👇ادامه
(آسمان مهتابی)
نویسنده: سراج
قسمت: دهم
آن شب یکسر جیغ میکشیدم، و عمه ام مرا آرام می ساخت، و میگفت عمه جان هیچ موشی اینجا نیست چرا میترسی؟ فکر میکرد خیالاتی شدم، اما یکبار سقف را نگاه نمیکرد.
اینبار زیاد ترسیدم و گفتم باش عمه ام را بگویم، نشستم و او یکباره چشم هایش را باز کرد، طرفم نگاه کرد باز چی شده؟
_عمه یکبار طرف سقف ببین..
_عمه: تا سرش را بلند کرد. یکباره جیغ کشید و رویش را پس دور داد طرف من،_عمه: چرا گفتی نگاه کنم؟ اینجا چخبر است، تو را چیشده، این دود چیست، چرا تو عجیب استی؟
_عمه تو این دود را میبینی؟
_عمه: بلی ها نمی بینی چقدر ترسیدم، برم بگو ای چرا ای قسم است بیخی ترسیدم.
منهم به آرامش شروع کردم به تعریف کردن، عمه ام هم با من شروع کرد به اشک ریختن، هر دو ترسیده بودیم، سرم را روی شانه اش ماندم و به خواب رفتم، صبح که شد عمه ام و من به هرکس که تعریف میکردیم، خنده میکردند و میگفتند دروغ میگین تا ما بترسیم، هرچی قسم میخوردیم باور نمیکردن، حالا از یک لحاظ خوش بودم، چرا که عمه با من بود و دیده بود آن هوای عجیب را، ولی وای بحال شب های بعدی..
#ادامه_دارد
#ـבست_نوشتـہ_هاے_من
@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂
(آسمان مهتابی)
نویسنده: سراج
قسمت: دهم
آن شب یکسر جیغ میکشیدم، و عمه ام مرا آرام می ساخت، و میگفت عمه جان هیچ موشی اینجا نیست چرا میترسی؟ فکر میکرد خیالاتی شدم، اما یکبار سقف را نگاه نمیکرد.
اینبار زیاد ترسیدم و گفتم باش عمه ام را بگویم، نشستم و او یکباره چشم هایش را باز کرد، طرفم نگاه کرد باز چی شده؟
_عمه یکبار طرف سقف ببین..
_عمه: تا سرش را بلند کرد. یکباره جیغ کشید و رویش را پس دور داد طرف من،_عمه: چرا گفتی نگاه کنم؟ اینجا چخبر است، تو را چیشده، این دود چیست، چرا تو عجیب استی؟
_عمه تو این دود را میبینی؟
_عمه: بلی ها نمی بینی چقدر ترسیدم، برم بگو ای چرا ای قسم است بیخی ترسیدم.
منهم به آرامش شروع کردم به تعریف کردن، عمه ام هم با من شروع کرد به اشک ریختن، هر دو ترسیده بودیم، سرم را روی شانه اش ماندم و به خواب رفتم، صبح که شد عمه ام و من به هرکس که تعریف میکردیم، خنده میکردند و میگفتند دروغ میگین تا ما بترسیم، هرچی قسم میخوردیم باور نمیکردن، حالا از یک لحاظ خوش بودم، چرا که عمه با من بود و دیده بود آن هوای عجیب را، ولی وای بحال شب های بعدی..
#ادامه_دارد
#ـבست_نوشتـہ_هاے_من
@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂