#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_668
رویا بود ...
زن پیش رو عمه اش بود...
عمه ای که سالها میشد با هم رفت و آمدی نداشتند
البته که رویا در اتفاقات گذشته سهمی نداشت
اما با این حال
خود نخواسته بود ارتباطی داشته باشند و او هم پذیرفته بود
جلو نمی رود و از همان فاصله رویایی که دم یک مغازه سیسمونی ایستاده بود را تماشا میکند
ابرو درهم میکشد
آنجا چه میخواست او؟
چند لحظه ای همانجا می ایستد
آنقدر گیج حضور رویا شده بود که دلیل تا اینجا آمدنش ، تلاش هایش برای پیدا کردن آن زن را فراموش کرده بود.
رویا بی آنکه متوجه او باشد پس از دادن آدرس خانهاش به جهت آوردن وسایل به سمت خروجی پاساژ راه می افتد
باید سریع تر برمی گشت
کمند را میان راه دیده بود و خواسته بود مهگل او را تا ماشین برساند
دخترک حتی نمیتوانست درست راه رود..
سربسته گفته بود چه اتفاقی افتاده است و او دلنگران بود
نکند که اتفاقی افتاده باشد...
با قدم های تند پیش می رود...
بی خبر از آنکه هامون پشت سرش راه افتاده و داشت پا به پایش می آمد
#مریم_دماوندی
#پارت_668
رویا بود ...
زن پیش رو عمه اش بود...
عمه ای که سالها میشد با هم رفت و آمدی نداشتند
البته که رویا در اتفاقات گذشته سهمی نداشت
اما با این حال
خود نخواسته بود ارتباطی داشته باشند و او هم پذیرفته بود
جلو نمی رود و از همان فاصله رویایی که دم یک مغازه سیسمونی ایستاده بود را تماشا میکند
ابرو درهم میکشد
آنجا چه میخواست او؟
چند لحظه ای همانجا می ایستد
آنقدر گیج حضور رویا شده بود که دلیل تا اینجا آمدنش ، تلاش هایش برای پیدا کردن آن زن را فراموش کرده بود.
رویا بی آنکه متوجه او باشد پس از دادن آدرس خانهاش به جهت آوردن وسایل به سمت خروجی پاساژ راه می افتد
باید سریع تر برمی گشت
کمند را میان راه دیده بود و خواسته بود مهگل او را تا ماشین برساند
دخترک حتی نمیتوانست درست راه رود..
سربسته گفته بود چه اتفاقی افتاده است و او دلنگران بود
نکند که اتفاقی افتاده باشد...
با قدم های تند پیش می رود...
بی خبر از آنکه هامون پشت سرش راه افتاده و داشت پا به پایش می آمد