#کریسمس_استاکر
#پارت_پنجاه
در همون شب خوابهام آشفته و شهوانی هستن. تو ملحفهها تختم گره میخورم، انگشتان بلند و کشیده مچ دستهامو میگیره و کمی محکم فشار میده، بدون هیچ حرفی انگار بهم دستور میده. که بمونم. و تسلیم بشم.
یک نفس داغ و لرزون به خوابهام راه پیدا میکنه، و من میلرزم و آه میکشم، در حالی که از دهان و اون چشم های تیزبین که هیچ چیز رو از دست نمیده و قلبمو تسخیر میکنه ، خواب میبینم. از لبها و زبانش خواب میبینم، و سپس زمزمه هایی بی صدا که پر از معنا هستنن اما هیچ صدایی ندارن...چون هیچ وقت ناله ها یا نجواهاشو نشنیدم.
می خوام بشنومش، خیلی زیاد... میخوام بدونم صداش چطوریه.
"لوگان،" پشتمو تو تخت گرم قوس میدم و زمزمه میکنم.
چیزی با صدای بلند به زمین میخوره و در اتاق خوابم با صدای بلندی بسته میشه. با فریادی از جا میپرم، قلبم به تپش میافته. تاریکه، اما نور زردرنگ بیرون به من اجازه میده به اندازهی کافی ببینم. لباس حمومم که روی قلاب در آویزانه، به شدت تاب میخوره. کسی اینجا بود.
به زحمت از تخت بیرون میام وقتی در ورودی با صدای بلندی بسته میشه. قلبم از ترس تو گلوم نبض میزنه، به پایین پلهها میدوم و به دنبال نشونههایی از ورود اجباری میگردم. یعنی کی بود؟ دزد؟ شوخیهای احمقانه؟ امکان داره چیزی برداشتهباشن؟
🎄🎄🎄🎄
#پارت_پنجاه
در همون شب خوابهام آشفته و شهوانی هستن. تو ملحفهها تختم گره میخورم، انگشتان بلند و کشیده مچ دستهامو میگیره و کمی محکم فشار میده، بدون هیچ حرفی انگار بهم دستور میده. که بمونم. و تسلیم بشم.
یک نفس داغ و لرزون به خوابهام راه پیدا میکنه، و من میلرزم و آه میکشم، در حالی که از دهان و اون چشم های تیزبین که هیچ چیز رو از دست نمیده و قلبمو تسخیر میکنه ، خواب میبینم. از لبها و زبانش خواب میبینم، و سپس زمزمه هایی بی صدا که پر از معنا هستنن اما هیچ صدایی ندارن...چون هیچ وقت ناله ها یا نجواهاشو نشنیدم.
می خوام بشنومش، خیلی زیاد... میخوام بدونم صداش چطوریه.
"لوگان،" پشتمو تو تخت گرم قوس میدم و زمزمه میکنم.
چیزی با صدای بلند به زمین میخوره و در اتاق خوابم با صدای بلندی بسته میشه. با فریادی از جا میپرم، قلبم به تپش میافته. تاریکه، اما نور زردرنگ بیرون به من اجازه میده به اندازهی کافی ببینم. لباس حمومم که روی قلاب در آویزانه، به شدت تاب میخوره. کسی اینجا بود.
به زحمت از تخت بیرون میام وقتی در ورودی با صدای بلندی بسته میشه. قلبم از ترس تو گلوم نبض میزنه، به پایین پلهها میدوم و به دنبال نشونههایی از ورود اجباری میگردم. یعنی کی بود؟ دزد؟ شوخیهای احمقانه؟ امکان داره چیزی برداشتهباشن؟
🎄🎄🎄🎄