Фильтр публикаций


دند که آن اندک فسادی که بر اثر روی آوردن به صنعتی شدن در دهۀ 50 شمسی پیش آمده بود به کمک احکام اسلامی در مورد محیط زیست بر طرف خواهد شد. غافل از این که سیل صنعتی شدن و آمریکائی شدن نیرو و فشاری دارد که احکام جامعۀ سنتی قادر به مقابله با آنها نیست. ما برای جلوگیری از سد سازیهای غلط و نابودگی جنگلها و ریختن فاضل آبها به دریا و آلودگی رودخانه ها به توسط کارخانه های شیمائی و آلوده شدن آبهای زیر زمینی به وسیلۀ انواع مواد سمی شوینده به علم و تکنولوژی دیگری احتیاج داشتیم و داریم. فقه سنتی به ما می گفت در آب جاری ادرار نکنید ولی کدام فقیهی تا کنون در بارۀ آلودگی دریای مازندران یا رودخانه هائی که فاضل آبهای صنعتی را درون آن می ریزند صدایش در آمده یا فتوائی صادر کرده است؟ و تازه اگر هم می کرد کی بود که گوش کند؟ فقها در بارۀ آلودگیهای جامۀ صنعتی حرفی برای گفتن نداشتند چون جامعۀ صنعتی را نمی شناختند. علم آنها در بارۀ جامعه ای بود که در حال احتضار بود. اسلامی که می خواست مسائل جامعۀ صنعتی را برای ما حل کند اصلا از جامعۀ صنعتی و آفتهای آن اطلاع نداشت. مشکل سنت گرا ها هم در همین است. سنت گرائی برای زمانی خوب است که من آن جامعۀ سنتی را حفظ کرده باشیم. با تغییر جامعه احکام سنتی هم بی اثر می شود. ما نمی توانیم مسئلۀ اسراف در گندم را با برداشتن نان کپک زده از روی زمین و بوسیدن آن حل کنیم. کمبود آب و بی آبی را نمی توانیم با بستن شیر های آب هر بار پس از مصرف حل کنیم. دهها علت برای بی آبی وجود دارد که یکی از آنها ، البته مهمترین آنها، حفر چاه های عمیق و یکی دیگر سد سازیهای غلط و بی مطالعه است. همه می دانند که امروزه خطرناکترین مسئلۀ کشور کمبود آب و آلودگی آب است. این مسئله را کی به وجود آورده؟ دکتر پرویز کردوانی در جلسه پرسش و پاسخ خود در پنجشنبۀ گذشته در محل کتابفروشی موقوفات افشار می گفت که از زمان آغا محمد خان قاجار تا پایان دورۀ پهلویها ما جمعا پنجاه هزار حلقۀ چاه عمیق در سراسر کشور حفر کرده بودیم و در این سی و پنج سال گذشته تعداد چاهها بالغ بر یکصد و پنجاه هزار حلقه شده است. ما ذخائر آبی خود را که صدها هزار سال طول کشیده تا در این کشور جمع شود در عرض سی سال از زیر زمین به روی زمین آورده و به هدر داده ایم. ما به کمک تکنولوژی جدید کمر به نابودی آب و خاک خود بسته ایم. ما فکر می کردیم به مدد فقهی که می گوید برای وضو گرفتن فقط سه تا مشت آب کافی است می توانیم از آفات جامعۀ صنعتی و مسئلۀ اسراف خلاصی پیدا کنیم. غافل از این که برای حل مسائل جامعۀ صنعتی باید به دانش و تجربۀ همین جامعه رجوع کرد. «دردم از یار است و درمان نیز هم.» من نمی خواهم بگویم کشورهای صنعتی همۀ مسائل خود را حل کرده اند ولی می توانم بگویم که آنها در حل مسائل خود و جلوگیری از مشکلات جدید موفق تر بوده اند. آنها برای رفع کم آبی به دعای باران متوسل نشده اند . مسائل جامعۀ جدید را به حوزه های سنتی نبرده اند بلکه به دانشگاهها برده اند. امروزه یکی از بزرگترین فقیهان ما در زمینۀ مسائل آب دکتر پرویز کردوانی است که خودش فرزند کویر است و در سال 1345از آلمان در رشتۀ آب و کشاورزی تخصص گرفته و بنیانگذار و رئیس مرکز تحقیقات مناطق کویری و بیابانی ایران است و کتابهائی در زمینۀ مسائل آبی ایران تالیف کرده است ، ولی چند نفر هستند که او را بشناسند؟ و چند نفر از کسانی که در زمینۀ حل مسئلۀ آب در کشور کار کرده اند به حرفهای او گوش داده اند و می دهند؟ ما فقهای جامعۀ جدید را نمی شناسیم و قدر آنها را نمی دانیم. به همین دلیل در حل مسائل جامعۀ خود در می مانیم.


اسراف آب، در جامعۀ سنتی و در جامعۀ جدید
در حسب حالی که تحت عنوان « اشکهای وندی شرمن و...» نوشتم فقط به بعضی از جنبه های انقلاب فرهنگی آمریکا در دهۀ 1960 اشاره کردم. یکی از جنبه های مهم آن انقلاب که در اینجا می خواهم بدان بپردازم مسئلۀ اسراف و ضدیت انقلابیون با این آفت اجتماعی و اقتصادی بود. آمریکا در دهۀ پنجاه و شصت میلادی مسائل اقتصادی دوران جنگ را پشت سر گذاشته و وارد مرحلۀ جدیدی از تولید و مصرف شده بود. من خوب به یاد می آورم که در اواخر دهۀ پنجاه در ایران معروف بود که اگر کسی می خواست اتومبیل آمریکائی بخرد به او می گفتند مدلهای قبل از 54 را بخرد. من علت آن را نمی د انستم تا این که در آمریکا فهمیدم که این سالی بوده که طرح کهنگی ( planned obsolescence) در کنگره به تصویب رسیده بود. بنا بر این طرح محصولات صنعتی باید طوری ساخته شود که دوام زیادی نداشته باشد تا هر چیزی زود کهنه شود و مردم مرتب بخرند و بخرند. جنس خوبی که دوام داشته باشد باعث تعطیلی کارخانه ها می شد و تعطیلی کارخانه ها هم بی کاری و عدم انباشت و توزیع ثروت را به همراه می آورد. آثار تصویب «طرح کهنگی» و به طور کلی ورود به جامعۀ مصرفی در دهۀ شصت کاملا محسوس بود و انقلابیون با این معیارهای مصرفی مخالف بودند. از سطلهای زباله ای که پر از مواد غذائی مصرف نشده بود گرفته تا میلیونها تن گندمی که دولت آمریکا به دریا می ریخت و اجناس یک بار مصرفی که همه جا تل انبار شده بود. من وقتی در سال 1967 به ایران برگشتم یکی از فضایلی که در جامعۀ خودمان دیدم غیر مصرفی بودن آن بود. مردم ایران حتی تا پنج شش سال بعد هم هنوز با معیارهای سنتی زندگی می کردند. نفت هنوز گران نشده بود و ما تازه می خواستیم پیکان مونتاژ کنیم. نه چندان صنعتی شده بودیم و نه گرفتار آفتهای جامعۀ صنعتی. اسراف هنوز حرام بود. مردم اگر یک تکه نان روی زمین می دیدند بر می داشتند، و فوت می کردند و یک جائی می گذاشتند تا کسی که به آن احتیاج دارد آن را بر دارد. نان خشک و کپک زده را هم دور نمی ریختند. در تهران هنوز مغازه هائی بود مخصوص نانهای خشک و کپک زده. نمکی ها نان خشک می گرفتند و به جای آن نمک می دادند. کسی بابت نمک پول نمی داد. من در سال اول ازدواجم از همسرم خواهش کرده بودم که نان خشکی را که می خواهد به نان خشکی بدهد برای مصرف خود من بگذارد. تهران ده دوازده سال بود که لوله کشی شده بود. آب لوله کشی ارزش داشت. من تا انقلاب شد ندیدم کسی باشیلنگ آب برگهای حیاط خود را بروبد. باز گذاشتن شیر آب حرام بود. وقتی می خواستند وضو بگیرند شیر را به اندازۀ یک مشت آب باز می کردند و بعد می بستند. جورابها را وقتی سوراخ می شد همه وصله می کردند. پولدارها بودند که سالی یک جفت کفش و یک دست کت و شلوار می توانستند بخرند. تازه، لباسهای کهنه سال قبل را هم دور نمی انداختند. کوچک می کردند برای بچه ها. اینها هنوز در ایران قبل از انقلاب بود، در حالی که در آمریکا دیگر نبود. من در تگزاس از استاد ادبیات انگلیسی خودم که پیر مردی تگزاسی بود شنیدم که می گفت من وقتی بچه بودم یادم هست که یک لگن بزرگ مثل وان را از آب گرم پر می کردند و اول مرد خانه و بعد مادر او و بعد همسرش و سپس بچه ها در همان آب استحمام می کردند. در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم این وضع حمام رفتن آمریکائی ها بود، همان ملتی که حمام رفتن روزانه را در قرن بیستم نه فقط در آمریکا و اروپا بلکه در کل جهان متداول کردند. آیا کار خوبی کردند؟ نمی دانم. باید بیست سی سال صبر کنیم تا ببینیم آیا باز هم انسانها می توانند در بسیاری از نقاط جهان روزی یک بار دوش بگیرند؟ در دهۀ چهل شمسی ما در تهران تازه در خانه حمام ساخته بودیم ولی باز هم روزی یکی بار نمی توانستیم دوش بگیریم. نه به خاطر این که رسم آمریکائی متداول نشده بود بلکه در پس ذهن ما هنوز روزی یک بار دوش گرفتن اسراف به حساب می آمد و اسراف هم حرام بود. قرآن و حدیث و سنت اسراف را حرام کرده بود. مسلمان باید مسرف نباشد. این یکی از جاذبه های اسلام بود. کسانی که بی بند و باری در مصرف را در جامعه آمریکا می دیدند و تقوای مصرف را هم در ایران می دیدند نمی توانستد از تحسین اسلام و فقه اسلامی به خاطر این دستورات اخلاقی و ارزشهای اجتماعی آن خود داری کنند. وقتی به ما می گفتند در اسلام حرام است که کسی آب رونده را با ادرار خود یا چیز پلید دیگری آلوده کند ما نمی توانستیم از اسلام به خاطر این دستوراتش ستایش نکنیم. به خاطر همین دستورات و همین بینش ها بود که ما پیش از انقلاب به اسلام گرایش پیدا می کردیم. من منکر این نیستم که بعضی ها می خواستند با اسلام همان کاری را بکنند که اتحاد جماهیر شوروی یا چین مائو انجام داده بودند. ولی بعضی ها هم اسلام را به خاطر ارزشهای خداپسندانۀ آن دنبال می کردند. به همین دلیل هم وقتی انقلاب شد از عنوان «اسلامی» استقبال کردند. فکر می کر


کتاب فوق به تازگی از جانب انتشارات نشر نو منتشر شده است.


آیا غذای معنوی و قوت روحانی وجود دارد؟ آیا غذای جسم از نظر عرفا و حکمای اسلام می تواند از گوشت تن یک حیوان باشد؟
اگر انسان مطابق با حکمت قدیم ایرانیان نباید به هیچ جانوری آزار برساند، حق دارد حیوانات را بکشد و گوشت آنها را بخورد؟ عارفی مانند ابوعبدالله مغربی که گیاهخوار بود چه نظریاتی داشت؟ انسان از چه لذتهایی می تواند بهره مند باشد؟ آیا انسان حق دارد از دیدن زیباییهای عالم صنع لذت ببرد؟ از دیدن شاهد بهره مند شود؟ شاهدپرستی چیست؟ آیا با عشق افلاطونی، که ابن سینا آن را عشق ظرفا و جوانمردان می خواند، انسان می تواند شاهدپرست باشد؟ آیا شمس تبریزی شاهدباز بوده است؟ چرا شمس تبریزی احمد غزالی را بزرگترین عارف می دانست؟ ابوالغریب اصفهانی که به شاهدباز بودن معروف بوده چه عقیده ای داشته است؟ چه ارتباطی میان عشق ورزی حافظ و اشعار عاشقانه او با عقاید احمد غزالی وجود داشته است؟ آیا فقط عاشق است که می تواند از دیدن معشوق لذت ببرد یا معشوق هم می تواند از معطل کردن عاشق خود لذت ببرد؟ ریشه های عرفان عاشقانه ایرانی را، که احمد غزالی و شمس تبریزی و حافظ بدان تعلق داشتند، در کدام زمین باید جستجو کرد؟ در زمین اهل اباحه و در مرام ظرفای ایرانی قرن دوم یا در زهد و آخرت نگری زهاد قرون اولیه؟ گروههای صوفی که از نظر متشرعان مردود شناخته می شدند که بودند؟

اینها و دهها پرسش دیگر مسائلی است که سعی شده است در "قوت دل و نوش جان" به آنها پاسخ داده شود.




تحول
گاهی من به عقایدی که در پنجاه سال پیش داشتم نگاه میکنم و می بینم چقدر آنها به نظرم بچگانه می آید و نادرست. آرزو می کردم که پنجاه سال پیش مسائل را مثل امروز می دیدم، ولی بعد فکر می کنم اگر پنجاه یا شصت سال دیگر هم زنده بودم و تجربه و اطلاع و علم کسب می کردم و از لحاظ عقلی رشد می کردم، آیا همین طور درباره عقاید امروزم نمی اندیشیدم؟ و عقاید امروزم به نظرم ناپخته و یا حتی سخیف و نادرست نمی آمد؟ ما چند سال باید زندگی کنیم تا از لحاظ عقلی از بچگی بیرون بیائیم؟
ب.ت. پاریها افتخار می کنند که امروز همان گونه درباره انقلاب و اسلام فکر می کنند که چهل سال پیش.


آرزوی مرگ
این روزھا خیلی به یاد ابوالحسن نجفی می افتم، بخصوص به یاد گفت وگوئی که یک
روز درباره خودکشی روشنفکران اروپائی کردیم. نمی دانم چه شد که این گفت وگو
پیش آمد. درباره پل کراوس صحبت می کردیم، یکی از بزرگترین اسلام شناسان نیمه
اوّل قرن بیستم. به نجفی گفتم یک جا خواندم که پل کراوس در حین جنگ دوم جھانی
خودکشی کرد. ظاھراً طاقتش طاق شد و دیگر نمی توانست اینھمه ویرانی و خونریزی
و جنایت را در دنیا تحمل کند. نجفی گفت: خیلی ھا این کار را کردند. جنگ احساس
یأس و سرخوردگی عمیقی در اھل علم و فرھنگ اروپا بھ وجود آورد. می دیدند ھمه
چیز در حال ویرانی و نابودی است و جلویش را ھم نمی توانند بگیرند. از دست ھیچ
کس کاری ساخته نبود. به خودکشی پناه آوردند چون کار دیگری از دستشان برنمی آمد.
این گفت وگو را با نجفی در زمان جنگ ایران و عراقی می کردیم، جنگی کھ خیلی از
اھل علم و فرھنگ ما را پاک سرخورده و افسرده کرد. دوست و ھمگاری داشتم در
مرکز نشر دانشگاھی، ھر روز می آمد و می گفت: آبادان را امروز زدند، خرمشھر را
زدند، ھمه جا را دارند خراب می کنند. می گفت نمی توانم تحمل کنم. نمی توانم ببینم
کشور ایران در حال نابودی باشد. یک روز آمد و گفت: تصمیم گرفته ام از کشور
بروم. چند روز بعد ھم رفت. من درد او را می فھمیدم. سخت است که آدم ببیند خانه اش
را خراب می کنند و او کاری از دستش ساخته نیست.
یکی دو ماه پیش با یکی از دوستان درباره اوضاع بھم ریخته کشور صحبت
می کردیم. سخت افسرده و مأیوس بود. می گفت نمی توانم ببینم که ایران در حال
نابودشدن باشد. کارخانه ھا و صنایع به جای خود، محیط زیست، آب و خاک و ھوای
کشور را نابود کرده اند. جنگلھا را بیابان کرده اند. دریاچه ھا و رودخانه ھا را خشک
کرده اند. دریای مازندران را ھم بخشیده اند، تمدن چند ھزارساله را در ظرف چند سال
از بین برده اند. و آن وقت از دست کسی ھم کاری ساخته نیست. گفتم: ھیچ فکر
کرده ای از کشور بروی، به جائی که دیگر نبینی چه بر سر کشورمان می آید؟ گفت:
نه، سنّ من بالاتر از آن است که بتوانم جلای وطن کنم. ولی یک آرزو دارم، گفتم: چی؟
گفت: این که زودتر بمیرم تا نبینم.


بلا تکلیفی
اگر بخواهیم وضعیت خودمان را در ۴۰سال گذشته با یک کلمه بیان کنیم، فکر میکنید آن یک کلمه چه می تواند باشد؟
به شما می گویم: بلاتکلیفی.
۴۰ سال است که ملت ایران بلاتکلیف است. دولتها شاید پیش خودشان خیال می کردند که تکلیفشان معلوم است، ولی ملت این احساس را نمی کرده است. به همین دلیل همه میخواسته اند از مملکت فرار کنند. این روزها بلاتکلیفی آنقدر دامنه اش وسعت پیدا کرده که گریبان حکومت را نیز گرفته است. همه شده ایم بلاتکلیف. روزگاری ملت فکر میکرد که حکومت است که می تواند او را از بلاتکلیفی بیرون بیاورد. ولی وقتی خود حکومت هم بلاتکلیف بود آن وقت چگونه میتوان از او انتظار داشت که مردم را از بلاتکلیفی بیرون بیاورد؟
اصلا کی باید تکلیف کی را روشن کند؟ حکومت تکلیف ملت را یا ملت تکلیف حکومت را؟
می گویند یک چله نشسته اید، ریاضت کشیده اید، یک سال دیگر هم با روزی یک وعده غذا بسازید، تا تکلیف همه معلوم شود، ولی نگفتید: در این یک سال کی می خواهد تکلیف کی را معلوم کند؟


جان همه فدای ایران
تصور کنید که ما داریم شطرنج بازی می کنیم. در شطرنج همه مهره ها در خدمت شاه اند. پیاده ها، فیل، اسپ، رخ، و حتی وزیر. این بدین معنی است که اولویت با شاه است و شاه می تواند وقتی ناچار شد، پیاده و فیل و رخ و اسپ و حتی وزیر را هم قربانی کند. خوب، در شطرنج سیاست امروز ایران، شاه کیست؟ شاه خود ایران است نه هیچ شخص دیگر. در زمان شاه ما یادمان هست که می گفتند اگر ما شاه نداشته باشیم کشور نابود می شود. ولی دیدیم که شاه رفت و اتفاقی نیفتاد. موجودیت ایران قائم به هیچ شخصی نیست بلکه به فرهنگ و تاریخ و جغرافیا(سرزمین) خودش است و آنچه آن را حفظ می کند نیروی نظامی آن است. ارتش و سپاه است که می توانند ایران را حفظ کنند. اگر نیروی نظامی نباشد، یقین بدانید که کشور با خطر تجزیه و نابودی مواجه خواهد شد. عربها قبل از دیگران ما را می خورند. ایران را تکه تکه می کنند. فقط خلیج فارس نیست که عربیش می کنند. همه را می برند. همان کاری را می کنند که 1400سال پیش کردند. دیگران هم همینطور. برای جلوگیری از این خطر نیروی نظامی باید بماند. نباید کاری کرد که کشورهای قوی با نیروی نظامی خود نیروی نظامی ما را نابود کنند و آن وقت شغال ها و کفتارها بیایند و گوشت تن ما را بخورند. ارتش و سپاه را باید حفظ کرد. هیبت آنها را هم نباید خدشه دار کرد. در گیری بیهوده نباید برایش درست کرد. نباید کاری کرد که کشورهای مسلح "کار کثیف" را برای دشمنان دور و نزدیک ما بکنند و دیگران بیایند و کار ما را یکسره کنند. اشخاص باید فداکاری کنند تا ایران بماند. و این اشخاص شامل همه کس می شود. همه چیز و همه کس جز ایران. همه چیز فدای ایران. سپاه هم باید اسم خودش را عوض کند و بگذارد سپاه پاسداران ایران، نه انقلاب، و نه انقلاب اسلامی و غیر اسلامی. فقط ایران. اگر ایران نباشد، بقیه مانند قضایای سالبه ای هستند، به انتفاء موضوع.


Репост из: Nasser Kholoussi
هشت بار؟!

مذاکره در سیاست مانند آزمایش در علوم تجربی است؛ مانند استدلال در علوم عقلی است؛ مانند چانه زدن در بازار است. انسان عاقل بالغ از گفت‌وگو هراسی ندارد؛ ولو طرف مقابل حیله‌گر و زورگو باشد. اگر مذاکره نکردن افتخار است، شما بیایید از این یک افتخار بگذرید. شما که سراپا عزت و سربلندی و موفقیت در ایران و جهان هستید، به این افتخار کوچک چه نیازی دارید؟ من نمی‌گویم هر مذاکره‌ای مفید است؛ اما قطعا و یقینا در مذاکره نکردن هیچ سودی برای مردم ایران نیست. تاریخ بخوانید و ببینید غرور سلطان محمد خوارزمشاه چه بهانه‌ای به دست مغول داد. تاریخ بخوانید تا بدانید چرا شاه اسماعیل صفوی در چالدران شکست خورد و پس از آن دق کرد و مرد. تاریخ بخوانید تا بدانید شاه سلطان حسین صفوی برای دفع فتنۀ محمود افغان چه راه‌های فراوانی در چنته داشت، اما آش نذری را چارۀ کار دانست. به او گفته بودند که دولت صفوی به دولت امام زمان متصل خواهد شد و او هم باور کرده بود. تاریخ بخوانید و ببینید امیرکبیر برای گرفتن زمین‌های ایران از خلافت عثمانی، چند سال در ارزنة الروم با هر کس و ناکسی مذاکره کرد و سرانجام نیز توانست بهترین توافق‌نامۀ ممکن را آمادۀ امضا کند. نه مذاکره کردن، سرشکستگی است و نه مذاکره نکردن، سرافرازی. ببینید مردم چه می‌خواهند. شما نمایندۀ همین مردم هستید. نباید راهی را برگزینید که شما را از مردم جدا می‌کند. اگر مردم دنبال مذاکره نکردن بودند که به آقای رئیسی رأی می‌دادند. اگر مردم می‌خواستند رئیس جمهورشان هشت بار زنگ رئیس جمهور آمریکا را رد تماس بدهد، در اردیبهشت پارسال خودشان را به آب و آتش نمی‌زدند که مدعی تدبیر و امید رأی بیاورد.
جانشین مذاکره، جنگ گرم یا سرد است؛ جنگی که هزینه‌های کمرشکن آن بر دوش بیمارستان‌ها و دانشگاه‌ها و سفره‌های مردم و دختران معصوم و پسران مغموم و خانواده‌های ازهم‌پاشیده و ساختمان‌های سست و صنعت ورشکسته و زمین‌های خشک است.


در عجبم که کی به کی میگوید با دم شیر بازی مکن.


گزینه دیگر
در سال اول یا دوم جنگ یک روز با یکی از مقاماتی که امروز بی مقام است ناهار میخوردم. سر ناهار به او گفتم: این درست نیست که ما کاری با جمع آوری اسناد و مدارک جنگ نداشته باشیم و وزارت خارجه مان هیچ کاره باشد( آن روزها وزارت خارجه داشتیم و نداشتیم. اسماً داشتیم ولی سرتاسر آن خاک مرده پاشیده بودند.) گفتم امروز ما با سازمان ملل کاری نداریم ولی بالاخره روزی ما مجبور می شویم به سازمان ملل برویم و از خود دفاع کنیم و جنگ را از راه مذاکره ختم کنیم. نمی دانم گفته من تا چه حد موثر واقع شد، ولی این را می دانم که ما بالاخره جنگ را با مذاکره حل و فصل نکردیم. امروز هم ظاهراً وضع ما با آن سالها فرقی نکرده. وزارت خارجه ای داریم که کاره ای نیست. مذاکره را هم بی فایده و بی حاصل می دانیم. ظاهراً اگر قرار است روزی به این جنگ اقتصادی خاتمه داده شود، با مذاکره نخواهد بود، بلکه با آشامیدن تنها گزینه
دیگر خواهد بود.


به نظرم علت این که پوتین و ترامپ در مصاحبه مطبوعاتی خودشان ذکری از ایران نکردند این نبود که واقعا در مذاکراتشان در باره ایران حرفی نزدند و به توافقی نرسیدند بلکه زدند و به توافق هم رسیدند ولی پوتین شرط کرد تا چیزی در مصاحبه مطبوعاتیشان در باره ایران نگویند تا روسیه بتواند نقشه های خود را برای دوشیدن ایران در این اوضاع عملی کند. روسیه فعلا یک دستش تو دست آمریکاست و دست دیگرش در جیب ما.


یخ فروش بغدادی
حکمای ما از قدیم می گفتند که حکایت ما و عمر ما حکایت یخ فروش بغدادی است که در ماه تموز ( چله تابستان) یخ بار الاغش کرده بود و فریاد می زد: ارحموا لمن راس ماله یذوب، ایهاالناس، رحم کنید به کسی که همه سرمایه اش در حال آب شدن است. و این فریادی ست که امروز از اقتصاد ایران می توان شنید، از ارزش ریال، و معلوم نیست که اقتصاد ما به کی باید بگوید که به ما رحم کنید؟ به حکومت؟ به دولت؟ به آمریکا؟ یا به خدا؟ که فریادرس همه بی کسان اوست.


ازملت ایران آواره تر و بی کس تر در دنیا نیست، حتی کره شمالی هم بالینی پیدا کرد که شب سرش را روی آن بگذارد. سالهاست که ورد ما ملت شده است این بیت:
تاریکتر است هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گوئی


دفاع از شایگان
یکی از داریوش شایگان ایراد گرفته بود که او به خدای ادیان ابراھیمی اعتقاد ندارد. و در این مورد از یکی از
کتابھایش نقل قول کرده بود. شایگان تا جایی که من می دانم خدای یھود را خدای خشن و بی رحم و سفاک می
دانست و نمی توانست به چنین خدائی ایمان داشته باشد. ولی ایمان نداشتن به خدای یھود ایمان نداشتن به ھر
خدائی نیست، یا بھتر است بگویم ایمان نداشتن به خدای گروھی یا جماعتی از مردم به معنی ایمان نداشتن به
حقیقتی مطلق ورای امور نسبی و گذرا نیست. به خدای یھودی ھا به صورتی که شایگان تصور می کرد، خیلی
از مسیحیھا و مسلمانان و خداپرستان دیگر ھم اعتقاد ندارند. اصلاً خدای ادیان ابراھیمی تعبیر درستی نیست،
زیرا خدای ادیان ابراھیمی خدای واحدی نیست. خدای یھودیان دیگر است و خدای مسیحی ھا دیگر و خدای
مسلمانان دیگر. و خدای مسلمانان عرب حجازی دیگر است و خدای مسلمانان ایرانی دیگر. خدای مسلمانان
عرب از جھاتی نزدیک به خدای یھودیھاست. ولی خدای ما ایرانیھا (البته نه ھمه) از یک جھت ھمان دھر است
مثل خدای خیام و حافظ و از جھتی ھم خدای نیکوئی ھاست. خدای دھری خدای لازمان است که ساحتش مبرا از
ھر گونه حوادث گذراست. قدیم است، یعنی eternal است. نیکوئی و حسن محض است یعنی منشأ ھمه
خوبیھاست. شما برای اثبات وجود نیکوئیھای جزئی و فردی باید برھان بیاورید. اثبات نیکوئی کلّی
Universal Good/ Beauty
برھان لازم ندارد. یکی به عارفی گفت: من خدا را نمی بینم. جواب داد: چشمت را باز کن تا ببینی. آفتاب آمد دلیل آفتاب. عطار داستان دیوانه ای را می آورد که زار زار گریه می کرد. گفتند: چرا گریه
می کنی؟ گفت: می خواھم دل خدا را بسوزانم. گفتند: مگر خدا ھم دل دارد؟ گفت: اگر ندارد پس این ھمه دلھا از
کجا آمده است؟ خدای ما ایرانیھا اسمش در حقیقت خدا نیست، اسمش نیکوئی مطلق است. زیبایی محض است.
سرچشمه ھمه خوبیھا و نیکی ھا و نیکوئی ھاست. شما نمی توانید نیکوئی مقیّد داشته باشید ولی نیکوئی مطلق
نداشته باشید. شایگان تا جائی که من می دانم ھیچ وقت منکر نیکوئی مطلق نبود. آدم باید خیلی بی چشم و رو
باشد که نیکوئی مطلق را منکر باشد.


با دکتر شفیعی کدکنی و دکتر شریفی و دکتر ...و دکتر مرتضی مردیها و دکتر جزایری و آقای ذوالفقاری. عید دیدنی در منزل دکتر جزایری ۱۰ فروردین ۹۷




Репост из: قشقایی، انتشارات دژنپشت
بود در شهر و دیار خود در اوج عزت به سر برند ولی ناگهان دروازهای شهرشان باز شد و عده ای بیابانی ریختند و زدند و کشتند و همه چیز را به آتش کشیدند و کسانی را هم که نکشتند به اسیری گرفتند؟


Репост из: قشقایی، انتشارات دژنپشت
وده، در عین حال زندگی او زندگی حکیمانه بوده است. جمله معروف "السلامة فی العزلة" (سلامت در تنهایی است) از جملات اوست. وی صوفی نبود، چون در قرن اوّل تصوّفی هنوز شکل نگرفته بود. وی فیلسوف هم نبود. چون در قرن اول مسلمانان فلسفه ای نداشتند. وی حتّی معتزلی و جهمی نیز به شمار نمی آید چون این دو مذهب کلامی هنوز شکل نگرفته بودند. مذهبی که وی به آن منسوب گشته است مذهب قدریه است، قدریه نخستین عقل گرایان اسلامی بودند. در عین حال مکحول اهل حدیث بود و در اینجا و آنجا حدیثی یا خبری از وی نقل کرده اند و بدین ترتیب او را در زمره تابعان و سلف صالح به شمار آورده اند.
این اجمالاً شخصیّتی است که از برای مکحول ساخته اند. و امّا یک جمله هم هست که باید درباره گذشته این عالم بزرگ قرن اول ذکر کنم و آن این است که وی اصلاً عجم بوده و اهل کابل بوده و وقتی مسلمین کابل را در سال.... فتح کردند او را اسیر کردند و به عنوان برده یا مولی به یکی از زنان مشخص عرب، از طایفه قریش یا .... بخشیدند، و او را مکحول نامیدند. این زن پس از چندی برده خود، مکحول، را آزاد کرد و مکحول پس از سفرهائی عاقبت به دمشق که پایتخت خلافت اموی بود آمد و در آنجا مقیم شد.
حال بیائیم و این عالم بزرگوار را از ورای نقاب نگاه کنیم. مکحول همان طور که گفتم ایرانی بود، امّا نه یک ایرانی ساده. او یک شاهزاده ایرانی بود که پدرش و اجدادش همه از پادشاهان کابل بودند. نام پدر مکحول سهراب بوده و جدّش.... امّا متأسفانه نام ایرانی مکحول در هیچ منبعی ذکر نشده است. مکحول دوازده سیزده ساله بود که سپاهیان عرب به کابل حمله ور شدند و زدند و کشتند و غارت کردند و شهر را به آتش کشیدند. تمام خانواده مکحول را از دم تیغ گذراندند و فقط این پسربچه دوازده سیزده ساله و شاید مثلاً خواهری از وی را امان دادند. خواهر را مثلاً به یک سردار عرب بخشیدند و پسربچه را که بعداً مکحول نامیده شد به مدینه آوردند به یکی از زنان طایفه قریش دادند تا برده او باشد.
مکحول یک بچه معمولی نبود و اربابش هم این مطلب را از ابتدا درک کرد. او وارث فرهنگ و ادب و راه و رسم زندگی خردمندانه ایرانی بود. اصولی که بر مبنای آن این شاهزاده خردسال تربیت شده بود کم و بیش همان است که در قابوس نامه شرح داده است. او نه تنها ادب و فرهنگ ایرانی را آموخته بود، بلکه در همة فنون رزمی و ورزشها نیز آموزش یافته بود. زبان مکحول پارسی بود و تا آخر عمر تازی را درست نمی توانست حرف بزند. می گویند لکنت زبان داشت، ولی شاید هم منظور این است که لهجه ایرانی و زبان پارسی داشته است. ابونعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء نوشته است که مکحول تکیه کلامی داشت به پارسی، و وقتی از او سؤالی می کردند و او جوابی نداشت که بدهد می گفت: ندانم. احتمالاً این "ندانم" از نوع ندانمهای سقراطی بود. سقراط به یک چیز افتخار می کرد و آن نادانی بود، مکحول را ابتدا به مدینه بردند و در آنجا وی با صحابه پیغمبر(ص)، از جمله ایوذر و احتمالا علی بن ابیطالب از نزدیک آشنا شد. نزاعهای شیعه و سنّی در سرگذشت مکحول دیده نمی شود، شاید به خاطر این که مسئله شیعه و سنی هنوز به صورت حادّ درنیامده بود. مکحول اگرچه احادیثی از صحابه شنیده بود، و به عنوان راوی آنها را نقل می کرد، ولی او همانطور که گفتم قدری بود، یعنی اهل خردورزی، چیزی که در کودکی آموخته بود. فلسفه و آداب و اصول تربیتی در ایران قدیم در کتابهایی منعکس شده است که برای پادشاهان نوشته اند. پادشاه در ایران فقط نقش حاکم و رئیس و سرور جامعه را نداشته است. پادشاهی که می خواستند تربیت کنند در حقیقت یک انسان کامل اجتماعی بود. هر چیزی که یک انسان کامل باید بیاموزد به شاه آموزش می دادند. و این آموزشی بود که مکحول دیده بود. یک شاهزاده کامل که قرار بود شاه شود ولی بعد سرنوشت دیگری پیدا کرد و برده زنی عرب شد، کسی که از فرهنگ و ادب و هنری که وی آموخته بود بوئی نبرده بود. از مکحول تفاسیری هم از برخی از آیات قرآن به جا مانده و این تفاسیر کلاً نشان می دهد که در قرن اول مومنان در باره مسائل چگونه فکر می کردند. در باره این تفاسیر بعدا خواهم نوشت ولی در اینجا همین قدر می گویم که آنها رنگ عرفانی ندارند. محکول در کتابهای صوفیه به عنوان شخصیتی گوشه گیر و انزوا طلب و غمگین معرفی شده است. جملاتی هم در این مورد از او به جا مانده است. جملاتی که دقیقا معرف روحیه شخصی است که اصلا خانواده دار ، با تربیت، اهل فرهنگ و ادب و زندگی کردن ، یزرگ شده ولی بعد به خاک مذلت کشانده شده است. هرکس دیگری به جای او بود اگر خودش را نمی کشت از غم و اندوه دق می کرد. اساسا دو قرن اول و دوم در تاریخ اسلام دو قرنی است که حزن و اندوه بر روحیۀ اکثر مردم سایه افکنده و آخرت جوئی و دنیا گریزی و آرزوی مرگ کردن یکی از ارزشهای مهم دینی به شمار می آید. علت این روحیه سرد و مرگ طلبی غیر از این است که بسیاری از مؤمنان قرار

Показано 20 последних публикаций.

517

подписчиков
Статистика канала