#کاش_بتوانیم_الگویی_باشیم_با_نام_پدر
#داستانی_بر_اساس_واقعیت
#راوی_ح_ص
#نگارنده_ستایش_آ
#قسمت_پنجم
شب و روز به یک منوال میگذشت و نهایتاً بهانهگیریها و ضربوشتمِ عروسِ خردسال به ترک خانه و فرزندان توسط مادر وی انجامید، و عروسِ دوم ماند و سه فرزند قد و نیمقد، دختر شیرخوار و رنجِ بیپایانی که حاصلِ قسمتِ رقم خوردهاش با تصمیم هوشمندانه و ایستادگی برادرش بود.
(پسر مریض خانواده در فراق همسر)
بر علاوه دردِ بیدردی که کسی علاجش را نمیدانست، در چهرهاش در نامتعادلترین حالت، رنجی از فراق همسر خوانده میشد که با بیقراری فرزندانش بیشتر و بیشتر شد.
از طرفی پدر که تا آن زمان کارمند دولت بود بعد از سیسال اجرای وظیفه بازنشسته و متقاعد شد و دیگر نانآوری که ماهانه مقدار پول مشخصی را به خانه بیاورد نداشتند، آنان در شرایطی که مشکلات اقتصادی بیداد میزد؛ جز حاصلات سالانهٔشان درآمدی نداشتند، این شد که پسر دومِ خانواده بعد از جراحت سنگینی که در پای چپِ خود دیده بود راه تداوی و بهبود وضعیتِ اقتصادی و صحیِ خود را در کشور همسایه جُست، او باید روانهی دیار غربت میشد.
در این هنگام بود که با هجرت چهار عضو فامیل و دلتنگی و بیقراری اطفالی که تا بعد از آن سرنوشت نامعلومی در انتظارشان بود، بهانههایی شدند که غرور زنی (اولین عروس خانواده) که همواره تصویر دو دختر و پسرش در ذهن و چشمانش نقش بسته بود و در طولِ فراق تمامِ حواسش را به خود معطوف کرده بود؛ شکست و دلیلی شد برای برگشتنش بعد از دوماه و چند روز، که البته وساطت غیر مستقیم برادر مصلحاش را هم نمیتوان نادیده گرفت.
چند روز بعد؛ پسرِ جوان (دومین پسر خانواده) در یکی از شبهای سرد زمستان همراه با زن و فرزندان دوساله و شش ماهه و خانوادهای از دوستانِ آشنا؛ عازم سفر شدند و بار دیگر رنج غربت فرزند بر شانهی بزرگ خانواده افتاد و امواجِ متلاطم دوریِ فرزند و نوههایِ دلبند؛ در دلِ مادر صبور و رنجور موج میزد، اما ناچار به وداع طولانی مدت بود.
آنان (پسر دوم و خانوادهاش) یکماه بعد، بعد از تحمل مشقات زیاد توانستند مادر درد دیده و پدر رنجورِ خود را از رسیدنِ خود مطلع سازند.
...
با هجرت پسرِ دوم به دیار غربت، نقطهی پایانی گذاشته شد بر ناداریِ خانواده و صفحات جدیدی بر دفتر زندگیشان باز شد. برادران با گذر از مرحله نوجوانی یکبهیک راهیِ دیارِ غربت شدند علاوه بر تمویل مخارج خانوده به کمک برادر، با گذر زمان و به دستآوردنِ مصارف و مخارجِ ازدواج که حاصل کار و زحماتشان در غربت بود به وطن بازگشتند و سر و سامان گرفتند و با تغییر رژیم همه در یک خانه اینبار اما در شهر به ادامهی روزمرهگیهایشان مرفهتر از دهات؛ پرداختند و از آن پس خرج و مخارج خویش را از راه فروشندگی تأمین میکردند.
بزرگ خانواده روزبهروز پیرتر و فرتوتتر میشد و همسرش هر روز با چشم انتظاریِ نامه و یا خبری از فرزندانش بر چروکیِ صورت، تارهای سپید موها و لرزهی دستانش میافزود و برعلاوه رنجِ دوریِ پسر دوم و خانوادهاش؛ رنج دختر یکدانهاش از بیاولادی و مریضیِ شوهرش را هم باید بر ریسمانِ طاقتِ خود هموار میکرد، موضوعی که هربار او را به اندازهی تمام عمر رنج میداد.
...
پدر پیرِ خانواده و پسرانش بیشتر از فرزندان توجهشان را به تربیت اولین نوهی پسرِ و برادرزادهی خود مبذول میداشتند تا او را در آینده جوانی توانا و با درایت بار آورند؛ در نهایت هم اینچنین شد، از آنچه میدانستند و در دست داشتند او را غنی کردند و مهارتِ فروشندگی و کار را به او آموختند اما نظر به مشکلات سیاسی و نابسامانیِ خانواده و خودش، مشکلات اقتصادی، نبود امکانات؛ او و دو خواهرش از درس و تعلیم به دورمانده بودند که بعدها برای آنان این موضوع سلاحی شد برای مقایسه و مقابله با سایرِ اعضایِ خانوادهی پدر.
ادامه دارد!...
#داستانی_بر_اساس_واقعیت
#راوی_ح_ص
#نگارنده_ستایش_آ
#قسمت_پنجم
شب و روز به یک منوال میگذشت و نهایتاً بهانهگیریها و ضربوشتمِ عروسِ خردسال به ترک خانه و فرزندان توسط مادر وی انجامید، و عروسِ دوم ماند و سه فرزند قد و نیمقد، دختر شیرخوار و رنجِ بیپایانی که حاصلِ قسمتِ رقم خوردهاش با تصمیم هوشمندانه و ایستادگی برادرش بود.
(پسر مریض خانواده در فراق همسر)
بر علاوه دردِ بیدردی که کسی علاجش را نمیدانست، در چهرهاش در نامتعادلترین حالت، رنجی از فراق همسر خوانده میشد که با بیقراری فرزندانش بیشتر و بیشتر شد.
از طرفی پدر که تا آن زمان کارمند دولت بود بعد از سیسال اجرای وظیفه بازنشسته و متقاعد شد و دیگر نانآوری که ماهانه مقدار پول مشخصی را به خانه بیاورد نداشتند، آنان در شرایطی که مشکلات اقتصادی بیداد میزد؛ جز حاصلات سالانهٔشان درآمدی نداشتند، این شد که پسر دومِ خانواده بعد از جراحت سنگینی که در پای چپِ خود دیده بود راه تداوی و بهبود وضعیتِ اقتصادی و صحیِ خود را در کشور همسایه جُست، او باید روانهی دیار غربت میشد.
در این هنگام بود که با هجرت چهار عضو فامیل و دلتنگی و بیقراری اطفالی که تا بعد از آن سرنوشت نامعلومی در انتظارشان بود، بهانههایی شدند که غرور زنی (اولین عروس خانواده) که همواره تصویر دو دختر و پسرش در ذهن و چشمانش نقش بسته بود و در طولِ فراق تمامِ حواسش را به خود معطوف کرده بود؛ شکست و دلیلی شد برای برگشتنش بعد از دوماه و چند روز، که البته وساطت غیر مستقیم برادر مصلحاش را هم نمیتوان نادیده گرفت.
چند روز بعد؛ پسرِ جوان (دومین پسر خانواده) در یکی از شبهای سرد زمستان همراه با زن و فرزندان دوساله و شش ماهه و خانوادهای از دوستانِ آشنا؛ عازم سفر شدند و بار دیگر رنج غربت فرزند بر شانهی بزرگ خانواده افتاد و امواجِ متلاطم دوریِ فرزند و نوههایِ دلبند؛ در دلِ مادر صبور و رنجور موج میزد، اما ناچار به وداع طولانی مدت بود.
آنان (پسر دوم و خانوادهاش) یکماه بعد، بعد از تحمل مشقات زیاد توانستند مادر درد دیده و پدر رنجورِ خود را از رسیدنِ خود مطلع سازند.
...
با هجرت پسرِ دوم به دیار غربت، نقطهی پایانی گذاشته شد بر ناداریِ خانواده و صفحات جدیدی بر دفتر زندگیشان باز شد. برادران با گذر از مرحله نوجوانی یکبهیک راهیِ دیارِ غربت شدند علاوه بر تمویل مخارج خانوده به کمک برادر، با گذر زمان و به دستآوردنِ مصارف و مخارجِ ازدواج که حاصل کار و زحماتشان در غربت بود به وطن بازگشتند و سر و سامان گرفتند و با تغییر رژیم همه در یک خانه اینبار اما در شهر به ادامهی روزمرهگیهایشان مرفهتر از دهات؛ پرداختند و از آن پس خرج و مخارج خویش را از راه فروشندگی تأمین میکردند.
بزرگ خانواده روزبهروز پیرتر و فرتوتتر میشد و همسرش هر روز با چشم انتظاریِ نامه و یا خبری از فرزندانش بر چروکیِ صورت، تارهای سپید موها و لرزهی دستانش میافزود و برعلاوه رنجِ دوریِ پسر دوم و خانوادهاش؛ رنج دختر یکدانهاش از بیاولادی و مریضیِ شوهرش را هم باید بر ریسمانِ طاقتِ خود هموار میکرد، موضوعی که هربار او را به اندازهی تمام عمر رنج میداد.
...
پدر پیرِ خانواده و پسرانش بیشتر از فرزندان توجهشان را به تربیت اولین نوهی پسرِ و برادرزادهی خود مبذول میداشتند تا او را در آینده جوانی توانا و با درایت بار آورند؛ در نهایت هم اینچنین شد، از آنچه میدانستند و در دست داشتند او را غنی کردند و مهارتِ فروشندگی و کار را به او آموختند اما نظر به مشکلات سیاسی و نابسامانیِ خانواده و خودش، مشکلات اقتصادی، نبود امکانات؛ او و دو خواهرش از درس و تعلیم به دورمانده بودند که بعدها برای آنان این موضوع سلاحی شد برای مقایسه و مقابله با سایرِ اعضایِ خانوادهی پدر.
ادامه دارد!...