#برای_تو
#پارت198
لحظه ای که فب وارد شد، گربه کلت رو رها کرد و به اون سمت اتاق رفت و خرخر میکرد کلت صدای دسته کلید رو که روی دیوار آویزون شدن رو شنید و انگار حالا داشت تو تاریکی دنبال کلید چراغ میگشت ، که چراغ بیرون خاموش شدن.
فب زیورآلات نقرهای که تو گردن و گوشهاش میبست اغلب توی مچش و تو دستاشم بود به خاطر همین انگار همیشه حلقههای نقرهای مختلفی داشت.
میتونست چند تا انگشترم بندازه و تقریباً همه اینا رو به خودش آویزون میکرد .
کلت با خودش فکر کرد که آیا اون با اونها میره میخوابه !
صدای خورخور گربه بالا رفته و حرکتش محو شد و کلت میدونست که فوریه گربه رو برداشته و داره حرکت میکنه .
فب توی سالن بود که کلت صدای زمزمهاش با گربهاش رو شنید بهش گفت :
"هی آروم باش آقای پرسی پرز میدونم که خوشحالی که اومدم خونه "
یا عیسی مسیح این دختر گربه خودشو آقای پرسی پرز صدا میزنه !
کلت چیز زیادی در مورد گربهها نمیدونست اما میدونست که گربهها احمق نیستند و اگر این یکی گربه انگلیسی رو بفهمه و این توهین به حیثیتش رو تشخیص بده که ننه اش اونو با این حال که یه گربه ی نر هست اما اقای پرسی پرز صدا میزنه ، چشماشو از حدقه در میاره.
(مترجم :
اسم اقای پرسی پرز برای زبان ما یه جورایی به معنای خواجه بودن مردها اشاره داره )
فب در اتاق خواب رو بست ، اما خونه
کلت خوب به هر حال از مواد مرغوب ساخته نشده بود و کلت میتونست همه چیز را بشنوه !
بنابراین صدای سیفون توالت و شیر آب رو توی سینک شنید که باز و بسته میشد و دوباره باز و بسته میشد .
احتمالاً صورتش رو شسته بود، بعد دندوناشو مسواک زده بود .
بعد سکوت کرد و فهمید که به تخت رفته .
#پارت198
لحظه ای که فب وارد شد، گربه کلت رو رها کرد و به اون سمت اتاق رفت و خرخر میکرد کلت صدای دسته کلید رو که روی دیوار آویزون شدن رو شنید و انگار حالا داشت تو تاریکی دنبال کلید چراغ میگشت ، که چراغ بیرون خاموش شدن.
فب زیورآلات نقرهای که تو گردن و گوشهاش میبست اغلب توی مچش و تو دستاشم بود به خاطر همین انگار همیشه حلقههای نقرهای مختلفی داشت.
میتونست چند تا انگشترم بندازه و تقریباً همه اینا رو به خودش آویزون میکرد .
کلت با خودش فکر کرد که آیا اون با اونها میره میخوابه !
صدای خورخور گربه بالا رفته و حرکتش محو شد و کلت میدونست که فوریه گربه رو برداشته و داره حرکت میکنه .
فب توی سالن بود که کلت صدای زمزمهاش با گربهاش رو شنید بهش گفت :
"هی آروم باش آقای پرسی پرز میدونم که خوشحالی که اومدم خونه "
یا عیسی مسیح این دختر گربه خودشو آقای پرسی پرز صدا میزنه !
کلت چیز زیادی در مورد گربهها نمیدونست اما میدونست که گربهها احمق نیستند و اگر این یکی گربه انگلیسی رو بفهمه و این توهین به حیثیتش رو تشخیص بده که ننه اش اونو با این حال که یه گربه ی نر هست اما اقای پرسی پرز صدا میزنه ، چشماشو از حدقه در میاره.
(مترجم :
اسم اقای پرسی پرز برای زبان ما یه جورایی به معنای خواجه بودن مردها اشاره داره )
فب در اتاق خواب رو بست ، اما خونه
کلت خوب به هر حال از مواد مرغوب ساخته نشده بود و کلت میتونست همه چیز را بشنوه !
بنابراین صدای سیفون توالت و شیر آب رو توی سینک شنید که باز و بسته میشد و دوباره باز و بسته میشد .
احتمالاً صورتش رو شسته بود، بعد دندوناشو مسواک زده بود .
بعد سکوت کرد و فهمید که به تخت رفته .