_ پاهاشو باز کنین ، دلم میخواد سگم پلمپشو باز کنه
با وحشت خیره شدم به شاهرخ ، دو تا خدمتکارا جلو اومدن ، تقلا کردم خودمو از تختی که بهش بسته بودنم رها کنم اما فایده ای نداشت
با ورود سگ عظیم و جثه ای ، نفس توی سینه ام حبس شد ، ارباب نزدیکم شد و لباسامو درآورد ، دستی روی پایین تنه ام کشید
_ نظرم عوض شد، خودم ترتیبشو میدم برین بیرون
https://t.me/+oWE3GbOizEA4ZTNk
با وحشت خیره شدم به شاهرخ ، دو تا خدمتکارا جلو اومدن ، تقلا کردم خودمو از تختی که بهش بسته بودنم رها کنم اما فایده ای نداشت
با ورود سگ عظیم و جثه ای ، نفس توی سینه ام حبس شد ، ارباب نزدیکم شد و لباسامو درآورد ، دستی روی پایین تنه ام کشید
_ نظرم عوض شد، خودم ترتیبشو میدم برین بیرون
https://t.me/+oWE3GbOizEA4ZTNk