👇ادامه
( آسمان مهتابی )
نویسنده: سراج
قسمت: هشتم
مادر کلان لطفاً بگو چیکار کنم، بگو و یک راهی پیدا کن تا بتوانم از این ترس نجات پیدا کنم، شبها آن هوا و آن چیز های عجیبی که می بینم واقعا مرا آزار می دهد. تمام وجودم را میترساند. نمی دانم چی کنم و به کجا پناه ببرم، جانم را از تنم جدا میسازد. طوری مرا آن حباب های سقف و تاریکی آسمان می ترساند. که احساس می کنم هیچ انسانی قادر به دیدن آنها نیستند. شبها سکوت می کنم. و فقط اطراف را نگاه می کنم. درحالیکه همه زنده جان ها خواب اند. قرن ۱۹ است و من درگیر حقیقت هایی شدم که شما نمی بینید. به هرکس می گویم که چنین اتفاقاتی رخ می دهد. سر من می خندند و می گویند خواب نما شدی، در حالیکه میدانید من دروغ نمیگم.
_مادر کلان: می دانم چی میگی دخترم، من متوجه ام چه چیزهایی را می بینی، اما باید بپذیری که تو فرق میکنی و قادر به دیدن شان هستی پس به کسی از این رازها چیزی نگو، میدانی که چیزی به تو ضربه نمی زند. پس با خیال راحت تماشاگر باش شاید چیزهای بیشتری را فهمیدی و به آن پی بردی!
با صبر گوش دادم به گفته هایشان راست میگفتند. به من ضرری نمی رسید اما این حقایق عجیب مرا کنجکاو ساخته بود.
به هر حال هر کس جای من بود چنین حالتی برایش پیدا میشد.
امشب دوباره به نگاه ترس نه بلکه پی بردن به حقیقت نگاه میکنم، ببینم که چه می شود؟
ادامه دارد...
#سراج_نوشت
#ـבست_نوشتـہ_هاے_من
( آسمان مهتابی )
نویسنده: سراج
قسمت: هشتم
مادر کلان لطفاً بگو چیکار کنم، بگو و یک راهی پیدا کن تا بتوانم از این ترس نجات پیدا کنم، شبها آن هوا و آن چیز های عجیبی که می بینم واقعا مرا آزار می دهد. تمام وجودم را میترساند. نمی دانم چی کنم و به کجا پناه ببرم، جانم را از تنم جدا میسازد. طوری مرا آن حباب های سقف و تاریکی آسمان می ترساند. که احساس می کنم هیچ انسانی قادر به دیدن آنها نیستند. شبها سکوت می کنم. و فقط اطراف را نگاه می کنم. درحالیکه همه زنده جان ها خواب اند. قرن ۱۹ است و من درگیر حقیقت هایی شدم که شما نمی بینید. به هرکس می گویم که چنین اتفاقاتی رخ می دهد. سر من می خندند و می گویند خواب نما شدی، در حالیکه میدانید من دروغ نمیگم.
_مادر کلان: می دانم چی میگی دخترم، من متوجه ام چه چیزهایی را می بینی، اما باید بپذیری که تو فرق میکنی و قادر به دیدن شان هستی پس به کسی از این رازها چیزی نگو، میدانی که چیزی به تو ضربه نمی زند. پس با خیال راحت تماشاگر باش شاید چیزهای بیشتری را فهمیدی و به آن پی بردی!
با صبر گوش دادم به گفته هایشان راست میگفتند. به من ضرری نمی رسید اما این حقایق عجیب مرا کنجکاو ساخته بود.
به هر حال هر کس جای من بود چنین حالتی برایش پیدا میشد.
امشب دوباره به نگاه ترس نه بلکه پی بردن به حقیقت نگاه میکنم، ببینم که چه می شود؟
ادامه دارد...
#سراج_نوشت
#ـבست_نوشتـہ_هاے_من