سید مهدی موسوی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Искусство


اشعار، ترانه‌ها، داستان‌ها و... مرا فقط از این کانال و همچنین اینستاگرام، فیس‌بوک و کانال یوتیوب شخصی‌ام دنبال کنید

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Искусство
Статистика
Фильтр публикаций


ویژه‌برنامه‌ی شاد این هفته‌ی «بامداد»
(به بهانه‌ی شادی مردم از مرگ دو جلاد)
با ۱۷ موزیک و ترانه
که خود شما در هفته‌ی گذشته پیشنهاد دادید.
پنج‌شنبه ساعت ۱۹:۳۰ به‌وقت تهران
«کانال وان» را فراموش نکنید ❤️💚❤️

بامداد: تنها برنامه‌ی زنده‌ی ادبی به زبان فارسی


من هم با این شماره‌ی نشریه گفتگویی داشته‌ام. ❤️




Репост из: journalcelebrities
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ماهنامه ی سلبریتی ها
شماره ی هفت 🖇 بهمن ۱۴۰۳




"بغلم کن"، نسخهٔ صوتی (ام پی تری)

خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی


Репост из: سید مهدی موسوی
بغلم کن تو این شبِ برفی
خسته از انتظار، گریه نکن
بوسه‌هات داغِ ظهرِ مرداده!
مث ابر بهار گریه نکن

بغلم کن تو این شب برفی
خستگیتو بذار تو دستم
به تنم تکیه کن که حس بکنم
مث یه کوه، پشت تو هستم

خسته‌ای و دلت سفر می‌خواد
می‌خونی تو چشاش: موافقته!
مرد تو هیچ‌جور کامل نیست
امّا دیوونه‌وار عاشقته

معنی گریه‌هاتو می‌فهمه
همه‌ی رازهاتو می‌دونه
می‌تونه اون چشای غمگینو
توی هر حالتی بخندونه

.
بغلم کن تو این شب برفی
موهاتو باز کن، به باد بره!
ما دو دیوونه‌ی همیشگی و
جادّه مثل همیشه منتظره

بغلم کن تو این شب برفی
که خودش رو به شیشه می‌کوبه
بذار این جادّه تا همیشه بره
با تو هر جای این جهان خوبه

خسته‌ای و دلت سفر می‌خواد
می‌خونی تو چشاش: موافقته!
مرد تو هیچ‌جور کامل نیست
امّا دیوونه‌وار عاشقته

معنی گریه‌هاتو می‌فهمه
همه‌ی رازهاتو می‌دونه
می‌تونه اون چشای غمگینو
توی هر حالتی بخندونه

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


Репост из: Farsi VOA
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مهدی موسوی و کیانوش رزاقی از تجربیات خود در مواجهه با مقیسه و رازینی در دادگاهها می‌گویند


Репост из: Iran International ایران اینترنشنال
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، درباره تجربه احکام محمد مقیسه به ایران‌اینترنشنال گفت: «مقیسه شبیه به یک بازجو بود و نه یک قاضی بی‌طرف. در حالی‌ که شعرهای من در ایران چاپ و منتشر شده بودند، به جرم اشعارم، به‌ غیر از توهین‌های جنسیتی چیز دیگری از او نشنیدم.»
@iranintltv


دیوارهای خسته‌ی زندان، تصویر راه‌راه من این است
رؤیای سبز پیش تو بودن، تنها پناهگاه من این است

از باغ در غروب نوشتم، از خشم دارکوب نوشتم
از روزهای خوب نوشتم، باور بکن گناه من این است

با هم، کنار هم، بغل هم... یک چشم‌بندِ مشکیِ محکم...
رؤیای ناتمام تو آن بود، آینده‌ی سیاه من این است

می‌خواست که بیاورم ایمان به عکسِ توی ماه! ندیدم
بر روی دستمال کشیدم عکس تو را... که ماه من این است!

یک عمر عاشقانه سرودن، از دردها ترانه سرودن
گفتند اشتباه تو این بود، دیدم که اشتباه من این است

یا بغض در کنار خیابان، یا گریه و فرار از ایران
یا خودکشیِ داخل زندان، پایان دادگاه من این است

مردی که حبس زیرزمین شد، مردی که بی‌تو خانه‌نشین شد
از خنده‌های دیو نترسید، با گریه گفت: راه من این است...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


Репост из: آموزشکده توانا
خبرگزاری فارس: محمد مقیسه و علی رازینی، قضات دیوان عالی کشور کشته شدند

خبرگزاری فارس گزارش داد در تیراندازی به سه قاضی دیوان عالی کشور در تهران، محمد مقیسه و علی رازینی کشته شدند و قاضی میری و یک محافظ نیز زخمی شده‌اند.

این دو قاضی در طی دهه‌های گذشته حکم به اعدام (قتل حکومتی) بسیاری از مخالفان رژیم را داده‌اند.

علی رازینی، رئیس شعبه ۴۱ دیوان عالی کشور بود. او پیش از این دادستان انقلاب تهران (پس از اسدالله لاجوردی در سال ۱۳۶۳)، رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح از ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۲، رئیس کل دادگستری استان تهران از ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۸، رئیس دیوان عدالت اداری از ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۸ و نماینده استان همدان در دوره چهارم مجلس خبرگان رهبری از ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۵ بوده است. فهرست پاره‌ای از دیگر مسئولیت‌های ریز و درشت او بدین شرح است:

قاضی دادگاه انقلاب اسلامی تهران از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰؛ قاضی دادگاه انقلاب در شهر بجنورد ۱۳۶۰؛ ریاست دادگاه انقلاب در شهر مشهد از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳؛ رئیس عقیدتی‌ـ‌سیاسی سپاه در سال ۱۳۶۶؛ حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت از ۲۵ خرداد ۱۳۶۶ تا ۱۶ خرداد ۱۳۹۱؛ ریاست دادگاه ویژه رسیدگی به تخلفات جنگ در سال ۱۳۶۷؛ ریاست دانشکده علوم قضایی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۳؛ معاونت اجرایی دیوان عالی کشور احتمالا از ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۳ٰ؛ نماینده همدان در مجلس خبرگان رهبری از ۱۳۸۵ تا خرداد ۱۳۹۵؛ معاون حقوقی و قضایی قوه قضاییه از ۲۸ مرداد ۱۳۸۸ تا شهریور ۱۳۹۳.


محمد مقیسه، معروف به "ناصریان"، از مقامات قضایی جمهوری اسلامی ایران بود که در سمت‌های قضایی مختلف فعالیت کرده است. وی به دلیل نقشش در سرکوب مخالفان سیاسی، تحریم‌هایی از سوی اتحادیه اروپا و ایالات متحده علیه او اعمال شده است.
محمد مقیسه از قاضیان مشهور پرونده‌های امنیتی در جمهوری‌اسلامی بود. وی پرونده سعید ملک‌پور نیز بود که برای او نخست حکم اعدام صادر کرد. البته بعدها این حکم اعدام در دیوان عالی شکست.
.
او به عنوان قاضی دادگاه انقلاب تهران، قاضی پرونده بسیاری از فعالان سیاسی بوده و نام او برای بسیاری از فعالین سیاسی، دانشجویی، مطبوعاتی، اجتماعی نامی آشناست. او در دهه شصت از مسئولین زندان گوهردشت بوده است .تخصص مقیسه صدور احکام بی پایه و اساس از جمله احکام متعدد اعدام بود.

 هم  هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت‌آشیان شما نیز بگذرد

علی رازینی؛ بیدادگری برای تمام فصول
https://tavaana.org/ali_razini/

جنایت مومنانه
https://tavaana.org/hamid_nouri


#علی_رازینی #محمد_مقیسه #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech


Репост из: 📚مهدی خدابخش📚
تبعیدی‌ام میان جهنّم‌ها
وصل است زندگیم به ماتم‌ها
راهی به تیغ و قرص‌تر از سم‌ها
لبخندِ در محاصره‌ی غم‌ها
دست مرا بگیر که می‌ترسم
می‌ترسم از تمامی آدم‌ها
.
شعر: استاد دکتر #سید_مهدی_موسوی
خط و ادیت: #مهدی_خدابخش




Репост из: سید مهدی موسوی
: «تو رو خدا این‌جوری نگو. امیدتو از دست نده.»
- «امید عاطفه؟! اینا زندگی منو نابود کردن. همه‌چیمو ازم گرفتن. من چی کار کرده بودم عاطفه؟! به چی دلمو خوش کنم؟! می‌بینی که توی سایتا و روزنامه‌هاشون درباره‌م چی می‌گن. می‌بینی که حتّی زینب هم ولم کرد و رفت. اون روز می‌خواستم برم دانشگاه یکی از بچّه‌ها رو ببینم نگهبان جلومو گرفته می‌گه حقّ ورود ندارین. می‌فهمی؟! حق ندارم برم جایی که جوونیم و زندگیم رو توش گذروندم. هزار تا دری‌وری داره توی این مملکت چاپ می‌شه اون‌وقت به کتابای من می‌گن سیاه‌نمایی! یه سیاه‌نمایی نشونشون بدم که...»
: «ای بابا. این‌قدر حرص نخور. به‌خدایی سکته می‌کنیا. حق داری. چی بگم والّا... اصلاً بی‌خیالش. بیا راجع به کتابت حرف بزنیم. خوبه؟»
- «می‌دونی؟ یه جورایی ته دلم خوشحالم که مجوّز نگرفت. پایانش اون چیزی نبود که راضیم کنه. دارم آخرشو دوباره می‌نویسم.»
: «چه خوب! حتماً مث همیشه به منم نمی‌خوای بگی...»
- «باید بخونیش. ولی می‌دونم خوشت نمیاد ازش. این دفعه پایانش واقعاً سیاهه. می‌خوام دونه دونه‌ی شخصیتا رو بکشم یا دق‌مرگ کنم! می‌خوام همشونو توی تنهایی له کنم. می‌خوام داستانم مث زندگی واقعی باشه. پر از نفرت و تنهایی... می‌خوام واقعیتو بکوبم توی صورت مخاطب. فیلم سقوط رو که با هم دیدیم یادته؟ همون که آخرش مرده همه‌ی شخصیتای داستانشو قبل خودکشی کشت؟ یه جورایی مث اون...»
: «ولی اون به خاطر دختره آخرشو عوض کرد...»
به من نگاه می‌کند. امّا نگاهش از من رد می‌شود. انگار در دوردست‌ها به دنبال دختری می‌گردد که شخصیت‌هایش را نجات بدهد.
- «می‌دونی خوبی داستان نوشتن چیه؟ می‌شه همه‌ی واقعیتا رو با یه اشاره‌ی خودکار عوض کرد. می‌شه حق رو از یه نفر به نفر دیگه داد. می‌شه مخاطب رو گول زد. می‌شه چیزای احمقانه‌ای مث امید و عشق رو ساخت و به خورد مردم داد تا بتونن زندگی رو تحمّل کنن. امّا من می‌خوام این آخرین داستانم واقعی باشه. نمی‌خوام کسیو گول بزنم. همه‌چیش به زشتی زندگیه!»
: «ولی شاید بشه تهش یه نور امیدی گذاشت. یه چیزی که بشه بهش دل خوش کرد. مگه همیشه نمی‌گفتی اگه توکّلت به خدا باشه حتماً یه دری هست که وا بشه؟»
- «من توی زندگیم مزخرف زیاد گفتم. اینم یکیش... این روزا به وجود خود خدا هم شک دارم چه برسه به این که بخواد از اون بالا معجزه بفرسته! دوره‌ی معجزه‌ها تموم شده. ترجیح می‌دم به توالت خونه‌م اعتقاد داشته باشم تا خدایی که این‌همه بدبختی رو می‌بینه امّا فقط لبخند می‌زنه و با لذّت نگاه می‌کنه»...

(گفتگو در تهران/ سید مهدی موسوی)
@seyedmehdimoosavi2


برنامه‌ی بامداد تا دقایقی دیگر


یادتان نرود از امروز بامداد نیم‌ساعت دیرتر
و راس ساعت ۱۹:۳۰ به‌وقت ایران
از کانال وان پخش خواهد شد.


باورم نمی‌شود و در شوک هستم و تنها اشک می‌ریزم. «داور» (ابراهیم نبوی) به زندگی‌اش خاتمه داد.

اگرچه با او تفاوت‌نظرهای سیاسی بسیاری داشتم، اما چه کسی می‌تواند بزرگی او در نثر سیاسی این دهه‌ها و دلبستگی‌اش به هنر و ایران را انکار کند؟

همیشه که زنگ می‌زد، می‌گفت تنها آرزویش این است که به ایران برگردد. می‌گفت اینجا درِ خانه را به روی دنیا بسته و ایران را برای خودش در تبعید ساخته است.

دوستش داشتم و برای من جز خوبی و مهربانی نکرده بود، از جوانی و خامی‌هایم تا امروز، همیشه پشتیبان شعرها و داستان‌هایم بود و هرگز نگذاشت تفاوت نظریات سیاسی‌مان ما را از هم دور کند. هرچند من همیشه او را استاد خطاب می‌کردم و شرمم می‌آید که از «ما» حرف بزنم.

می‌دانم که رنج فراوان تبعید در سلول‌هایش بود، می‌دانم که غمگین و افسرده بود، می‌دانم که تنها و ناامید بود؛ اما حق نداشت این کار را با ما و ادبیات معاصر بکند. حق نداشت...
در یکی، دو سال اخیر چند نفر از عزیزترین‌هایم را از دست داده بودم و الان فقط دارم گریه می‌کنم و گریه می‌کنم...

این حکومت و جلادان و حامیانش را اگر هم روزی برای آنچه با زندگی‌ام کردند ببخشم، برای مرگ داورها، کیانوش‌ها و... نخواهم بخشید. هیچ روز خوبی وجود نخواهد داشت. مگر می‌شود روز خوبی باشد که عزیزانت دیگر در آن نباشند؟! 😭😭😭🖤🖤🖤

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2




در من جنازه‌ای متحرّک بود، با خواب‌های قی‌شده سر می‌کرد
در تو سری که می‌زند از دیوار... و قرص‌هات داشت اثر می‌کرد

با فلسفه به حکم شکم‌سیری، با منطق شکسته‌ی تعمیری!
شب‌ها درخت سرو اساطیری، در باغ، واردات تبر می‌کرد

استاد از ازل به عدم می‌رفت، از کوچه‌ی بغل به حرم می‌رفت
تا از شکم به زیر شکم می‌رفت، اردک اگر نبود پسر می‌کرد!!

ماهی شدی به وسوسه‌ی اِشراق! شب‌های درک هستی و استفراغ
رگ می‌زدی به تیغ‌ترین برّاق! خون، کوسه را اگرچه خبر می‌کرد

با بنگ در میان جنون رفتن، با یک سرنگ داخل خون رفتن
با شال سبز، تلویزیون رفتن!!... پرواز روی بالش پر می‌کرد!

از اوّلی و سینیِ بی‌چایی، از دوّمی و فکر خودارضایی
سیگار می‌کشید به‌تنهایی، گریه به یاد هر دو نفر می‌کرد

تردید شعله در دل فندک بود، درک یقین به‌واسطه‌ی شک بود
هرروز توی کار کنیزک بود، شب‌ها کدو به آلت خر می‌کرد

آماده بود آهن و سنگ و چوب، در فال‌ها مکان و زمانی خوب
شام و زن و بساط تل و مشروب... تا آخرین چریک، خطر می‌کرد!

از اینکه باز عاشق من باشید، تا بچّه‌ای که زیر خودش شاشید
مغز مرا به پنجره می‌پاشید، قلب مرا جنون‌زده‌تر می‌کرد

پاییز بود و در تو بهاری داشت، آوازهای گریه‌درآری داشت!
من بود و با نگاه تو کاری داشت، مستی که توی کوچه گذر می‌کرد

در انتظار صوت و صدایی بود، در انتظار حرکت پایی بود
خوابیده بود و فکر رهایی بود، یک روز از این دیار سفر می‌کرد...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


Репост из: روشنک آرامش
به چشم روشنت
چسبیدم این شب‌ را که بی‌صبح است
به گرمای تنت،
این سرزمین سردسیری را

#سیدمهدی‌موسوی

Показано 20 последних публикаций.