#پارت۳۰۷
بالاخره رسیدیم.ماشین رو توي پارکینگ خونه پارك کردم.
و پیاده شدیم
"مهسا"
بالاخره رسیدیم.....
برگشتیم به این خونه......
خوانه اي که قراره با مردي که
الان محرم من شده بگذرونم.
می ترسم ....
اما ترسم از پویان فردادیان نیست. ....از این خونه نیست.....
از اتفاقیه که قراره برام بیافته مثل تمام دختراي دیگه ترسیدم.....
بهش نگاه کردم .اومد جلو و دستمو گرفت و به سمت خونه رفت.
دستاش گرم بود برعکس دستاي من. ...
دلم میخواست گریه کنم ....
. خالی شم...
بالاخره رسیدیم.ماشین رو توي پارکینگ خونه پارك کردم.
و پیاده شدیم
"مهسا"
بالاخره رسیدیم.....
برگشتیم به این خونه......
خوانه اي که قراره با مردي که
الان محرم من شده بگذرونم.
می ترسم ....
اما ترسم از پویان فردادیان نیست. ....از این خونه نیست.....
از اتفاقیه که قراره برام بیافته مثل تمام دختراي دیگه ترسیدم.....
بهش نگاه کردم .اومد جلو و دستمو گرفت و به سمت خونه رفت.
دستاش گرم بود برعکس دستاي من. ...
دلم میخواست گریه کنم ....
. خالی شم...