Репост из: Miim (کانال رسمی آثار عیسی اسدی)
☑🖋
✔ زخمها و پروانهها
پروانهها سمج بودند و من نمیدانستم دردم چیست؛ یادم هست با رقص آخرین ابرهای خاکستری و مشایعتِ دردناک رعدها، آرامآرام از پوست درخت بیرون زدم، تنم در تسخیر تنهی بیترحمش بود و دستهایم بیاعتنا به صدای استخوانها از سینه فاصله میگرفتند. انگشتانام انگار که بگویند 'بمان!' رو به سوی آسمان چرخانده بودند و من، همه جمعشده در نگاه، مجذوب یک تصوف ناخواسته و دلگیر تن میفرسودم. همانجا بود که پروانهها پیداشان شد؛ دهها و صدها پروانه پرزنان و تکبهتک بر دستانام مینشستند و درکِ مخملین مبهمی روحام را به لرزه درمیآورد. پاگیر و تنزنحیر شاهد بودم چگونه زخمها را مییابند و انگار که طومار حکمرانی ازپیش به جانشان القا شده باشد دستهدسته دور هر جراحتِ کبود حلقه میزدند و مایعی عطرآگین و مهرآمیز را به مطالفتی بیحد بر پوستِ نامُراد روان میساختند.
نمیفهمیدم، نمیدانستم اینهمه زخم از نواحیِ طوفانیِ کدام سرزمین یخین پوستام را ناکار کرده بود که تن، وامانده و بیراه تسلیم تدارکِ چوبینِ زمین گشته بود و چشمها سوزان و خیس از شوق، شیفتهگیِ غریبی را بر مرزهای جهانِ تنهایی منعکس میکرد.
پروانهها! پوست و زخمِ بینوا را تطهیر میکردند، بیمن، بیتو و بیحکایتِ دیروز.
🖋 عیسی اسدی میم
۲۰ اسفند ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
✔ زخمها و پروانهها
پروانهها سمج بودند و من نمیدانستم دردم چیست؛ یادم هست با رقص آخرین ابرهای خاکستری و مشایعتِ دردناک رعدها، آرامآرام از پوست درخت بیرون زدم، تنم در تسخیر تنهی بیترحمش بود و دستهایم بیاعتنا به صدای استخوانها از سینه فاصله میگرفتند. انگشتانام انگار که بگویند 'بمان!' رو به سوی آسمان چرخانده بودند و من، همه جمعشده در نگاه، مجذوب یک تصوف ناخواسته و دلگیر تن میفرسودم. همانجا بود که پروانهها پیداشان شد؛ دهها و صدها پروانه پرزنان و تکبهتک بر دستانام مینشستند و درکِ مخملین مبهمی روحام را به لرزه درمیآورد. پاگیر و تنزنحیر شاهد بودم چگونه زخمها را مییابند و انگار که طومار حکمرانی ازپیش به جانشان القا شده باشد دستهدسته دور هر جراحتِ کبود حلقه میزدند و مایعی عطرآگین و مهرآمیز را به مطالفتی بیحد بر پوستِ نامُراد روان میساختند.
نمیفهمیدم، نمیدانستم اینهمه زخم از نواحیِ طوفانیِ کدام سرزمین یخین پوستام را ناکار کرده بود که تن، وامانده و بیراه تسلیم تدارکِ چوبینِ زمین گشته بود و چشمها سوزان و خیس از شوق، شیفتهگیِ غریبی را بر مرزهای جهانِ تنهایی منعکس میکرد.
پروانهها! پوست و زخمِ بینوا را تطهیر میکردند، بیمن، بیتو و بیحکایتِ دیروز.
🖋 عیسی اسدی میم
۲۰ اسفند ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎