#تاوان_دل_1155
کاش همیشه همین جوری میموندن و از ته دل میخندیدن... کاش هیچ وقت رنگ غم رو نمیدیدن و حالشون همیشه خوب بود.
زیاد طول نکشید که آونگ بچه به دست کنارم قرار گرفت.
-فکر کردم می خواین با ستاره خانم خلوت کنید واسه همین گفتم که مزاحمتون نشم.
-قبلا هم بهت گفتم گندم تو اصلا مزاحم خلوت ما نمیشی تو عضو اصلی این خانواده ای.
ما حرف خصوصی نداریم که نخوایم در حضور تو بزنیم هر چیزی که هست کاملا مشخصه و واضحه..
بهش نیم نگاهی انداختم و گفتم:
-به نظرم بهترین تصمیم ممکن رو گرفتی این جوری اگه با آقا راهان آشنا بشی حتی اگه مخالف هم باشی مادرت می دونه که آشنا شدی و مخالفت می کنی نه این که بی دلیل فقط نه بیاری.
-خودمم به این قضیه فکر کردم که حاضر شدم باهاش ملاقات کنم یه حس خاصی دارم گندم.
هر کاری می کنم انگار نمی تونم رضایت بدم که مادرم ازدواج کنه.
به نظرم این مرد آدم مناسبی نمیاد با وجود این که حتی از نزدیک ندیدمش و نمی شناسمش.
کاش همیشه همین جوری میموندن و از ته دل میخندیدن... کاش هیچ وقت رنگ غم رو نمیدیدن و حالشون همیشه خوب بود.
زیاد طول نکشید که آونگ بچه به دست کنارم قرار گرفت.
-فکر کردم می خواین با ستاره خانم خلوت کنید واسه همین گفتم که مزاحمتون نشم.
-قبلا هم بهت گفتم گندم تو اصلا مزاحم خلوت ما نمیشی تو عضو اصلی این خانواده ای.
ما حرف خصوصی نداریم که نخوایم در حضور تو بزنیم هر چیزی که هست کاملا مشخصه و واضحه..
بهش نیم نگاهی انداختم و گفتم:
-به نظرم بهترین تصمیم ممکن رو گرفتی این جوری اگه با آقا راهان آشنا بشی حتی اگه مخالف هم باشی مادرت می دونه که آشنا شدی و مخالفت می کنی نه این که بی دلیل فقط نه بیاری.
-خودمم به این قضیه فکر کردم که حاضر شدم باهاش ملاقات کنم یه حس خاصی دارم گندم.
هر کاری می کنم انگار نمی تونم رضایت بدم که مادرم ازدواج کنه.
به نظرم این مرد آدم مناسبی نمیاد با وجود این که حتی از نزدیک ندیدمش و نمی شناسمش.