#پارت۳۱۴
کاري که میخوام انجام بدم درسته؟
با این کا انتقاممو میگیرم؟
چرا دیگه حس شدید
انتقامو توي خودم نمی بینم.؟
چرا کمرنگ شده/؟
با صداي در سرویس چشمام باز شد. آروم روبروم ایستاد.
چشم تو چشم شدیم.
توي چشماش انتظار موج میزد....
تردید و ترس .....
واسه ي همه ي اونها حق داشت..
قراره امشب چیزي رو از دست بده که باارزشترین چیزه براش...
براي هر دختري. ترس از دست دانش کم نیست...
ایستادم. نگاهش کردم.. اي کاش بتونه همه ي انکارا براي خاموش شدن
آتیش لعنتی انتقامیه که 14 ساله دارم توش میسوزم..
کاري که میخوام انجام بدم درسته؟
با این کا انتقاممو میگیرم؟
چرا دیگه حس شدید
انتقامو توي خودم نمی بینم.؟
چرا کمرنگ شده/؟
با صداي در سرویس چشمام باز شد. آروم روبروم ایستاد.
چشم تو چشم شدیم.
توي چشماش انتظار موج میزد....
تردید و ترس .....
واسه ي همه ي اونها حق داشت..
قراره امشب چیزي رو از دست بده که باارزشترین چیزه براش...
براي هر دختري. ترس از دست دانش کم نیست...
ایستادم. نگاهش کردم.. اي کاش بتونه همه ي انکارا براي خاموش شدن
آتیش لعنتی انتقامیه که 14 ساله دارم توش میسوزم..