#ارسالی #داستان_ترسناک
🖤 t.me/black_cell
درود ۱۸ سالمه و دخترم
تقریبا یکسال پیش یکروز وقتی که از مدرسه اومدم خونه دیدم کسی نیست
و تصمیم گرفتم که برم حموم و یک دوش بگیرم
جلوی در حموممون یک سرامیک هست که وقتی کسی پاش رو میذاره صدا میده
من که داخل حموم بودم احساس میکردم یکی داره از یکسمت خونه به اون سمت میدوه و اون سرامیک هم صدا میده
اولش فکر کردم خواهرم اومده ولی وقتی صداش زدم کسی جواب نداد
بعدش صدای جیغ و خنده یک دختربچه تو خونه پخش شد که انگاری داره بازی میکنه و میدوه
ولی بعد چنددقیقه کلا صدا قطع شد
خلاصه خیلی ترسیده بودم و در مرز سکته بودم
و نزدیک دوساعت داخل حموم نشستم تا بقیه اومدن خونه🫠
چند هفته بعد هم که بابام شب خونه تنها بودن
نزدیکای ساعت ۳ از خواب میپرن و وسط پذیرایی یک دختربچه رو با موی بلند میبینن که به بابام زل زده و میخنده
🖤 t.me/black_cell