#پارت۳۵۸
سرمو از روي سینش برداشت و خیلی جدي و عصبانی پرسید:
ـ چته دختر... چرا رنگت مثه میت شده؟ چرا بی خبر؟
مهسا چه مرگت شده که اینطوري زار میزنی؟
این موقع شب ... اینجا.....
فقط نگاهش کردم..
قطره هاي اشک بهم اجازه نمی داد تا خوب صورتش رو ببینم.
چی میگفتم؟
چی داشتم بگم؟
بگم به خاطر بی کس شدن یه دوست از دختر بودنم گذشتم؟...
به خاطر سی میلیون پول با یه مرد خوابیدم.. من خوابیدم؟
لبمو به دندون گرفتم سرمو انداختم پایین....
سرمو از روي سینش برداشت و خیلی جدي و عصبانی پرسید:
ـ چته دختر... چرا رنگت مثه میت شده؟ چرا بی خبر؟
مهسا چه مرگت شده که اینطوري زار میزنی؟
این موقع شب ... اینجا.....
فقط نگاهش کردم..
قطره هاي اشک بهم اجازه نمی داد تا خوب صورتش رو ببینم.
چی میگفتم؟
چی داشتم بگم؟
بگم به خاطر بی کس شدن یه دوست از دختر بودنم گذشتم؟...
به خاطر سی میلیون پول با یه مرد خوابیدم.. من خوابیدم؟
لبمو به دندون گرفتم سرمو انداختم پایین....