#پارت۳۲۱
با رفتاراي عجیب غریب منم ترسش بیشتر شده بود....
باید آرومش کنم..
کنارش خوابیدم..
دستمو لاي موهاش بردم شانه زدم..
بدون هیچ حرفی ...
هیچ صدایی..
فقط با نگاهم می تونستم آرومش کنم...
هیچ کلمه اي به ذهنم نمی رسید... خالی بودم ...
سرشو بوسیدم.... پیشونیشو... روي گونه هاي سرخ از شرمشو بوسیدم...
با هر بوسه اي که میزدم. درونم به آتیش کشیده میشد...
و حس شوق بیشتر به وجودم تزریق میشد...
لبهاش رو بوسیدم.. اینبار واقعا بوسیدم...
از ته دل... همکاري نمی کرد.
اما من با ولع تمام میبوسیدم...از صمیم قلب...
با رفتاراي عجیب غریب منم ترسش بیشتر شده بود....
باید آرومش کنم..
کنارش خوابیدم..
دستمو لاي موهاش بردم شانه زدم..
بدون هیچ حرفی ...
هیچ صدایی..
فقط با نگاهم می تونستم آرومش کنم...
هیچ کلمه اي به ذهنم نمی رسید... خالی بودم ...
سرشو بوسیدم.... پیشونیشو... روي گونه هاي سرخ از شرمشو بوسیدم...
با هر بوسه اي که میزدم. درونم به آتیش کشیده میشد...
و حس شوق بیشتر به وجودم تزریق میشد...
لبهاش رو بوسیدم.. اینبار واقعا بوسیدم...
از ته دل... همکاري نمی کرد.
اما من با ولع تمام میبوسیدم...از صمیم قلب...