نمیدونَم چرا یِه دَفِه ، رئیس، رو کرد به من وُ گفت: شما حسودیتون نمی شِه شوهرِتون به دخترا و زُنا ، درس میدِه ؟ با لودِگی ادامه داد : اگِه با یکی از اونا ، ازدواج کنِه ، شما چیکار می کنین؟
- خوب، من ،هم یک ثانیه در اون ازدواج نمیمونَم.
- چرا؟اسلام گفته ، شوهَرِتون این اجازَه رو داره.
- چون او هم تحملِ حضورِ مردِ دیگِه ای رو در زندگیِ من نِمی کُنِه .می کُنِه ؟ من به قوانین اسلام کاری ندارم .من یِه فمینیستَم.
رنگِ برادر اطلاعاتچی ، مثلِ گچ سفید شد.
- اِه ، عجب.پس شما هم، مثلِ شوهرِتان ،
کلاس دارین. خوب.توضیح بِدین، فمینیست یعنی چی؟
نمیدونم چرا ، از کوره در رفتم.دست زدم به بازویِ لختِ او و می خواستم بگویم : ببین.
که ناگهان ، دستَش را کنار کشید و گفت: شما نامَحرَمین، بمن دست نَزَنین.
ادامه دادم: من حقوقِ زنان رو پایمال می بینم .چون حقِ طلاق ندارند، حقِ حضانتِ اولاد ندارند، حقِ خروج از کشور رو ندارند حتی اگر خانمِ دکتری جهتِ شرکت در سمیناری باید از کشور خارج بِشِه بدونِ اجازه یِ شوهرِش نِمیتونِه ولی مردی با ۶ تابچّه ، میرِه ژاپن و دیگه بر نمی گرده و اونجا زن می گیرِه. دیِه، ارث، شهادت در دادگاه، و ...
مثلِ ریگ ، جملات از دَهَنَم خارج می شد.بمبارانی رو شروع کرده بودم که سربازانِ جوون ، هاج وُ واج ، گوش می کردَن وُ رئیس، توجهِ خاصی با سوءِ ظّن ، به حرفام می کرد.
قرار شد ، دنبالِ گرفتنِ مجوز باشیم و به پرونده ، اضافه کنیم.
زمانِ برگشت، داخلِ ماشین ، برادرِ اطلاعاتی گفت: خوبه که خانمِ فرجی ، اولِش از شما خواهش کرده بودم ، واردِ بحث هایِ سیاسی و تساویِ حقوق و اجرایِ عدالت نَشید.
مدتی بعد که مراجعه کردم برای ارائه یِ مجوّزِ کلاس، یکی از سربازانی که اونروز حضور داشت گفت : خانم.باور می کنید ، تا شب ، به صحبت هایِ شما فکر می کردم و به درست بودنِ حرفهاتون.یکی دو تاسربازِ دیگه هم با سَر ، حرفِ رفیقِشون رو تایید کردند.
زمانِ خروج ، بخودم می گفتم ، اونهمه فشارِ عصبی و روانیِ اون روز، دستاوردی ( ولو بسیار کم و مختصر) داشت که قاعدتا" باید خوشحالَم کَنِه.
شهین عرفانی ( فرجی)
۴ تیر ۱۴۰۲
@CHAAVOUSH
- خوب، من ،هم یک ثانیه در اون ازدواج نمیمونَم.
- چرا؟اسلام گفته ، شوهَرِتون این اجازَه رو داره.
- چون او هم تحملِ حضورِ مردِ دیگِه ای رو در زندگیِ من نِمی کُنِه .می کُنِه ؟ من به قوانین اسلام کاری ندارم .من یِه فمینیستَم.
رنگِ برادر اطلاعاتچی ، مثلِ گچ سفید شد.
- اِه ، عجب.پس شما هم، مثلِ شوهرِتان ،
کلاس دارین. خوب.توضیح بِدین، فمینیست یعنی چی؟
نمیدونم چرا ، از کوره در رفتم.دست زدم به بازویِ لختِ او و می خواستم بگویم : ببین.
که ناگهان ، دستَش را کنار کشید و گفت: شما نامَحرَمین، بمن دست نَزَنین.
ادامه دادم: من حقوقِ زنان رو پایمال می بینم .چون حقِ طلاق ندارند، حقِ حضانتِ اولاد ندارند، حقِ خروج از کشور رو ندارند حتی اگر خانمِ دکتری جهتِ شرکت در سمیناری باید از کشور خارج بِشِه بدونِ اجازه یِ شوهرِش نِمیتونِه ولی مردی با ۶ تابچّه ، میرِه ژاپن و دیگه بر نمی گرده و اونجا زن می گیرِه. دیِه، ارث، شهادت در دادگاه، و ...
مثلِ ریگ ، جملات از دَهَنَم خارج می شد.بمبارانی رو شروع کرده بودم که سربازانِ جوون ، هاج وُ واج ، گوش می کردَن وُ رئیس، توجهِ خاصی با سوءِ ظّن ، به حرفام می کرد.
قرار شد ، دنبالِ گرفتنِ مجوز باشیم و به پرونده ، اضافه کنیم.
زمانِ برگشت، داخلِ ماشین ، برادرِ اطلاعاتی گفت: خوبه که خانمِ فرجی ، اولِش از شما خواهش کرده بودم ، واردِ بحث هایِ سیاسی و تساویِ حقوق و اجرایِ عدالت نَشید.
مدتی بعد که مراجعه کردم برای ارائه یِ مجوّزِ کلاس، یکی از سربازانی که اونروز حضور داشت گفت : خانم.باور می کنید ، تا شب ، به صحبت هایِ شما فکر می کردم و به درست بودنِ حرفهاتون.یکی دو تاسربازِ دیگه هم با سَر ، حرفِ رفیقِشون رو تایید کردند.
زمانِ خروج ، بخودم می گفتم ، اونهمه فشارِ عصبی و روانیِ اون روز، دستاوردی ( ولو بسیار کم و مختصر) داشت که قاعدتا" باید خوشحالَم کَنِه.
شهین عرفانی ( فرجی)
۴ تیر ۱۴۰۲
@CHAAVOUSH