_سینه هات کوچیکه... آقا ببینه شر به پا میکنه...
بغضمو قورت دادم و آروم لب زدم:
_ آخه خانم جان من ظریفو چه به کلفتی یه رئیس قبیله ؟
آبی دستم داد و کنار دستم نشست:
_ بیا اینو بخور .اینقدر بترسی رابطتت درد ناک میشه دختر...آقا هم تو تخت رحم نداره..
در باز شد و گیو خان زودتر از موعد فرا رسید. اشاره زد به سینه لختم:
_ این چرا اینقدر کوچیه...
نزدیک شد و سینه های فندقیمو تو دستش مچاله کرد و زیر چشمی نگاهی سرد بهم انداخت:
_ خودم میدونم چطوری بزرگش کنم...تا باب میلم باشه. آدمای اضافی بیرون...🔞
https://t.me/+u_S6Gmk14YI1YzA0
بغضمو قورت دادم و آروم لب زدم:
_ آخه خانم جان من ظریفو چه به کلفتی یه رئیس قبیله ؟
آبی دستم داد و کنار دستم نشست:
_ بیا اینو بخور .اینقدر بترسی رابطتت درد ناک میشه دختر...آقا هم تو تخت رحم نداره..
در باز شد و گیو خان زودتر از موعد فرا رسید. اشاره زد به سینه لختم:
_ این چرا اینقدر کوچیه...
نزدیک شد و سینه های فندقیمو تو دستش مچاله کرد و زیر چشمی نگاهی سرد بهم انداخت:
_ خودم میدونم چطوری بزرگش کنم...تا باب میلم باشه. آدمای اضافی بیرون...🔞
https://t.me/+u_S6Gmk14YI1YzA0