دو تا غریبه، دو مطرود، تکیهداده به هم
دو زخم تشنه که چسبیده بیاراده به هم
بهار نیست و سرمای استخوانسوز است
بهار نیست و نوروز مثل دیروز است
زمان اشک و عزاداری است، نه نوروز
شبِ قدیمیِ تکراری است، نه نوروز!
بهار، ماهیِ مردهست! سبزهی زرد است!
میان سفرهی ما هفتسینِ «سردرد» است
دو تا غریبه، دو تا درد مشترک از عشق
دو رنج دائمی و صبر... با کمک از عشق!
بهار نیست، گلِ نقشبسته بر کاشیست
بهار نیست، فقط رنگِ سبزِ نقاشیست!
برای کشتن هر عاشقانه آمدهاند
بهار نیست، کلاغان به خانه آمدهاند
صدای خندهی دیو است بعد پیروزی
به فکر قتلِ شکوفهست بادِ نوروزی
دو دورِ دووور که با دود نامه داده به هم
دو منقرضشده اما ادامهداده به هم
تمام سهم من از عید: شوقِ زوریِ من!
و جشن سوختنم: چارشنبهسوری من!!
تمام سهم تو از عید: اشک و تنهایی
تمیز کردن یک خانهی مقوایی
تراژدیست جهان و بدون پایان است
بهار نیست، زمستان پس از زمستان است
من و تو خسته از این درد و عاشق دردیم
من و تو در بغل هم دوام آوردیم
دو تا غریبه، از این شهر در گریز بهجز...
دو عاشقند، ندارند هیچچیز بهجز...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2