#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_669
کنجکاو شده بود
نه آنکه قصد تعقیب کردن رویا را داشته باشد نه
تنها میخواست ببیند که آیا دخترک هم همراه اوست؟
با خود آورده بودش؟
یا که تنها آمده بود؟
چندماهی از ندیدن او میگذشت و حالا دروغ بود اگر که میگفت دلتنگ نشده است
که دلش دیدن او را نمیخواهد
میخواست ببیندش
از دور که دیگر میتوانست .!
به نزدیکی خیابان که میرسند صدای تلفن همراه رویا درمی آید
می ایستد
همانطور که به دنبال اتومبیلش چشم در اطراف می چرخاند گوشی اش را از کیف بیرون می آورد
نام مهگل را روی صفحه می بیند و بلافاصله جواب میدهد
- کجایین مهگل؟
میپرسد و مهگل با آن صدای لرز گرفته جواب میدهد
- حالش خوب نبود خاله نتونستیم صبر کنیم دارم میبرمش درمونگاه...
درست میگفت ، دخترک حالش خوب نبود
آن هم
از استرس...
از ترس آنکه بلایی بر سر پسرکش آمده باشد
اگر این یکی را هم از دست میداد ، خودش را میکشت
- کدوم درمونگاه؟ گوشی رو بده خودش ببینم
درمانگاه؟
ابروهایش درهم فرو می رود و قدمی دیگر نزدیک رویا میشود
- کمند ، عمه ...چرا گریه میکنی دختر؟ هیچی نشده قربونت برم ، نترس منم الان خودمو میرسونم
از آنچه از زبان رویا می شنود حیران مانده سر جا میخکوب میشود
چه اتفاقی افتاده بود؟
#مریم_دماوندی
#پارت_669
کنجکاو شده بود
نه آنکه قصد تعقیب کردن رویا را داشته باشد نه
تنها میخواست ببیند که آیا دخترک هم همراه اوست؟
با خود آورده بودش؟
یا که تنها آمده بود؟
چندماهی از ندیدن او میگذشت و حالا دروغ بود اگر که میگفت دلتنگ نشده است
که دلش دیدن او را نمیخواهد
میخواست ببیندش
از دور که دیگر میتوانست .!
به نزدیکی خیابان که میرسند صدای تلفن همراه رویا درمی آید
می ایستد
همانطور که به دنبال اتومبیلش چشم در اطراف می چرخاند گوشی اش را از کیف بیرون می آورد
نام مهگل را روی صفحه می بیند و بلافاصله جواب میدهد
- کجایین مهگل؟
میپرسد و مهگل با آن صدای لرز گرفته جواب میدهد
- حالش خوب نبود خاله نتونستیم صبر کنیم دارم میبرمش درمونگاه...
درست میگفت ، دخترک حالش خوب نبود
آن هم
از استرس...
از ترس آنکه بلایی بر سر پسرکش آمده باشد
اگر این یکی را هم از دست میداد ، خودش را میکشت
- کدوم درمونگاه؟ گوشی رو بده خودش ببینم
درمانگاه؟
ابروهایش درهم فرو می رود و قدمی دیگر نزدیک رویا میشود
- کمند ، عمه ...چرا گریه میکنی دختر؟ هیچی نشده قربونت برم ، نترس منم الان خودمو میرسونم
از آنچه از زبان رویا می شنود حیران مانده سر جا میخکوب میشود
چه اتفاقی افتاده بود؟