بلور_تنت
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148#قسمت_صد_هشت
از اون لبخندای شیرینش زد و تکیه داد به صندلیش:اینکه شما تصمیم گرفتین بجای یه عروسی بزرگ یه عروسی کوچیک
بگیرین و خرج اضافی رو به نیازمندان کمک کنین..
مات و مبهوت با چشمای از حدقه بیرون خیره شده بودم به بابا..
این از کجا در اومده بود؟؟
روهان اینارو گفته؟؟
آب دهنمو با بهت بلعیدم چطور ممکنه من تصمیمو بهش گفتم چرا رفته چرت و پرت گفته؟؟
عروسی چی؟کشک چی؟
معلوم هست این روهان داره چه غلطی میکنه؟
چه موزیانه رفته نقشه کشیده..
اما خب برای چی؟
از یه طرف راضی نیست حتی یه لحظه کنارش باشم از یه طرفم نقشه های جورواجور میریزه که سنگ جلو رام بزاره
نکبت..
با این کار روهان نتونستم با بابا رک و راست حرف بزنم..
و همه چیو بهش بگم خودمو راحت کنم،این روهانم شخصیت عجیبی داشت اخر این منو دق میده ولی خودش شاد و
خندون زندگیشو میکنه فرفری انتربرقی..
بابا میگفت امشب روهان با مامان باباش میان اینجا که درمورد تاریج عروسی حرف بزنن
با ناامیدی از اتاق بابا اومدم بیرون..
شبنم اومد سمتم:صحبت کردی؟؟درمورد چی حرف زدین؟؟
هوفی کشیدم:روهان..
_وا مگه چیشده روهانو؟؟
نشستم رو مبل و دستامو فرو بردم تو موهای لختم:میخواستم با بابا حرف بزنم که این ازدواجو بهم بزنم..
تو صداش تعجب موج میزد:براچی بهم بزنید؟؟
ولوم صدامو یه کوچولو بلند کردم..
_چون اصال آدم نیست زندگی با این بشر خیلی سخته منم نمیخوام خودمو دچار بال و بدبختی کنم،تا خواستم همه چیو به
بابام بگم رفته سریع یه داستان جدید راه انداخته همش مانع کارام میشه
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand