#برای_تو
#پارت140
در حالیکه داشت منو را براش میخوند و میخندید و سفارششون رو میگرفت .
سرما به دور بدنش لرزید و تمام تنش را پوشاند و قفل شد .
وقتی سرش رو بلند کرد امی را در نزدیکیش دید .
امی گفت :
" کسی اینجا نمی نشینه کلت ؟"
سپس برای چهارپایه کنار کلت دستش رو تکون داد .
حالا خیلی خوب شد ، چون انقدر آروم حرف میزد چون کلت بسختی می تونست صداشو بشنوه .
کلت دعوتش کرد :
"بشین "
ولی قبل از اینکه دعوتش کنه واقعا تردید داشت .
امی قبل از اینکه روی چهارپایه بشینه اول دستاشو روی بار گذاشت .
و قبل از هر چیزی دوباره چشماش به روی فوریه برگشت انگار از کاری که انجام میداد میترسید .
کلت ازش پرسید :
" چه خبرا امی ؟"
کلت کاملا زوم کرده بود روش و دید بدن امی از سوالی که کرد بشدت لرزید و به آرامی گردنش رو چرخوند تا نگاهش رو از روی فب روی کلت بیاره .
امی گفت :
" خوب نیست "
دوباره اونقدر اروم صحبت میکرد که کلت بسختی صداشو شنید
کلت پرسید :
" چرا؟"
سرش کمی تکون خورد و چشماش رو قبل از اینکه باز کنه کمی بست و چیزی که زمزمه کرد رو کلت متوجه نشد
کلت گفت :
" دوباره بگو "
#پارت140
در حالیکه داشت منو را براش میخوند و میخندید و سفارششون رو میگرفت .
سرما به دور بدنش لرزید و تمام تنش را پوشاند و قفل شد .
وقتی سرش رو بلند کرد امی را در نزدیکیش دید .
امی گفت :
" کسی اینجا نمی نشینه کلت ؟"
سپس برای چهارپایه کنار کلت دستش رو تکون داد .
حالا خیلی خوب شد ، چون انقدر آروم حرف میزد چون کلت بسختی می تونست صداشو بشنوه .
کلت دعوتش کرد :
"بشین "
ولی قبل از اینکه دعوتش کنه واقعا تردید داشت .
امی قبل از اینکه روی چهارپایه بشینه اول دستاشو روی بار گذاشت .
و قبل از هر چیزی دوباره چشماش به روی فوریه برگشت انگار از کاری که انجام میداد میترسید .
کلت ازش پرسید :
" چه خبرا امی ؟"
کلت کاملا زوم کرده بود روش و دید بدن امی از سوالی که کرد بشدت لرزید و به آرامی گردنش رو چرخوند تا نگاهش رو از روی فب روی کلت بیاره .
امی گفت :
" خوب نیست "
دوباره اونقدر اروم صحبت میکرد که کلت بسختی صداشو شنید
کلت پرسید :
" چرا؟"
سرش کمی تکون خورد و چشماش رو قبل از اینکه باز کنه کمی بست و چیزی که زمزمه کرد رو کلت متوجه نشد
کلت گفت :
" دوباره بگو "