#پارت۲۷۸
تمام جودم اروم بود..فقط نگران پرواز و عزیز جون بودم...
روي مبل نشوندم و رفت طبقه ي بالا.
اونقدر فکرم درگیر بود که اصلا نگاهم به اطراف نچرخید.
بعد از چند دقیقه با لباس بیرون اومد پیشم و جلوم ایستاد...
سرمو آوردم بالاو نگاهش کردم...
بی هیچ حرفی..
بی هیچ صدایی. ...سکوت.....
باز هم سکوت....
دستمو توي دستاي قوي و مردونش گرفتو منو بلند کرد
و از خونه اومدیم بیرون.
سوار ماشینش شدیم.
تمام جودم اروم بود..فقط نگران پرواز و عزیز جون بودم...
روي مبل نشوندم و رفت طبقه ي بالا.
اونقدر فکرم درگیر بود که اصلا نگاهم به اطراف نچرخید.
بعد از چند دقیقه با لباس بیرون اومد پیشم و جلوم ایستاد...
سرمو آوردم بالاو نگاهش کردم...
بی هیچ حرفی..
بی هیچ صدایی. ...سکوت.....
باز هم سکوت....
دستمو توي دستاي قوي و مردونش گرفتو منو بلند کرد
و از خونه اومدیم بیرون.
سوار ماشینش شدیم.