بلور_تنت
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148#قسمت_صد_سی_سه
صدای رعد و برق بلند شد..
انگاری دل آسمونم گرفته بود..
قطره های بارون چکید رو صورتم و با اشکای شورم یکی شدن..
_مامان دیدی سر دخترت چی اومده؟؟ از این زندگی نکبت بار خسته شدم دیگه طاقت این همه کش مکش رو ندارم..
به هق هق افتادم داشتم با مامان دردودل میکردم که صدایی از پشت سرم نجوا شد یه صدای نگران و پریشون:معلوم
هست کجایی تو؟؟
پشت سرمو نگاه کردم هوا تاریک شده بود نمیتونستم ببینمش جلو اومد یه حاله کم رنگ از نور افتاد روش..
با دیدنش ناخوداگاه دستم رفت رو گردنم سمت گردنبندی که دیگه وجود نداشت..
آرمان قدمبرداشت بیاد جلو که با گذشتن روهان از کنارش دست نگه داشت و سرجاش میخکوب موند..
برای اولین بار از اومدن روهان خوشحال شده بودم..
خدامو شکر میکردم که تو این شرایط روهان اومد پیشم نمیخواستم جایی تنها باشم با آرمان..
در کمال تعجب تا روهان بهم نزدیک شد صورتمو قاب گرفت و آشفته گفت:حالت خوبه؟؟همه نگرانتن چرا نرفتی خونه؟؟
این روهان بود که به جای داد و بیداد داشت حالمو میپرسید؟؟
واقعا خودش بود؟؟قابل هضم نبود واسم..
آروم لب باز کردم صدام گرفته بود و از ته چاه بیرون میومد:خوبم؛میخواستم با مامانم صحبت کنم خ...
نذاشت حرفم کامل بشه:خیلی خب بسه بارونه ممکنه سرمابخوری بیا بریم همه نگرانتن..
فقط تونستم سری تکون بدم..
خواست از کنارم رد بشه که دستشو گرفتم..
نگاه تب دارمو دوختم تو صورت آرمان که خیره شده بود به دستم..
انگشتامو قفل کردم تو انگشتای روهان..
نگاش بین دستم و چشمام میچرخید..
بی طاقت عقب گرد کرد..
حال داغون من خراب تر از اون بود..
من اشک میریختم و بارون اونا رو میشست
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand