رمان : یاد می دارمت
پارت: سی و پنجم
نویسنده: بانو باور
ساحل_ مادر ایقه بی صبر نبودی خو تو🤣
دنیا_ساحل
ساحل_ جان ساحل
دنیا_ ایقسم گفت نفهمیدم چی بگم خاموش شدم
ساحل_ خو حالی مادرت خانه نیس مره راه نمیتی
دنیا_ مه دیشب گفته بودمت نیایی مه جایی نمیرم
ساحل_ اما دلتنگت شده بودم حالی خی مجبور داخل موتر منتظر خشو جانم باشم تا او بیایه دختر ظالم اش مره خانه نمیمانه
دنیا_ حوصله گپ هایشه نداشتم
_ بفرما
ساحل_ تشکر مهربان شدی
دنیا_ بد بد نگاه کردم و همراهی اش کردم تا صالون
ساحل_ همینجه سیس اینجه منتظرت هستم
دنیا_ تا مادرم خانه نیاید مه جایی نمیرم
و رفتم به آشپزخانه تا برش چای و شیرینی ببرم
ساحل_ یک صدایی به گوشم آمد بنظرم آهنگ بود دیدم از موبایل دنیا بود
گرفتم دیدم که یک آهنگ زیبا پلی شده بود
بلند گفتم
_ دنیا چقدر آهنگ های خوبیش داری ههه
دنیا_ الهی بمری چقدر مضر هستی بلای جان😒
چای ره آورده پیشش ماندم
ساحل_ بد دعا نکو اگه مره چیزی شوه بیوه میشی
دنیا_ یگ نگاه پر از نفرت به سویش کردم که صدای دروازه آمد تا میخواستم بیرون برم که مادرم خودش با کلیدش دروازه ره باز کرد
فاطمه _ ساحل بچیم آمدی
ساحل _ سلام و علیکم خاله جان خوبستین صحتمند ها آمدم پانزده دقه میشه به اجازه تان ما بریم
دنیا_ مادر تو خبر داشتی که ای بچه خانه ما میایه چرا به مه نگفتی
فاطمه _ دختر ای بچه چی معنی ای شوهرت میشه
ساحل_ خشو جانم راست میگه
دنیا_😑😑
فاطمه _ ها دنیا
ساحل بچیم صبح برم زنگ زده بود که با دنیا یگان جای چکر میرم اما پدرت خبر نداره زیاد اصرار کرد تا ساعت ۳ اجازه دارین
ساحل بچیم متوجه دنیا باش زود خانه بیاین که اگه پدر دنیا خبر شوه قیامت میکنه
ساحل _ سیس خاله جان
بدو دنیا آماده شو
دنیا _ گر چه خوش نبودم اما حالی زندگی مره تصميم اش ره دیگرا میگیره چیزی نگفتم و رفتم بالا یک حجاب به رنگ آبی آسمانی پوشیدم با یک چادر آبی اصلا آرایش هم نکدم یک چپلی بلند سفید با دستکول سفید ست کردم و از خانه باهاش بیرون شدم
ساحل_ به به چه ترکیب زیبایی آبی و سفید
دنیا_ هممم تشکر
ساحل _ کجا بریم
دنیا_ نمیفامم گفتم و رفتم به سیت پشت سر شیشتم
ساحل_ دنیااااااا
دنیا_ حرکت کو حوصله ندارم
ساحل_ ازی کارش جگرخون شدم
چرا مه که بیگانه نیستم نامزدش هستم چرا اصلا چرا
ای کار شه در نظر نگرفتم به یک رستورانت رفتیم و غذا سفارش دادیم
دنیا_ مه سیر هستم
ساحل_ باید غذا بخوری بگیر دو لقمه بشقاب ره پیش کردم
دنیا_ زیاد جگرخون بودم هر بار که ساحل ره میدیدم قلبم به درد میامد
و قهر مه سرش خالی کردم بشقاب ره سر میز زدم
پارت: سی و پنجم
نویسنده: بانو باور
ساحل_ مادر ایقه بی صبر نبودی خو تو🤣
دنیا_ساحل
ساحل_ جان ساحل
دنیا_ ایقسم گفت نفهمیدم چی بگم خاموش شدم
ساحل_ خو حالی مادرت خانه نیس مره راه نمیتی
دنیا_ مه دیشب گفته بودمت نیایی مه جایی نمیرم
ساحل_ اما دلتنگت شده بودم حالی خی مجبور داخل موتر منتظر خشو جانم باشم تا او بیایه دختر ظالم اش مره خانه نمیمانه
دنیا_ حوصله گپ هایشه نداشتم
_ بفرما
ساحل_ تشکر مهربان شدی
دنیا_ بد بد نگاه کردم و همراهی اش کردم تا صالون
ساحل_ همینجه سیس اینجه منتظرت هستم
دنیا_ تا مادرم خانه نیاید مه جایی نمیرم
و رفتم به آشپزخانه تا برش چای و شیرینی ببرم
ساحل_ یک صدایی به گوشم آمد بنظرم آهنگ بود دیدم از موبایل دنیا بود
گرفتم دیدم که یک آهنگ زیبا پلی شده بود
بلند گفتم
_ دنیا چقدر آهنگ های خوبیش داری ههه
دنیا_ الهی بمری چقدر مضر هستی بلای جان😒
چای ره آورده پیشش ماندم
ساحل_ بد دعا نکو اگه مره چیزی شوه بیوه میشی
دنیا_ یگ نگاه پر از نفرت به سویش کردم که صدای دروازه آمد تا میخواستم بیرون برم که مادرم خودش با کلیدش دروازه ره باز کرد
فاطمه _ ساحل بچیم آمدی
ساحل _ سلام و علیکم خاله جان خوبستین صحتمند ها آمدم پانزده دقه میشه به اجازه تان ما بریم
دنیا_ مادر تو خبر داشتی که ای بچه خانه ما میایه چرا به مه نگفتی
فاطمه _ دختر ای بچه چی معنی ای شوهرت میشه
ساحل_ خشو جانم راست میگه
دنیا_😑😑
فاطمه _ ها دنیا
ساحل بچیم صبح برم زنگ زده بود که با دنیا یگان جای چکر میرم اما پدرت خبر نداره زیاد اصرار کرد تا ساعت ۳ اجازه دارین
ساحل بچیم متوجه دنیا باش زود خانه بیاین که اگه پدر دنیا خبر شوه قیامت میکنه
ساحل _ سیس خاله جان
بدو دنیا آماده شو
دنیا _ گر چه خوش نبودم اما حالی زندگی مره تصميم اش ره دیگرا میگیره چیزی نگفتم و رفتم بالا یک حجاب به رنگ آبی آسمانی پوشیدم با یک چادر آبی اصلا آرایش هم نکدم یک چپلی بلند سفید با دستکول سفید ست کردم و از خانه باهاش بیرون شدم
ساحل_ به به چه ترکیب زیبایی آبی و سفید
دنیا_ هممم تشکر
ساحل _ کجا بریم
دنیا_ نمیفامم گفتم و رفتم به سیت پشت سر شیشتم
ساحل_ دنیااااااا
دنیا_ حرکت کو حوصله ندارم
ساحل_ ازی کارش جگرخون شدم
چرا مه که بیگانه نیستم نامزدش هستم چرا اصلا چرا
ای کار شه در نظر نگرفتم به یک رستورانت رفتیم و غذا سفارش دادیم
دنیا_ مه سیر هستم
ساحل_ باید غذا بخوری بگیر دو لقمه بشقاب ره پیش کردم
دنیا_ زیاد جگرخون بودم هر بار که ساحل ره میدیدم قلبم به درد میامد
و قهر مه سرش خالی کردم بشقاب ره سر میز زدم