برای تو🩸


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Видео и фильмы


به کانال ما (لادن♡نگار) خوش اومدید🫰
رمان های ما: ملکه باکره، وحشی و آزاد، بوسه، دست نیافتنی ها، معامله با رئیس، دشت آنا، رئیس گنده، دزد
ادمین تبادل: @Bookmo0k
ادمین فروش: @rainstreetw
انجمن مترجمین اوشن 🦋
https://t.me/Novels_by_Oceans_group

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Видео и фильмы
Статистика
Фильтр публикаций


سوزی گودزیلا🫥


#برای_تو
#پارت209


کلت پرسید :
"خوبی ؟"

فب جواب داد:
" نه"

کلت پشت گردنش رو بیشتر فشار داد
و به آرامی گفت :
" میدونم فوریه ...
اما اونقدری خوب هستی که به صحبت کردن ادامه بدی ؟"

فوریه سرش برگشت و بهش نگاه کرد
و گفت :
"چیز بیشتری برای گفتن ؟"

کلت گفت :
"من باید چند تا سوال در مورد دنی لو ازت بپرسم "

دوباره اون خطوط روی ابروهای فب شکل گرفت و حالا بود که خودش رو کنار کشید .
کلت دستی که پشت گردن فب گذاشته بود رو انداخت و لیوان فب رو گرفت و دوباره توش نوشیدنی ریخت و به سمتش برگردوند .
دوباره روی موقعیت قبلی خودشون برگشتند و سرجاشون وایسادند .

فب بازم ازش دور نشد فقط سرش رو عقب تکون داد تا بهش نگاه کنه.

کلت به فب گفت :
" بچه ها در حال بررسی لو هستند ...
اونو یادت میاد ؟"

فب گفت :
" من ، بله،
من ... "

بعد ایستاد سرش رو به پهلو خم کرد و ادامه داد :
" دنی بهش سخت میگذشت کلت.
سوزی خیلی براش عوضی بازی در می‌آورد.
اما دنی جون سالم به در می‌آورد...
بعد وقتی فارغ التحصیل شد میشه گفتش که خیلی خوشگل شد .
نصف دخترای کلاسی که من توش بودم بهش علاقه داشتن ... "


#برای_تو
#پارت208


کلت ازش پرسید :
"باهاش زندگی می‌کردی"

فب چشماشو از روی کلت برداشت اما با اینحال ندیدن دردی که روی صورتش بود آسونم نبود .

فب جواب داد :
"یک هفته قبلش اونجا رفته بودم "

کلت گفت :
" لعنتی ...
فوریه ؟"

فب نوشیدنیش رو نوشید و همونجور که نگاهش رو به زمین بود ،‌ گفت :
" بوچ ، مرد خوش تیبی بود ...
توی یه شهر باحال یه بار خوب داشت و می‌دونست چطوری تفریح کنه
و دوست داشت که این کار رو بکنه .
مشخصاً دوست داشت که این کارو با هر کسی که بهش علاقه داشت انجام بده "

و بعد سرش رو تکون داد ، انگار میخواست افکارش رو بیرون بریزه و کمی مکث کرد .
یه بار دیگه از نوشیدنیش خورد و دوباره سرشو تکون داد .

زمزمه کرد :
" بوچ "

کلت دستش رو پشت گردن فب گذاشت ، به سمت خودش کشیدش.
فب مقاومت نکرد فقط از سمت پهلو به سمتش افتاد.
شونه اش به سینه اش برخورد کرد و شقیقه اش روی استخوان ترقوه اش اومد.
کلت دستش رو روی گردنش نگه داشت و انگشتاش رو سفت کرد.
قبل از اینکه دستش رو برداره یه دقیقه بهش فرصت داد .
فقط موهاش رو از روی سرش و از رو صورتش کنار کشید تا بتونه پوستش رو روی خودش نگه داره .
فب دوباره مقاومت نکرد ، ازش دور نشد .
حتی در حالی که توی آشپزخونه‌ ی خودش ایستاده بودن و نیمه‌های شب بود و چیزی هم جز یه تیشرت نپوشیده بود .
کلت هم جز شلوارک چیزی به تن نداشت !


#برای_تو
#پارت207


کلت پرسید :
"دوست دختر رسمیش بودی ؟"

فب دستش رو انداخت ولی چشماش رو بلند نکرد و گفت :
"من فکر می‌کردم ما هستیم ...
اما ظاهرا بوچ فکر میکرده که نیستیم"

کلت پرسید :
"کسی در مورد این موضوع خبر داره ؟"

فب جواب داد :
"من ، بوچ و زنی که به من خیانت کرد"

کلت پرسید:
"کسی دیگه‌ای ؟"

فب جواب داد:
" نه "

کلت پرسید:
"مطمئنی ؟"

فب سپس به اون نگاه کرد و جواب داد :
" نه مطمئن نیستم ...
بوج ممکنه در مورد فرارهاش لاف زده باشه ، اونم ممکنه...
نمیدونستم اون کیه و اونقدر هم دورش نگشتم تا بفهمم اصلا چرا این کارو کرده .
فقط بعد این جریان سریع  وسایلمو جمع کردم و از اونجا بیرون زدم ...
چیزی که دیدم این بود که اون دختره مثل یه دونه از این خرگوش‌های سفید دستی بود .
احتمالاً یه توریست یا یه دختر شهری بود که در هر صورت مثل یه بلیطی برای خوش گذرانی به دست بوچ رسیده بود ...
من یه دختری بودم که تو بار کار می‌کردم .
یه بار بعد از کار به خونه اومدم و اون‌ها رو روی  کار باهم  دیدم و ...
احساس حماقت کردم "

یا عیسی مسیح....
حالا کلت فهمید .
کلت فکر می‌کرد  ماجرایی که امروز توی بار با سوزی براش اتفاق افتاده بده
و حالا میدید با این موضوع اصلاً قابل مقایسه نیستش .


یه ادامه پارتای هیجان انگیزمون نشه!🐉


خب بیگناه نمرده😂😂🤲


#برای_تو
#پارت206


چشماش رو روی زمین اورد و سپس حقیقت رو صادقانه به فب گفت :
" فوریه ....
نمی‌دونم می‌تونم این موضوع رو نرم تر کنم یا نه"
و سپس بعد از مکثی ادامه داد :
"قاتل همین کار رو با شخصی به نام بوچ میلر توی  کلرادو که تو می‌شناسیش ... کرده"

سر فوریه به سرعت چرخید و نوشیدنی تو دستش تکون خورد .
یخ به با شدت به لیوان برخورد کرد و صدا داد  .
فب به آرامی پرسید :
"کلرادو ؟"

کلت سرش رو به علامت تاکید تکون داد .

فب دوباره پرسید :
"بوچ ؟"

و کلت همچنان ساکت بود و دوباره فقط سر تکان داد.
کلت قلوپ دیگه ای نوشیدنی خورد و این بارقطعا نوشیدنیش یه جرعه بزرگ بود و چشماش به روی زمین برگشت .

کلت پرسید :
"این پسره ...
تو زندگیت کار اشتباهی انجام داده بود ؟"

فب لباش رو زبون زد و همینطور سرشو پایین انداخته بود که سرش رو تکون داد .

کلت دوباره پرسید :
"باهات چیکار کرده بود ؟"

جواب داد :
" اصلا مهم نیست"

کلت گفت :
"مهمه فب"

فب گردنش رو چرخوند و به کلت نگاه کرد.
کلت دوباره درد رو توی صورت و چشمای فب دید

فب گفت :
" آره ؟ چرا ؟"

کلت جواب داد :
" اگر یه چیز خصوصی بین شما دو نفر بوده ما باید بدونیم ...
اگر چیز عمومی هم هست این دیگه چیز دیگه‌ایه ولی بازم باید اونو بدونیم  "

فب همینطور به کلت نگاه می‌کرد .
یک لحظه نگاه کرد و سپس نگاهش رو چرخوند و زمزمه کرد :
"لعنتی .منطقیه "

کلت پرسید :
" چیکار کرده بود ؟"

فب گردنشو به صورت دایره‌ای حرکت داد یه دستشو بلند کرد تا موها رو از روی صورتش کنار بزنه و پشت سرش نگه داشت .

سپس سریع انداخت پایین و گفت :
" بوچ مالک باری بود که من مدتی توش کار می‌کردم .
بعد با همدیگه ارتباط گرفتیم ...
یه مدت خوب بود، بعد بد شد
و بعدش هیچی ، من از اونجا زدم بیرون "

کلت پرسید:
" چطور اوضاع بد شد"

جواب داد:
" به من خیانت کرد"


#برای_تو
#پارت205


می‌دونست که هنوز یه بطری رام داره و حق با خودش بود.
بطری رو پیدا کرد و رام رو به همراه
در باز کن و دو تا لیوان هم برداشت .

فوریه پشتش بود و رو به پشتش گفت :
"کلت جدی باش "

کلت پرسید :
" با چی برش میزنی ؟ "

و بعد صدای آه کشیدن شنید که گفت :
" همینجوری میخورم ...
بده خودم بزنم "

بعد کلت به سمت فب پیچید و گفت :
" تو خودت به اندازه کافی نوشیدنی درست می‌کنی ... اینو با چی برش میزنی ؟

کلت به سمت یخچال رفت ، برای لحظه ای ایستاد و فب رو دید که به سمت پیشخوان مقابلش میاد .
کمی اونو تماشا کرد که به پیشخوان تکیه داد اما اول گربه‌اش رو رها کرد و در نهایت فب جواب داد :
"رژیمم"

کلت در یخچال رو باز کرد اما نتونست جلوی خودشو بگیره و نگه :
" لعنتی "

یخچال پر از غذا و نوشیدنی بود‌
طوری که هرگز اینطور نبود.
اینقدر پر که حتی زمانی که ملانی هم اونجا زندگی می‌کرد با اینکه ملانی عاشق آشپزی کردن بود اما هیچوقت اینطوری نبود .

فوریه پرسید   :
"چی شده"

کلت جواب داد :
"حتما جکی اینجا بوده"

و بعد نوشیدنی رو مخلوط کرد .
نوشیدنی رو ریخت، یخ ریخت و  به دستش داد و نزدیکش ایستاد.
پشتش رو به پیشخوان تکیه داده بود ، کلت هم به کنارش اومد و کمرش رو چسبوند به پیشخوان  و کنارش ایستاد.
و سپس چرخید و فب رو در حال نوشیدن مشروب تماشا کرد .


#برای_تو
#پارت204



کلت میخواست گوشی رو از رو گوشش برداره اما وقتی صداش رو شنید متوقف شد .

سالی صداش کرد:
" کلت ؟"

کلت جواب داد :
" بله "

سالی گفت:
" میدونم که دلت نمی‌خواد این حرف رو بشنوی ، اما من بهت میگم ...
طبق گفته ی لورن شما دو نفر برای با هم بودن به دنیا آمدید و با چیزی که من دیروز شنیدم فوریه به مامورا گفت ..."

و سالی اجازه داد که کمی مکث کنه ، فقط قبل از اینکه کلت بتونه یه کلمه دیگه‌ای بگه سالی ادامه داد :
"هی مرد ...
اگه اوضاع بین خودت و اونو مرتب نکنی قطعا ماجرا تبدیل به یه تراژدی بزرگ میشه "

کلت پرسید :
"تموم شد ؟"

سالی جواب داد :
"تموم شد"

کلت گفت :
" اگه چیزی برای گزارش وجود داشتش باهات تماس میگیرم "

سالی گفت :
" اوکی ... تا بعد "

و بعد تلفن رو قطع کرد و اونو روی میز پرت کرد .
چشماش به روی فب رفت .
همچنان به دیوار تکیه داده بود ، بدنش رو طوری نگه داشته بود که انگار در حال مهار کردن خودش بود .

کلت ازش پرسید :
" تو هنوزم رام می‌نوشی ؟"

جواب داد :
" فقط بهم بگو جریان چیه"

کلت پتو رو عقب انداخته ، بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت .
چراغا رو روشن کرد و به سمت کابینتی رفت که هنوز حالت قدیم خودش رو حفظ کرده بود.


بریم پارت!


هوم!!!


#برای_تو
#پارت203


بعد اینکه اصولا باید از کارت اعتباری خودشون توی تعطیلات استفاده کنند اما تو این مدت هیچ معامله‌ای باهاش انجام نشده ...
با این حال چیز خنده‌دار اینجاست که طی ماه‌های گذشته ی اخیر دنی لو برداشت‌های زیادی از حساب مشترک خودش داشته .
و در مجموع پونزده هزار دلار از حسابش برداشت کرده "
سپس سرما دور سینه کلت لغزید و پرسید :
" حسابش کجا بوده ؟"

سالی جواب داد :
"بانک شهر "

لعنتی ... همون جایی که امی توش کار میکنه .

کلت گفت :
" به نظر می‌رسه که مظنونمون زیادی توی عمق ماجرا فرو رفته "

سالی گفت :
"اونقدر عمیق هستش که بشه با فب درباره اش دوباره صحبت کنی "

لعنتی...
کلت سرش رو بلند کرد و چشمای فب رو دید .
متوجه شد که شونه اش رو به دیوار تکیه داده و گربه‌اش هم در حالی که توی بغلش بود و فب گردنش رو می‌مالوند خورخور می‌کرد .

کلت گفت :
"همین الانم اینجاست ...تازه از جی جی برگشته "

سالی گفت :
"بعد از اون صحنه توی ایستگاه پلیس ، برای جلوگیری از تکرارش شاید بد نباشه قبل از انجام این کار و گفتن ماجرای جدید بهش مقداری بوربن بدی "

سالی سعی می‌کرد شوخی کنه .
اما کلت حوصله خندیدن نداشت و جواب داد:
" رام می‌خوره نه بوربن "

"#مترجم_نوشت"
(رام و بوربن نام دو نوع مشروب )

اما سالی هنوز فکر می‌کرد که ماجرا خنده داره جواب داد :
"درسته ...
در مورد اتفاقات امروز تو جی جی شنیدم ،
هی مرد این جریان لعنتی با سریع‌ترین حالت ممکنش در سطح شهر داره پرواز می‌کنه ...
می‌دونم که خونت رو دوست داری پس امیدوارم شما دو نفر بتونید زیر یه سقف زندگی کنید ...
البته بدون اینکه سقفش رو پایین بیارید "

کلت دیگه داشت صبرش رو از دست میداد و گفت :
" میخوای با همدیگه حرف بزنیم یا میخوای من با فب حرف بزنم ؟"

سالی جواب داد :
" رامو بریز براش و بعد با فوریه حرف بزن"

کلت گفت:
" خیلی خب ... تا بعد "


#برای_تو
#پارت202


با این حال متناسب با مشخصات مورد نظر پلیس هست.

کلت در همین افکار بود و غرق فکر داشت به پاهاش نگاه میکرد که صدای فوریه رو شنید صداش کرد :
"کلت ؟"

سرش رو بالا اورد و دید که فوریه از اتاقش بیرون اومده .
سرش رو بالاتر آورد و شبح تاریکش رو جلوی در اتاق دید.
گندش بزنن ، حالا باید این موضوع رو به اونم میگفت .

کلت زمزمه کرد :
"فوریه چراغو روشن کن "

بعد فب چرخید چراغ پشت سرش رو روشن کرده و به عقب برگشت .
حالا کامل اونو می دید که چیزی به جز یه تیشرت سایز بزرگ نپوشیده بود .
گربه‌ اش رو تو بغلش نگه داشته بود .
کلت چشماش رو به پایین انداخت تا دیگه نگاهی به پاهاش نندازه و در جواب تلفن گفت :
" چرا دنی توی مظنونینه توئه ؟"

سالی جواب داد :
"چون ناپدید شده ‌...
همسرش هم نیست ، هیچکس تلفن خونه رو جواب نمیده ...
تلفناشو جواب نمیده ،
سر کارم نرفته و گفتن یه هفته است تعطیله "

کلت گفت :
"شاید تو تعطیلاتشه "

سالی جواب داشت :
" شاید ...
اما مطمئناً هر جا هست با ماشین رفته .
چون هیچ شرکت هواپیمایی اسم اون یا همسرش رو تو لیست رزروهای خودشون نداشتند ...
خانواده و دوستاش هم چیزی در مورد تعطیلات نمی‌دونستن .


#برای_تو
#پارت201




اما وقتی بزرگ شد ، واقعا از همه جهات بزرگ شد .
سوزی دیگه تو اون زمان فارغ التحصیل شده بود ، اما همه از وضعیت دنی شگفت زده و شوکه شده بودند .

مرد خوش قیافه‌ای شده بود .
یه مرد با قد بلند متوسط ،لاغر اندام اما سرسخت .
اونم مثل ایمی به طرز دردناکی خجالتی بود اما وقتی به خودش اومد به نظر می‌رسید که تونسته این خجالتی بودنش رو کنار بذاره .

بچه محبوب مدرسه نبود ، اما اهل کار هم نبود .
تحقیقات سالی به دنبالش نشون داده بود که مدتی به نورث وسترن رفته بود و برای انجام کاری مدرک کامپیوتری گرفته بود ، بعد دوباره به خونه برگشته بود و از اون موقع توی ضرابخونه کار می‌کرد .
و حالا توی خونه ویلایی بعد از محدوده ی زمین گلف با همسرش زندگی می‌کرد .
بدون بچه ‌ .

کلت زیاد اونو نمی‌دید گاهی برای وقت شام تو رستوران فرانک با همسرش میدید یا گاهی توی خواربار فروشی بود
و همیشه هم با همسرش بود .
چند باری هم توی مشروب فروشی بدون همسرش دیده بودش .
گاهی هم به جی جی میومد ، اما به هیچ وجه نمیشد گفت که یه مشتری دائمیه ، بلکه فقط گاهی اونطرفا پیداش میشد .

و کلت سال‌ها بود که اونو تو بار جی جی ندیده بود ، یعنی قطعاً مطمئنه از زمانی که فوریه برگشته بود که اصلاً اونجا ندیده بودش .


خب خدایی بیایید بگید فقط من نیستم که ادامه پارتا براش مهمه😂😂


این گل ها بوی خون میدن🥀


#برای_تو
#پارت200



سالی جواب داد :
" عین همون نشونه‌های پیت رو گذاشته ...
از جمله لاله‌ها ، گلدون سفالی
به این معنیه که قاتل کار پیت رو تموم کرده اومده اینجا کار انجی رو ساخته بعد دو روز با سفر جاده‌ای طی کرده و رفته کار این پسره بوچ رو تموم کرده "

کلت جواب داد :
" همچنین به این معنی که قاتل بهتر از اونچه که ما انتظار داریم همه چیز رو می‌شناسه
و به دنبال مردم از هفده ساله گذشته است .
نه تنها مردم این شهر "

سالی موافقت کرد و گفت :
" دقیقا"

کلت آشکارا گفت :
"و این خوب نیست "

سالی تکرار کرد :
"ابدا خوب نیست "

کلت گفت :
" سرنخی داریم ؟"

سالی جواب داد :
"لوری توی شهر بوده و شهر رو ترک نکرده .
برای هر حرکتی که انجام میده مدرک داره .
می‌دونی که لوری همچین ادمی نیست که اهل تنهایی بودن تو شهر باشه "

این موضوع تعجب آور نبود .

پس کلت دوباره پرسید :
"در مورد سه تا مظنون دیگه چطور ؟"

سالی جواب داد :
"با همدیگه صحبت‌هایی داشتیم ...
بعیده که کار اونا باشه.
با این حال فقط میمونه دنی لو که مظنون اصلیه "

کلت به دنی لو فکر کرد .
دنی بیشتر عمرش رو توی همین شهر زندگی کرده بود.
یه بچه کوچولوی بدون گوشت که همیشه موهای چرب داشت.
دیر بزرگ شد تو این حین کلی بدبختی به سرش اومد .
تمام عمر بدجوری مسخره شده بود و بیشتر هم توسط سوزی شپرد و گروهش بود.


#برای_تو
#پارت199


کلت توی تاریکی زمزمه کرد :
"یا مسیح ...
خدا به دادم برسه "

سپس تلفنش که روی میز قهوه خوری بود لرزید و زنگ خورد و با صدای بلند تلفن روی میز جابجا شد .
کلت سریع اونو قاپید و قبل از اینکه روی گوشش بذاره اسم سالی رو دید.

صدا کرد:
"سالی"

سالی گفت :
"بیدارت کردم ؟"

کلت گفت :
" نه بابا "

سالی ساکت بود و بعد گفت :
" لعنتی کلت یکی دیگه داریم "

کلت چشماشو بست و روی کاناپه وا رفت و گفت :
"حرف بزن"

سالی گفت :
"اسم پسره بوچ میلره ...
از تاریخچه‌ای که فوریه دیروز به ما داد متوجه شدیم سال‌ها پیش انگار فوریه تو بار این پسره کار می‌کرده ...
تو آیداهو اسپرینکس کلرادو
جسدش توسط دوست دخترش پیدا شده !
به محض اینکه اطلاعات وارد سیستم شده تمام مشخصات با قتل‌های قبلی ما یکیه !
وارن و رادمن در حال حاضر همین الان توی هواپیمان ، سوار شدن و دارن به اون سمت میرن "

کلت گفت :
" لعنت بر شیطون ...
حدس میزنم از همون مواردقبلی باشه"


#برای_تو
#پارت198



لحظه ای که فب وارد شد، گربه کلت رو رها کرد و به اون سمت اتاق رفت و خرخر میکرد کلت صدای دسته کلید رو که روی دیوار آویزون شدن رو شنید و انگار حالا داشت تو تاریکی دنبال کلید چراغ می‌گشت ، که چراغ بیرون خاموش شدن.

فب زیورآلات نقره‌ای که تو گردن و گوش‌هاش می‌بست اغلب توی مچش و تو دستاشم بود به خاطر همین انگار همیشه حلقه‌های نقره‌ای مختلفی داشت.
می‌تونست چند تا انگشترم بندازه و تقریباً همه اینا رو به خودش آویزون میکرد .

کلت با خودش فکر کرد که آیا اون با اونها میره میخوابه !

صدای خورخور گربه بالا رفته و حرکتش محو شد و کلت میدونست که فوریه گربه رو برداشته و داره حرکت میکنه .
فب توی سالن بود که کلت صدای زمزمه‌اش با گربه‌اش رو شنید بهش گفت :
"هی آروم باش آقای پرسی پرز میدونم که خوشحالی که اومدم خونه "

یا عیسی مسیح این دختر گربه خودشو آقای پرسی پرز صدا می‌زنه !

کلت چیز زیادی در مورد گربه‌ها نمی‌دونست اما می‌دونست که گربه‌ها احمق نیستند و اگر این یکی گربه انگلیسی رو بفهمه و این توهین به حیثیتش رو تشخیص بده که ننه اش اونو با این حال که یه گربه ی نر هست اما اقای پرسی پرز صدا میزنه ، چشماشو از حدقه در میاره.

(مترجم :
اسم اقای پرسی پرز برای زبان ما یه جورایی به معنای خواجه بودن مردها اشاره داره )


فب در اتاق خواب رو بست ، اما خونه
کلت خوب به هر حال از مواد مرغوب ساخته نشده بود و کلت می‌تونست همه چیز را بشنوه !
بنابراین صدای سیفون توالت و شیر آب رو توی سینک شنید که باز و بسته میشد و دوباره باز و بسته میشد .
احتمالاً صورتش رو شسته بود، بعد دندوناشو مسواک زده بود .
بعد سکوت کرد و فهمید که به تخت رفته .


تا من پارتارو آماده کنم بفرستم یه قلب کوچولو به من نمیرسه!

Показано 20 последних публикаций.