#پارت۳۲۲
شیرین ترین مزه ي دنیارو داشت... اونقدر که حتی حاضر نبودم
یه لحظه ازشون جدا شم....
نفس کم آوردم. اونم همینطور...
دستشو محکم روي بازوم فشار داد.. ازش جدا شدم.
عمیق نفس می کشید...
بلند شدم و روي تخت نشستم...
داغ کرده بودم...
تیشرتمو یه ضرب درآوردم و روش خیمه زدم...
هنوز ترس رو توي چشماش میدیدم....
دستاشو روي سینه لختم گذاشت... کف دستاش سرد بود.. یخ....
بر عکس بدن من که مثل کوره ي آتیش داغ بود و گر گرفته...
صورتمو نزدیک صورتش بردم .کنار گوشش طوري که لبهام به پوست گوشش میخورد
شیرین ترین مزه ي دنیارو داشت... اونقدر که حتی حاضر نبودم
یه لحظه ازشون جدا شم....
نفس کم آوردم. اونم همینطور...
دستشو محکم روي بازوم فشار داد.. ازش جدا شدم.
عمیق نفس می کشید...
بلند شدم و روي تخت نشستم...
داغ کرده بودم...
تیشرتمو یه ضرب درآوردم و روش خیمه زدم...
هنوز ترس رو توي چشماش میدیدم....
دستاشو روي سینه لختم گذاشت... کف دستاش سرد بود.. یخ....
بر عکس بدن من که مثل کوره ي آتیش داغ بود و گر گرفته...
صورتمو نزدیک صورتش بردم .کنار گوشش طوري که لبهام به پوست گوشش میخورد