#پارت۳۲۳
گفتم:نترس... خیلی زودتر از اون چیزي که فکرشو کنی تموم میشه...
میخواستم تحریکش کنم...
می خواستم بدون عذاب همراهم باشه...
اما کارم بر عکس جواب داد....
آروم شروع کرد به گریه کردن...
اشکاي درشتش از گوشه ي چشمش می ریخت
و گونه منو که چسبیده به صورتش بود خیس میکرد...
عصبی شدم.. چشمامو بستم.. نفسمو محکم به بیرون فوت کردم...
نمی تونستم جا بزنم... نباید...
من پویانم.. اگه الان جا بزنم ......
اگه الان عقب بکشم..
غرورم خرد میشه..
خدشه دار میشه...
نه .... نمیشه....
من به غرورم زنده ام..
گفتم:نترس... خیلی زودتر از اون چیزي که فکرشو کنی تموم میشه...
میخواستم تحریکش کنم...
می خواستم بدون عذاب همراهم باشه...
اما کارم بر عکس جواب داد....
آروم شروع کرد به گریه کردن...
اشکاي درشتش از گوشه ي چشمش می ریخت
و گونه منو که چسبیده به صورتش بود خیس میکرد...
عصبی شدم.. چشمامو بستم.. نفسمو محکم به بیرون فوت کردم...
نمی تونستم جا بزنم... نباید...
من پویانم.. اگه الان جا بزنم ......
اگه الان عقب بکشم..
غرورم خرد میشه..
خدشه دار میشه...
نه .... نمیشه....
من به غرورم زنده ام..