45 سالشه گـاییدم بگم.و حالا اصل ماجراعروسی خاله کوچیکم بود و منم حسابی خوشتیپ تر از قبل شده بودم.یادمه خالم یه لباس پوشیده بود که سینه های گردش خوب زده بود بیرون و ساپورتی که پوشیده بود خیلی کلفت نبود و کـونش حسابی زده بود بیرون.خالم در حدی آرایش کرده بود که من اولش دیدمش نشناختمش.شب خونه مامان بزرگم موندیم این خالمم با 3 تا دختراش موندن و شوهرش رفت خونه خونشون.من بودیم و مامانم و خاله هام.این اتفاق بعد رسیدن به خونه مامان بزرگ و راهی کردن عروسو اینا اتفاق میفته.وقتی رسیدیم نشستیم درباره عروسی و اینا حرف زدیم و همه تشکارو انداختیم.از شانس خوب من خالم تشکشو پیش من انداخت یعنی پایین خونه که هیشکی نبود و مامانم و اون یکی خالم و دختراش بالایه ما خوابیدن.خالم پشتشو کرد به من خوابش برد دیدم که جووون ساپورتو درنیاورده و لباسشو عوض کرده و باهمون آرایش خوابیده. داشتم خالمو دید میزدم که نور راهرو روشن شد دقیقا تو چشم من بود.نمیدونم چیشد که یهو خوابم برد.نمیدونم چند ساعتی گذشته بود که یهو بیدار شدم و یادم افتاد که نقشه داشتم.یواش یواش خودمو چسبوندم به خالم و کـیـرمو دقیق گذاشتم رو شکاف کـونش.کـیـرم رو به بالا بود و خیلی شـق کرده بودم.دستمم گذاشتم رو سینه هاش و خودمو زدم به خواب.بعد چند دقیقه خالم فهمید و بیدارم کرد و با خنده گفت چرا چسبوندی به من؟ خجالت نمیکشی؟ منم گفتم چی کنم خب خواب بودم شـهـوتی شدم.به خاله گفتم میشه بزاری همینجوری بچسبونم بهت.خالم اخمی کرد و گفت اصلا.اما من ول کن نبودم و راضیش کردم.گفتم کی میفهمه حالا من و تو بیداریم.اگه کسی بیدار شه فک میکنه خوابیم دیگه.بزور قبول کرد خالم و چسبوندم بهش و چشامو بستم.بعد چن دقیقه که گذشت گفت بسه نیومدی؟ گفتم نه از رو ساپورت حال نمیده بکشم پایین؟ خالم گفت دیگه چی؟ گفتم همین.چیزی نگفت و روشو برگردوند.منم کشیدم پایین و چسبوندم کـیـرمو بهش.کـیـرم دا|غ دا|غ بود.چند دقیقه بعد پاشو دادم بالا و دست زدم به کـسش دیدم مرطوب شده.کـیـرمو با آب کـسش خیس کردم و کردم تو کـسش که میخواست جیغ بزنه دستمو گذاشتم جلو دهنش.چند تا تلمبه زدم که داشت آبم میومد خالی کردم توش.سریع کـیـرمو دراوردم بیرون و وارد سوراخ کـونش کردم که خیلی سخت رفت تو.بعد چن دقیقه اونجام آبمو خالی کردم که بعدش گفت چقد سوزوندی کـونمو. کـیـرمو دراوردم و خالم برگشت روشو کرد به من.یکم لب بازی کردیم گه خالم بهم یاد داد چجوری خوب لب بگیرم و سینه های سایز 70 خوردم براش.حالا نوبت اون بود.کـیـرمم دوباره شـق شده بود ولی خـایه هام یه درد خاصی داشت.خالم رفت پایین پاهام و خیلی عالی واسم سـاک زد و آبمو خورد و بعدش کـیـرمو کرد وسط سینه هاش و سینه هاشو بهم میچسبوند که تو این حالتم خیلی کم آبم اومد و خالم آبمو مالید رو سینه هاش.سـکـس ما تموم شد ولی مقدمه ای شد تا من بازم بکنمش و بازم بکنمش.تصمیم داریم تا جایی که میتونم بکنمش.ولی خیلی کم فرصت پیش میاد.
نوشته:امین
سلام من امینم از قزوین من پسری 19 ساله با 180 قد و 18cm کـیـر هستم.میخوام واستون اولین باری که موفق شدم خاله بزرگمو که 45 سالشه گـاییدم بگم.و حالا اصل ماجراعروسی خاله کوچیکم بود و منم حسابی خوشتیپ تر از قبل شده بودم.یادمه خالم یه لباس پوشیده بود که سینه های گردش خوب زده بود بیرون و ساپورتی که پوشیده بود خیلی کلفت نبود و کـونش حسابی زده بود بیرون.خالم در حدی آرایش کرده بود که من اولش دیدمش نشناختمش.شب خونه مامان بزرگم موندیم این خالمم با 3 تا دختراش موندن و شوهرش رفت خونه خونشون.من بودیم و مامانم و خاله هام.این اتفاق بعد رسیدن به خونه مامان بزرگ و راهی کردن عروسو اینا اتفاق میفته.وقتی رسیدیم نشستیم درباره عروسی و اینا حرف زدیم و همه تشکارو انداختیم.از شانس خوب من خالم تشکشو پیش من انداخت یعنی پایین خونه که هیشکی نبود و مامانم و اون یکی خالم و دختراش بالایه ما خوابیدن.خالم پشتشو کرد به من خوابش برد دیدم که جووون ساپورتو درنیاورده و لباسشو عوض کرده و باهمون آرایش خوابیده. داشتم خالمو دید میزدم که نور راهرو روشن شد دقیقا تو چشم من بود.نمیدونم چیشد که یهو خوابم برد.نمیدونم چند ساعتی گذشته بود که یهو بیدار شدم و یادم افتاد که نقشه داشتم.یواش یواش خودمو چسبوندم به خالم و کـیـرمو دقیق گذاشتم رو شکاف کـونش.کـیـرم رو به بالا بود و خیلی شـق کرده بودم.دستمم گذاشتم رو سینه هاش و خودمو زدم به خواب.بعد چند دقیقه خالم فهمید و بیدارم کرد و با خنده گفت چرا چسبوندی به من؟ خجالت نمیکشی؟ منم گفتم چی کنم خب خواب بودم شـهـوتی شدم.به خاله گفتم میشه بزاری همینجوری بچسبونم بهت.خالم اخمی کرد و گفت اصلا.اما من ول کن نبودم و راضیش کردم.گفتم کی میفهمه حالا من و تو بیداریم.اگه کسی بیدار شه فک میکنه خوابیم دیگه.بزور قبول کرد خالم و چسبوندم بهش و چشامو بستم.بعد چن دقیقه که گذشت گفت بسه نیومدی؟ گفتم نه از رو ساپورت حال نمیده بکشم پایین؟ خالم گفت دیگه چی؟ گفتم همین.چیزی نگفت و روشو برگردوند.منم کشیدم پایین و چسبوندم کـیـرمو بهش.کـیـرم دا|غ دا|غ بود.چند دقیقه بعد پاشو دادم بالا و دست زدم به کـسش دیدم مرطوب شده.کـیـرمو با آب کـسش خیس کردم و کردم تو کـسش که میخواست جیغ بزنه دستمو گذاشتم جلو دهنش.چند تا تلمبه زدم که داشت آبم میومد خالی کردم توش.سریع کـیـرمو دراوردم بیرون و وارد سوراخ کـونش کردم که خیلی سخت رفت تو.بعد چن دقیقه اونجام آبمو خالی کردم که بعدش گفت چقد سوزوندی کـونمو. کـیـرمو دراوردم و خالم برگشت روشو کرد به من.یکم لب بازی کردیم گه خالم بهم یاد داد چجوری خوب لب بگیرم و سینه های سایز 70 خوردم براش.حالا نوبت اون بود.کـیـرمم دوباره شـق شده بود ولی خـایه هام یه درد خاصی داشت.خالم رفت پایین پاهام و خیلی عالی واسم سـاک زد و آبمو خورد و بعدش کـیـرمو کرد وسط سینه هاش و سینه هاشو بهم میچسبوند که تو این حالتم خیلی کم آبم اومد و خالم آبمو مالید رو سینه هاش.سـکـس ما تموم شد ولی مقدمه ای شد تا من بازم بکنمش و بازم بکنمش.تصمیم داریم تا جایی که میتونم بکنمش.ولی خیلی کم فرصت پیش میاد.
نوشته:امین