#پارت۳۶۲
انقدر محکم زد که شوري خونو توي دهنم حس کردم...
زنعمو که توي این مدت مثل مجسمه خشکش زده بود
با سرعت اومد کنارم با جیغ سر عمو تشر زد:
ـ ناصر..... چیکار کردي؟ ناصر چرا دست روي مهسا بلند کردي؟
این بود امانت داریت..
این بود رو چشم گذاشتنت..
ناصر بی دلیل روي گل مهرداد دست بلند کردي...
حرفهاي زنعمو آتیشم زد. بنزینی شد روي آتیش دلم..
نشستم و جیغ زدم...
ـ چرا امانت داري نکردي؟
چرا گذاشتی برم تهران.... چرا عمو.....
چرا اون موقع نزدي توي دهنم...چرا...
چرا به تنهایی محکومم......
عمو به شدت بغلم کرد.
شروع کرد به بوسیدنم.. سرمو......... روي صورتمو.... چشمامو....
انقدر محکم زد که شوري خونو توي دهنم حس کردم...
زنعمو که توي این مدت مثل مجسمه خشکش زده بود
با سرعت اومد کنارم با جیغ سر عمو تشر زد:
ـ ناصر..... چیکار کردي؟ ناصر چرا دست روي مهسا بلند کردي؟
این بود امانت داریت..
این بود رو چشم گذاشتنت..
ناصر بی دلیل روي گل مهرداد دست بلند کردي...
حرفهاي زنعمو آتیشم زد. بنزینی شد روي آتیش دلم..
نشستم و جیغ زدم...
ـ چرا امانت داري نکردي؟
چرا گذاشتی برم تهران.... چرا عمو.....
چرا اون موقع نزدي توي دهنم...چرا...
چرا به تنهایی محکومم......
عمو به شدت بغلم کرد.
شروع کرد به بوسیدنم.. سرمو......... روي صورتمو.... چشمامو....