«ادامه ۱۱-
گل سرخ»بخش دوم:
شاعر میگوید که روزی به خود آمدم و گفتم: "من آماده جنگم." با اینکه از سختیهای راه آگاه بودم، میدانستم که هویتی ندارم. اما این افکار مبارزه با ستم، این رنگها، معشوقهی من بودند که به من هویت میبخشیدند. از خود میپرسیدم: "این تکههای بدن، این
دستها را با چه چیزی باید متحد کنم تا یک اثر بسازم؟"
اشاره به «مجسمه»
کاور اثر هم در واقع ازین قسمت
برگرفته شده
پس از خیزش تباهی (احتمالا منظور همان ضربه ای که خراب شدن مجسمه بهش زد)، شاعر از قدرت تخیل و بینش ظاهری بهره میگیرد. او تصور میکند که اگر خانههای ویران کاملاً خراب شوند، چه مساحت بزرگی روی سینه خاک باقی میماند که میتوان روی آن ستونهای رویا و افکار آزادی را بنا کرد. این تصویر، نشاندهنده امید به بازسازی و خلق چیزی جدید و ارزشمند از دل ویرانی و خرابی است.
شاعر در ادامه بیان میکند که جهان اندیشههای ما را نابود و ما را درگیر مسائل روزمره و مادیگرایی کرده است، بهطوری که دیگر فرصتی برای تفکر عمیق نداریم. با این حال، او همچنان به عشق جهانی آزاد میاندیشد.
شاعر، با زبانی آکنده از سوز و درد، از ویرانههای زندگی خویش سخن میراند؛ از تلی از آرزوهای فروپاشیده و بنبستهایی که در هر گام، راهش را سد کردهاند. او رو به مخاطب شعرش میکند و فریاد نجات سر میدهد؛ درخواستی از ژرفای جان، نه تنها برای رهایی خویش، بلکه برای همپیمانی در جریانی مشترک. امیدش این است که در این همراهی، راهی به سوی رستگاری بیابند و با دستهای بههمپیوسته، جهانی نو و تابناکتر بنا کنند.
از گذشتهاش میگوید، از آن روزهای تیره که پایان خویش را به چشم دید؛ زمانی که حتی واژههایش، آن یاران همیشگی، در گرداب نومیدی غرق شدند. نفرت، چون طلسمی شوم، وجودش را در بر گرفته بود؛ نیرویی فراتر از مرزهای درک و تصور او. بادهای ویرانگر، بارها و بارها سقف زیستنشان را ربودند و زندگی را از کالبد خانهشان زدودند؛ سرما و بیمهری چنان بر جانشان چنگ انداخت که دیگر نه راه میشناختند و نه مقصد. اما عشق، آن گوهر نجاتبخش، و محبت، آن شعله خاموشناشدنی، او را در آغوش کشیدند و از آن گرداب رهانیدند. چون مجسمهای شکسته، فرو ریخت تا از نو سر برآرد؛ بازسازی شد تا امروز بتواند آیینهای از خویشتن باشد.
اکنون او از روزگار پوچی و بیهدفی سخن میگوید؛ از دستهایی که آفتاب را به زنجیر میکشند و از نوری که در سایهها محبوس مانده است. اما هنگامی که به کوچههای شهر مینگری، قامتهایی را میبینی استوار، که ساز آزادی را به نوا درآوردهاند؛ سرودی که حتی با تیغ گلولهها نیز خاموشی نمیپذیرد.
«🔗تحلیل سایر ترک ها»https://t.me/ALlSORENA