جمعه بیست و هفتم مهرماه ۱۴۰۳ ساعت ۲۲:۵۸
ای بی خبر از دل منم آن دل شده مآ
بی خویش نشستم همه ابعاد شده مآ
دل ریش ز من بودن و دلشاد شدم مآ
از خویش برون گشتم و تا هست شدم مآ
این چرخ چو چرخید از این سر به آن سر
من مُرد و همه جان و تنم مآ
بی هیچ سخن عاشق و دلباخته گشتم
روی سخنم رو به شما نیست، به این مآ
بی هیچ گذر از تن و جانم بگذشتم
جانان شده در فکر خیالم همه تن مآ
عمری ست که در راه بماندم به راهت
این میکده باز است به اسرار دل مآ
چون لعل گوهر بار بنوش از قدحی باز
این شُرب شراب مست شده از نِگه مآ
ساقی چو بیاید بنشیند به بَر مآ
خود مست شود بی نظر از این نظر مآ
مطرب که بِزد نغمه خوش در همه عالم
او کوک کند ساز جهان در نظر مآ
عمری همه گشتیم پِی وصل و وصالش
او بود از اول نِگهش بر نظر مآ
عمریست در این خانه بگشتیم پِی یار
یارب بُود این خانه به وصل نظر مآ
ای بی خبر از دل منم آن دل شده مآ
بی خویش نشستم همه ابعاد شده مآ
دل ریش ز من بودن و دلشاد شدم مآ
از خویش برون گشتم و تا هست شدم مآ
این چرخ چو چرخید از این سر به آن سر
من مُرد و همه جان و تنم مآ
بی هیچ سخن عاشق و دلباخته گشتم
روی سخنم رو به شما نیست، به این مآ
بی هیچ گذر از تن و جانم بگذشتم
جانان شده در فکر خیالم همه تن مآ
عمری ست که در راه بماندم به راهت
این میکده باز است به اسرار دل مآ
چون لعل گوهر بار بنوش از قدحی باز
این شُرب شراب مست شده از نِگه مآ
ساقی چو بیاید بنشیند به بَر مآ
خود مست شود بی نظر از این نظر مآ
مطرب که بِزد نغمه خوش در همه عالم
او کوک کند ساز جهان در نظر مآ
عمری همه گشتیم پِی وصل و وصالش
او بود از اول نِگهش بر نظر مآ
عمریست در این خانه بگشتیم پِی یار
یارب بُود این خانه به وصل نظر مآ