Khabgard | خوابگرد


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


برای بازنشرِ مطالبِ سایتِ خوابگرد
و مطالبِ دندان‌گیرِ دیگر جاها | رضا شکراللهی
https://twitter.com/khabgard
سایت: http://khabgard.com
ایمیل: info@khabgard.com
‌‌‌

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


بهش گفتن همون روایت ساده و نرم از جلسه‌ی دادگاه رو هم پاک کنه، لابد مبادا هیبت مقتدر نظام ترک برداره!

@KhabGard


Репост из: لیلی فرهادپور | Lily Farhadpour
برای ثبت در تاریخ
دیروز شنبه یازدهم اسفند دادگاه ما بود..
اما نه دادگاه نبود محاکمه بود و شاید محکمه...


خیابان معلم دادگاه انقلاب - طبقه چهارم شعبه ۲۶ به ریاست قاضی ایمان افشاری
محاکمه عوامل فیلم کیک محبوب من

اتاق دادگاه چندان بزرگ نبود. جایگاه قاضی آن بالا بود و کنارش منشی یا دادیار (یا نمی دانم کی)
جایگاه با چوب قهوه‌ای رو به حضار قرار داشت

سه ردیف صندلی چیده بودند روبروی جایگاه قاضی
ما متهمین را به ترتیب ردیف صدا کردند.

پنج تایمان در ردیف اول و یک نفر (فیلمبردار) در ردیف دوم نشستیم.

بقیه صندلی ها را همراهان که از خانه سینما آمده بودند پر کردند.

من متهم ردیف چهارم بودم بعد از بهتاش صناعی ها ، مریم مقدم (کارگردانان) غلامرضا موسوی (تهیه کننده)
کنار من متهم ردیف پنجم آقای اسماعیل محرابی در آخرین صندلی ردیف اول نشست.

در طرف چپ اتاق عمود به ما و جایگاه قاضی، سه صندلی برای وکلا گذاشته بودند . وکیل اصلی پرونده دکتر آگاه بود که استاد دانشگاه و وکیلی بسیار خوش برخورد. مودب و محترم ...

روبروی جایگاه وکلا یک میز بود با یک صندلی که روی میز نوشته شده بود جایگاه «دادستان»
و ماجرا همینجا شروع می‌شود...
اینجا که در این جایگاه «دادستان» کسی نمی‌نشیند!
قاضی، هم قاضی هست و هم دادستان،
ولی بیشتر دادستان است.
بنابراین احساس نمی‌کنی که قضاوت می‌شوی،
احساس می‌کنی فقط محاکمه می‌شوی.

احساس می‌کنی دادستان از جایگاهی که باید همتراز تو و وکلا باشد ارتقا یاقته و آن بالا نشسته تا مرتب ترا متهم کند، محکوم کند...

دلت می‌خواهد نقاب دادستان را از چهره قاضی برداری تا قاضی را ببینی
لحظات کمی خیلی کم شاید این نقاب برداشته می‌شود.
قاضی - دادستان با من و محرابی محترمانه رفتار کرد . قاضی بود بیشتر تا دادستان
اما فقط با من و محرابی
روز سختی بود اما گذشت...




Репост из: جعبه‌سیاه
سلام‌کرده‌نکرده چشمم افتاد به ردیفِ اصلاحاتِ وزارتِ سانسور برای یکی از رمان‌ها. تعجب کردم که آخر این رمان مگر موردی داشت؟ یک سری آدم، صد و پنجاه سال پیش، راه افتاده‌اند دنبالِ یادداشتی رمزگذاری‌شده، آن‌هم کجا؟ در جنگل‌های آمازون! لب مرز پِرو...

مبهوت یکی از برگه‌ها را برداشتم و دیدم نوشته تا آخر صفحه اصلاح شود: "صحنه‌ای غیرمنتظره و آزاردهنده. مردی که حلق‌آویز شده بود در انتهای پیچک، که مانند طناب بود و به سر آن گرهی زده بودند، دست و پا می‌زد. با آخرین حرکات فرد محتضر، پیچک هم تکان می‌خورد." خواندم و خواندم و دیدم خدا را شکر رهگذری سررسیده و پریده روی مردک بینوا و کشیده‌اش پایین. قلبش هم زده. به قول خودشان به موقع رسیده‌اند و جانش را نجات داده‌اند. جوانک هم گفته پشیمان است. خب، پس مشکل کجاست؟ شاید سانسورچی با نجاتِ کسی که بالای دار است مشکل دارد...

رفتم جلوتر و دیدم دستور صادر شده به ننوشیدنِ هرچه نوشیدنی‌ست اعم از آب گازدار و مایعات دیگر. حتی گاه کلمۀ نوشیدنی را هم تاب نیاورده و نوشته اصلاح... اصلاح؟ یعنی جای جملۀ "کمی نوشیدنی نوشید" بگذاریم کمی آب خورد؟ یا چای نوشید؟ یا آب هندوانه؟ یا چی؟ جایی هم امر کرده این جمله اصلاح شود: "دیگر هرگز لب به نوشیدنی نمی‌زنم". خب الان چی را اصلاح کنیم؟ بزند یا نزند آخر؟

بگذریم... همه‌تان با این گیرهای سه‌پیچ غیرمنطقیِ سلیقه‌ایِ اعصاب‌خردکنِ مضحک کم‌وبیش آشنایید. خندۀ تلخِ ازگریه‌غم‌انگیزترم آن‌جا شروع شد که دیدم دستورِ اصلاحِ تصاویر را داده‌اند. با خودم فکر کردم آخر مگر چیزی از گراورهای بعضا بی‌کیفیتِ صد و پنجاه سال پیش معلوم است که اصلاح کنیم؟

گشتم لابه‌لای دستورات و دیدم یک جمله است که جلوی شماره صفحات کتاب تکرار شده: "پوشش زن‌ها اصلاح شود". "یقه اصلاح شود". اسلایدها را می‌گذارم تا یقه‌ها را بی‌سانسور ببینید و لذتش را ببرید. فقط به من هم حتما بگویید چه نوع لذتی برده‌اید تا بفهمم چرا باید اصلاحشان کرد... اسلاید آخر اما جایزه دارد. دستور صادر شده که: زن برهنۀ سمت راست حذف شود.

خوانندگان عزیز! هرکدامتان ثابت کردید سمتِ راست تصویر برهنه است و زن است و ریش‌هایش ریشۀ درخت است، جایزه دارید. حتی شما جناب سانسورچی...

پ.ن: کیفیت عکس‌ها همین است ها. فکر نکنید کیفیت عکس قرار است بالا برود یا دوربینِ گوشی عکس را بی‌کیفیت کرده یا نمی‌دانم چه.

پ.ن ۲: نمی‌دانم چرا از صبح این بیت ایرج‌میرزا مدام در گوشم است: دو دست او همه بر پیچه‌اش بود، دو دست بنده در...

- اسلایدها در ادامه آمده.


به‌یاد علی‌اکبر دهخدا که ۶۹ سال پیش در چنین روزی درگذشت
.
📌 دهخدا سال ۱۲۸۷ خورشیدی (۱۹۰۸ میلادی) ۳۰ساله بود که محمدعلی‌شاه قاجار با کمک نیروهای کلنل لیاخوف روسی مجلس را به توپ بست. او را هم به اروپا تبعید کردند و حدود دو سال در پاریس سرگردان بود. از پاریس به ابوالحسن پیرنیا در لندن، با لحنی نومیدانه که بوی خودکشی و مرگ می‌داد، چنین نوشت:

«برای من پاریس حکم طهران و تبعید حکم تکفیر و گرسنگی در غربت حکم بدبختی در وطن بود اگر در میان همۀ این مصائب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوشه خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر می‌زد و با اشارات روحانی بستگی مرا به خود و رابطۀ خودش را با من ظاهر می‌نمود. اما افسوس که الان تمام دوستان پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطن بی‌حقیقت نمی‌توانم تصور بکنم. و از این رو تقریباً از زندگی و آنچه که در آن هست بغایت زده و متنفرم و گمان می‌کنم که راحت در عزلت کلی یعنی مرگ است.

اما این شهد مصفا خودش مذاق مرا شیرین خواهد کرد یا باید دنبالش رفت و تحصیل کرد؟ اینجا همان نقطه ترديد و موقع امتداد بليات من شده است و امیدوارم عنقریب یک عزم مردانه رشته این تردید را قطع کرده و مرا از این مصائب و جنابعالی را از تذکار آن برهاند.»

دهخدا ۴۷ سالِ پس از آن را هم کار «طاقت‌سوز» کرد تا خودِ ۷۷سالگی که درگذشت. به یاران سابقش که از نشستن او پای لغت‌نامه حیران بودند، گفت «در این زمانه بسیارند کسانی که حاضرند وقت و نیروی خود را صرف شعر گفتن و مقاله نوشتن و طبع و نشر آن‌ها در روزنامه‌ها و مجلات کنند، ولی شاید کمتر کسی باشد که بخواهد و بتواند با تألیف آثاری مانند امثال و حکم و لغت‌نامه وظیفه‌ای دشوار و خسته‌کننده و طاقت‌سوز ولی واجب را تحمل نماید».

📌 اگر باکسانی مواجه شدید که در مقابل استفاده‌ی آگاهانه و خلاقانه‌ی شما از لغات عامیانه در نوشتار چوب لغت‌نامه‌ی دهخدا دست‌شان بود، این دو بند از مقدمه‌ی خود او بر لغت‌نامه‌اش را بگیرید جلوی چشم‌شان.

«عامه همیشه واضعین لغت‌اند، مفاهیمی را درک می‌کنند و الفاظی در ازای آن مفاهیم ادا می‌کنند، هر یک که با ذوق صاحبان آن راست آید بر جای می‌ماند. اینک بیش از هزار سال است که این الفاظ متراکم شده و ارباب قلم از استعمال آن پرهیز می‌کنند، لکن بی‌شک آن الفاظ باید در تداول خواص درآید و در لغت‌نامه‌ها درج گردد.

کلمات بسیاری در تداول عوام است که گاهی مرادفی در زبان ادبی دارد و گاه ندارد، و برای توانگر شدن زبان استعمال هر دو نوع آن کلمات به‌گمان من لازم است، از این رو از آن‌ها آن‌چه را که به خاطر آمده در این کتاب گرد کرده‌ام مانند «تیله» که به معنی قطعات شکسته‌ی سفال است و مرادفی برای آن نیافته‌ام، یا «جخد» که به معنی به‌زور، مگر و منتهی است.»

📌 اگر به زندگی و فعالیت سیاسی و ادبی دهخدا علاقه‌مندید و پی کتابی نسبتاً متفاوت می‌گردید برای مطالعه، کتاب پژوهشیِ «همنوا با مرغ سحر» بلقیس سلیمانی را پیشنهاد می‌کنم.

خانم سلیمانی، در این کتاب، ابتدا با بررسی رویدادهای زندگی دهخدا چهره‌ی سیاسی او را ترسیم می‌کند و سپس به افکار و اشعار و آثار او می‌پردازد. اگر هم با اشعار و آثار دهخدا کاری ندارید، به‌جد توصیه می‌کنم بخش نخست این کتاب را مطالعه کنید. نثری شیرین دارد و چیزهایی را در آن خواهید خواند که احتمالاً برایتان خیلی جالب خواهد بود.

این کتاب اول‌بار سال ۱۳۷۹ منتشر شد و امروز دیدم چاپ چهارم آن در وب‌سایت نشر ثالث موجود است.

📌 دهخدا را خیلی‌ها با چکامه‌ی مشهورش در سوگ صور اسرافیل می‌شناسند یا همان شعر «یاد آر ز شمع مرده! یاد آر!». اجرای زنده‌یاد ایرج گرگین از این چکامه، اگر بی‌نظیر نباشد، کم‌نظیر است و من یکی از شنیدنش سیر نمی‌شوم، با تار محمدرضا لطفی در زمینه‌اش. بشنوید.

@KhabGard

📌و آخری هم یک دقیقه از صدای خود دهخدا در سال‌های پایانی عمر که در آن از سه دستیار برجسته‌اش در لغت‌نامه می‌گوید و این‌که «امیدوارم نتایج خوبی برای مملکت داشته باشد».👇


Репост из: نشر برج
#رد_خون_بر_پلکهایمان نوشته‌ی #رها_فتحی برنده‌ی بهترین رمان جنایی در دوره‌ی دوم #جایزه_ادبی_پرانتز شد.

دومین دوره‌ی پرانتز در سه بخش متفاوت رمان‌های جنایی، تاریخی و مجموعه داستان‌های کوتاه برگزار شد. علاوه بر #رد_خون_بر_پلکهایمان، رمان #پوست_بر_زنگار نوشته‌ی #اشکان_اختیاری نیز از نشر برج نامزد بخش جنایی این جایزه بود.‌

آکادمی پرانتز در زمستان ۱۴۰۲ در تهران و به همت جهانگیر شهلایی شروع به کار کرد. زهرا حمزه، آرش میراحمدیان و امیرحسین میری‌مقدم سه‌عضو دیگر دبیرخانه‌ی آکادمی پرانتز هستند. داوری این جایزه بر عهده‌ی آکادمی پرانتز است: جمعی از مخاطبان، فعالان، نویسندگان، مترجمان و کتاب‌دوستان.

از اینکه رها فتاحیِ خوش‌قریحه و توانمند کتابش را به نشر برج سپرد و به مدد قلم ایشان جایزه‌ی ادبی پرانتز به نشر برج تعلق گرفت، مسرور و خوشحالیم. دریافت این جایزه را به رها فتاحی و خوانندگان کتاب او تبریک می‌گوییم.

تلگرام برج | سایت فروش | صفحه اینستاگرام


🔸پخش سریال «صد سال تنهایی» نتفلیکس بار دیگر رمان شاهکار مارکز و موضوع اقتباس‌پذیری آن را بر سر زبان‌ها انداخته، ازجمله در میان ایرانیان که ۵۰ سال است این نویسندۀ کلمبیایی و رمان او را ستوده‌اند و برخی حتی به صرف خواندن آن به خود بالیده‌اند.

🔸شاهکار مارکز که سالیان دراز به‌دلیل روایت پیچیده، رئالیسم جادویی و داستان‌سراییِ چندنسلی‌اش «غیرقابل فیلم شدن» تلقی می‌شد و خود مارکز هم به‌شدت مخالف اقتباس از آن برای فیلم یا سریال بود، سرانجام به تصویر کشیده شد.

🔸اما این اقتباس، که حالا پای «صد سال تنهایی» را به عرصه‌ای عمومی‌تر از محافل علاقه‌مندان ادبیات باز کرده، آیا موفق شده است روح این کتاب آقای گابو را هم به تصویر بکشد؟

@KhabGard

🔸متن کامل این یادداشت را در وب‌سایت رادیوفردا بخوانید.

@RadioFarda


پاسخ حاتم قادری، استاد فلسفه سیاسی در تهران، به این سؤال که آیا ایران آبستن موج تازه‌ای از اعتراضات است؟

لینک گفت‌وگو در رادیوفردا

@RadioFarda
@KhabGard


آقاخان چهارم، که از ٢١ سالگی به امامت شیعیان اسماعیلی رسیده بود، شانزدهم بهمن در ۸۸ سالگی در پرتغال درگذشت.
.
اگر می‌خواهید درباره‌ی او بدانید، این گزارش رادیوفردا مروری خلاصه بر زندگی و فعالیت‌های او است.

داریوش محمدپور، دانشیار مؤسسه‌ی مطالعات اسلامی، هم در یادداشت زیر درباره‌ی اندیشه‌ها و جایگاه او نوشته است.
👇


Репост из: RadioFarda
🔸 مرجان ساتراپی،‌ فیلمساز و کاریکاتوریست ایرانی-فرانسوی، نشان «لژیون دونور» را به دلیل «سیاست ریاکارانه فرانسه در قبال ایران»، به‌ویژه در زمینه صدور ویزا، رد کرد.

🔸 او در نامه‌ای به رشیده داتی، وزیر فرهنگ فرانسه،اعلام کرد که این تصمیم به دلیل «اصول شخصی» و «دلبستگی به میهن زادگاهش» گرفته شده است.

🔸 او در بخشی از این نامه نوشت است : «نمی‌توانم آنچه را که به عنوان موضع ریاکارانه فرانسه در قبال ایران می‌بینم، نادیده بگیرم.»

🔸 او در ادامه می‌افزاید «مدتی است که واقعاً نمی‌توانم سیاست فرانسه در قبال ایران را درک کنم»، و ابراز تأسف کرد که «جوانان ایرانی که عاشق آزادی هستند، مخالفان و هنرمندان حتی ویزای توریستی هم به آنها داده نمی‌شود»، در حالی که «فرزندان اولیگارش‌های ایرانی» بدون هیچ مشکلی «در پاریس و سن‌تروپه گشت و گذار می‌کنند.»

🔸مرجان ساتراپی، در ویدئوی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرد، این تصمیم را «نشانه‌ای از همبستگی با مردم ایران، به‌ویژه زنان و جوانان ایرانی، و همچنین با هم‌وطنان فرانسوی که در ایران گروگان هستند» توصیف کرد.

@RadioFarda


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#حسین_علیزاده:
کاش شهبازیان الان بود و می‌گفت که چه رنجی کشیده است. این رنج رنج شخصی نیست، رنج من و فریدون و استاد گنجه‌ای و آقای کامکار نیست؛ رنج ملت ایران است.

حدود نیم قرن گذشت و ما هنوز باید این‌جا درباره‌ی خوب بودن هنر و موسیقی برای مسئولان حرف بزنیم.

امثال شهبازیان که می‌روند، هر بار زخمی بر پیکر هنر ایران است.
ما هیچ وقت در تاریخ ندیدیم که هنرمندان متعلق به حکومت‌ها باشند؛ هنرمندان متعلق به مردم‌اند.

یک مسئول بیاید دو تا جمله درباره‌ی شهبازیان بگوید. نگوید آدم خوبی بود یا آدم خوش‌تیپی بود، بیاید بگوید چه نقشی در هنر موسیقی داشت.

ما از شرایط بعد از انقلاب با هنرمندانی روبه‌رو بودیم که رگ و ریشه‌ی فرهنگ و هنر دست‌شان بود ولی حتا رویشان نمی‌شود اسم‌شان را در صداوسیما بیاورند.

آن چیزی که هنرمندان را واقعاً هنرمند کرده و ارتباط‌‌شان را با دنیای هنر نگه داشته، همیشه مردم‌اند و من از طرف #فریدون_شهبازیان از ملت ایران تشکر می‌کنم.

درود می‌فرستم به تمام هنرمندانی که در این سال‌ها از دست رفتند و ما فهمیدیم چه کسانی را از دست دادیم، ملت فهمیدند؛ بقیه اما نفهمیدند.

@KhabGard


یکی دو ماه پیش #آرمان_ریاحی یادداشتی مبسوط و به‌دل منتشر کرد در وب‌سایت «ماجرا» درباره‌ی سینمای داریوش مهرجویی با این عنوان:

«ضیافت در خانه‌های ویران؛
سفره‌هایی که داریوش مهرجویی برای ما پهن کرد»

پاره‌ای از مقدمه‌اش این است:

سینمای #داریوش_مهرجویی نموداری از سیر تحول اندیشه‌ی روشنفکران ایرانی در دهه‌های معاصر است؛ همان دگردیسی‌هایی که در عناصر تصویری او جا خوش کرده‌اند. یکی از این اجزاء بی‌تردید خانه و رسم خوراک است. زیبایی‌شناسی خوردن یکی از مؤلفه‌های فیلم‌های داریوش مهرجویی بود و حتی غوطه‌ور شدن در زیبایی‌شناسیِ تهوع.

در واقع در طول بیش از نیم قرن فیلمسازی، هیچ کارگردانی به قدر مهرجویی سفره پهن نکرد؛ از سفره‌های رنگین و سنگین تا بساط‌های شام و‌ نهار محقر عده‌ای معتاد تا غذایی درویشانه در کلبه‌ای جنگلی...

@KhabGard

خواندن این مقاله‌ی مفصل اما شیرین و پرنکته را از دست ندهید:
👇🏻
https://maajara.com/Blog/169
.


امروز فرصتی شد تا این دو یادداشت آریامن احمدی در ایران‌وایر را بخوانم؛ شاید شما هم مایل باشید بخوانید:

📍داستانی تمثیلی از انقلاب ۵۷؛
چرا «مزرعهٔ حیوانات» با ۱۶۴ ترجمه پرترجمه‌ترین و پرفروش‌ترین و پرخواننده‌ترین رمان خارجی در ایران است؟
👇🏻
iranwire.com/fa/blogs/137526

📍داستانی واقعی از انقلاب ۵۷Y
چرا «1984» شاهکار جُرج اُروِل با ۸۰ ترجمه یکی از پرترجمه‌ترین و پرفروش‌ترین و پرخواننده‌ترین رمان‌های خارجی در ایران است؟
👇🏻
iranwire.com/fa/blogs/137632

@KhabGard


Репост из: Amir Pouria
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
از آهنگ ترانه‌ها تا تم معروف قطعه‌ی دوم آلبوم "میعاد" (قسمت اول) که در تلویزیون دهه‌ی ۱۳۶۰ بیش از هر موزیک دیگری به گوش می‌رسید، خاطراتی که از فریدون شهبازیان - حالا زنده‌یاد- در دل و ذهن داریم و زیر لب نجوا می‌کنیم یا سوت می‌زنیم، یکی دوتا نیست‌.
اما برای من این قطعه که شهبازیان برای پایان فیلم کوتاه "اسب" (مسعود کیمیایی، ۱۳۵۵، محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) ساخته و اجرا کرده بود، قامتی به بلندای محبوب‌ترین قطعاتم از موسیقی متن فیلم‌ها در ابعاد سینمای دنیا دارد. از نظر غنای تم، به آداجیوی جاودانه‌ی خانوم النی کارایندرو برای فیلم "چشم‌اندازی در مه" (تئو آنگلوپولوس، ۱۹۸۸) که ۱۲ سال بعد ساخته شد، پهلو می‌زند و از نظر شکوه ارکستراسیون، بعید است در این سالهای نحیف و تباه، هیچ فیلم بلند یا حتی سریال ایرانی را با این عظمت در اجرای موزیک متن به یاد بیاوریم.
سازندگان نوا و آهنگ وقتی از این دنیا می‌روند، شاید بیشتر از باقی خالقان هنر به حیات خود در جان و گوش ما ادامه می‌دهند؛ یا دست‌کم ملموس‌تر. چون نواهاشان در لحظه‌هامان همچنان جریان دارند...

@amiropouria


Репост из: بهمن دارالشفایی
برای دوستان ساکن لندن:

کتاب‌فروشی پل:
«کتاب‌فروشی «فعلا» آنلاین پُل حاصل ایده‌ پگاه آهنگرانی و سمیه میرشمسی است: یک پُل فرهنگی از خیابان کریمخان تهران تا لندن.

شاید یکی از دلتنگی‌های ایرانیان مقیم بریتانیا پرسه‌زدن در کتاب‌فروشی‌های کریمخان و انقلاب و دسترسی به تازه‌های نشر داخل ایران است. کتاب‌فروشی متحرک پُل می‌خواهد راهی برای دریافت تازه‌ترین و بهترین کتاب‌های چاپ شده در ایران برای جامعه مهاجر بریتانیا باشد.

ما کتاب‌های منتشر شده در ایران را با قیمتی منصفانه در لندن به شما عرضه می‌کنیم.

شما می‌توانید علاوه بر ویترین کتاب‌هایی که ما از میان بهترین و جدیدترین آثار عرضه شده در بازار کتاب ایران انتخاب کرده‌ایم، در اکانت تلگرام ما، سایر کتاب‌هایی که دوست دارید را به ما سفارش بدهید. فهرست کتاب‌های عرضه شده در کانال تلگرام به‌روز می‌شود.»
.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔸مستند شش‌قسمتی «نصرت کریمی؛ هنرمند بودن در ایران» به‌تازگی به‌صورت رایگان در یوتیوب منتشر شده و در اختیار همگان قرار گرفته است.

🔸بابک کریمی، سینماگر، به رادیوفردا می‌گوید خودش در طول ساخت این فیلم پدرش را از نو کشف کرده است. این مستند روایت زندگی پرقِصه و حیرت‌انگیز نصرت کریمی از زبان خودش با تکیه بر اسناد و فیلم‌ها و عکس‌های نادیدهٔ بی‌شمار است.

🔸انقلاب ۵۷ در میان اهل سینما قربانی کم نداشت، اما نصرت کریمی در این میان وضعیت ویژه‌ای داشت؛ هنرمندی که پس از انقلاب، به‌خاطر فیلمی که هفت سال پیش از آن ساخته بود، نه تنها زندانی شد که «به قطع دست راست و اعدام هم محکوم شد»، اما سرانجام جان به در برد.

🔸نصرت کریمی دیگر هیچ‌گاه به‌عنوان بازیگر و کارگردان سینما اجازهٔ کار نیافت و تصویرش هم ممنوع شد، اما نه ازپا نشست و نه از آفرینش.

🔸مستند «نصرت کریمی؛ هنرمند بودن در ایران» حاصل تلاش مشترک پسرش بابک کریمی و دامادش مهرداد اسکویی با همکاری روح‌الله انصاری است که ساخت آن ۱۹ سال طول کشیده است.

@KhabGard

🔸گفت‌وگو با بابک کریمی دربارۀ پشت‌صحنه و روند ساخت این مستند را در وب‌سایت رادیوفردا بخوانید.

@RadioFarda


مستند کودک‌سرباز که پخش شد، از در و دیوار برایم پبام و نامه رسید، هنوز هم گاه‌به‌گاه ‌نامه‌ای می‌رسد. پیام‌ها و نامه‌ها اغلب حامل درد و رنج‌اند ولی زیباترین لحظات زندگی‌ام را هم در چند ماه اخیر ساخته‌اند.

یکی از تازه‌هاشان را این‌جا می‌آورم، شاید برای برخی شما هم زیبا بنماید.

اگر مستند #پگاه_آهنگرانی را هنوز تماشا نکرده‌اید، در یوتیوب در دسترس است؛ بعید است از دیدنش پشیمان شوید.

و اما نامه‌ای از شکیبا:

آقای شکراللهی عزیز
سلام

من شکیبا هستم از ایران. این نامه رو از تهران سرد و خاکستری و غمگین براتون می‌نویسم...

سال ۱۳۶۷، کلاس دوم دبستان و هشت‌ساله بودم. به‌دلیل شغل پدرم، در شهر قم ساکن بودیم.

در اون روزهای خاکستری‌ِ جنگ، قلک‌هایی در مدارس توزیع شده بود برای این‌که بچه‌ها و خانواده‌ها پول جمع کنند و برای کمک به جبهه‌ها بفرستند.

سهم من قلک سبز کوچکی بود که به‌شکل خانه‌ و از پلاستیک بازیافتی ساخته شده بود. قلک خانه‌ایِ من دودکش کوچکی داشت با شیاری در بالای آن که پول‌های هفتگیم رو توش می‌نداختم به این هدف که برای رزمندگان حرکتی مثبت انجام داده باشم.

کودکی و اشتیاق شما رو برای شرکت در جبهه درک می‌کنم، چراکه خودم هم مشتاق بودم شرکت کنم و قاعدتاً به‌دلیل دختر بودنم و طبیعتاً در اون سن‌وسال نمی‌تونستم همراه باشم. اما کودکی دخترانهٔ من نه با عروسک که با تفنگ و تانک اسباب‌بازی گذشت، با سنگرهایی که می‌ساختم و با دشمن فرضی دلاورانه می‌جنگیدم. بماند…

اون روزها بخشی از حیاط مدرسه مملو بود از هدایا و اقلام خوراکی و پتو و کمک‌های اولیهٔ اهدایی خانواده‌ها برای ارسال به جبهه. من هم به اشتیاق اون حال‌وهوا دو کمپوت سیب و گیلاس با بخشی از پول‌های قلکم تهیه کرده بودم و نامه‌ای دور کمپوت چسبانده بودم و برای پیروزی رزمندگان میهن دعا کرده بودم.

خاطرم نیست محتوای نامه چه بود و با چه ادبیاتی نوشته بودم، اما آدرس مدرسه و منزل رو پایین نامه یادداشت کرده بودم. کمپوت‌ها به همراه سایر اقلام ارسال شد و من در عالم کودکی و حمله‌های گاه‌وبیگاه دشمن به شهرها روزگار سپری می‌کردم.

مدتی بعد از ارسال کمپوت‌ها، صبحی زمستانی که به مدرسه رفته بودم، دیدم سکوی مدرسه که معمولاً جلوش صف می‌بستیم و شعارهای صبحگاهی و قرآن و ورزش اجرا می‌شد، با زلم‌زیمبوهای اون دوران تزئین شده بود.

مدیر و ناظم و معلم‌های مدرسه بالای سکو ایستاده بودند و بعد از قرائت قرآن و اجرای ترانهٔ کاروان شهرام ناظری توسط یکی از دختران مدرسه، مدیر اسم من رو صدا زد و از من خواست که روی سکو برم. متعجب و ترسیده با قدم‌های کند به بالای سکو رفتم و از همه‌جا بی‌خبر منتظر بودم ببینم چه اتفاقی داره می‌افته.

مدیر مدرسه نامه‌ای داد دست من و گفت این نامه از جبهه برای تو رسیده. ازت می‌خواهیم نامه رو باز کنی و برای ما بخونی.

راستش رو بخواهید، من هرگز نامه‌ای تا به اون روز دریافت نکرده بودم و حس غریبی بود. پاکت نامه کاغذ آچهاری بود که یک طرفش نامه نوشته شده بود و سمت دیگرش جای فرستنده و گیرنده و تمبر و دورتادورش خطوط مورب قرمز و آبی داشت. درواقع کاغذ تا می‌شد و تبدیل می‌شد به پاکت نامه.

نامه با یک آیهٔ قرآن شروع شده بود و نویسندهٔ نامه من رو خطاب قرار داده بود: خواهر عزیزم شکیبا…

محتوای نامه به‌کلی از خاطرم رفته اما مضمونش این بود که درسم رو خوب بخونم و برای رزمندگان اسلام دعا کنم. و در پایان اون شعر معروف ای زن به تو از فاطمه این‌گونه خطاب است…

نامه با دست‌خط نه‌چندان بزرگانه‌ای نوشته شده بود و نویسنده از من به‌عنوان خواهر کوچک‌ترش یاد کرده بود.

در همون عوالم و با توجه به فیلم‌هایی که از تلویزیون سیاه‌وسفید خانه‌مان از جبهه می‌دیدم و امروز با دیدن مستند «کودک‌سرباز» حدس می‌زنم نامه رو سرباز رزمنده‌ای در سن‌وسال اون دوران شما برای من نوشته.

نامه تا مدت‌ها همیشه و همه‌جا همراه من بود و یادمه که انقدر تاخورده و چروکیده شده بود که لبه‌های کاغذ آسیب دیده بود. متأسفانه سال‌ها است که نامه رو گم کرده‌ام و خیلی گشتم دنبالش تا بر اساس اسم اون رزمنده بگردم و ببینم الان کجاست.

امروز با دیدن اون مستند و دیدن بغض و اشک شما به پهنای صورتم گریستم و به دوران کودکی دردناک‌مون پرتاب شدم.

گرچه که شما دلیرانه در خط مقدم و با هیولای ایدئولوژی و قدرت می‌جنگیدین، اما خواستم بگم که ما هم در پشت جبهه‌ها زندگی متأثر از جنگ رو تجربه می‌کردیم.

اجازه بدید در پایان شما رو برادرانه رضا جان خطاب کنم و تصور کنم شما همون رزمنده‌ای بودین که در جبهه‌های خاکی و دود‌آلود مرزهای وطن، به‌دور از خانواده و آغوش گرم‌شون، برای لحظاتی یک کمپوت مهمان من بوده‌اید.
نوش جانتان

به امید آزادی وطن از چنگ دشمن
خواهر کوچک شما
شکیبا

@KhabGard


یادت به‌خیر رضا؛
نیستی ببینی تهِ «هلال شیعیِ» خامنه‌ای و قاسم سلیمانی شد بازی شطرنجی که فیل و اسبش را در غزه و لبنان زدند، قلعه‌اش را در یمن منکوب کردند و وزیرش را در سوریه انداختند و حالا فقط علی مانده و سربازان حزب‌اللهش در عراق که آن‌ها هم تازه فهمیده‌اند باید ساز ملی‌گرایی بزنند.

@KhabGard


Репост из: بهمن دارالشفایی
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
.
وعد الخطیب، مستندساز سوری، در این گفت‌وگو احساس بسیاری از مردم سوریه به وقایع اخیر را بیان می‌کند. اول حرفش این است: «دست‌کم الان امید داریم که بتوانیم کشورمان را پس بگیریم. تا وقتی اسد بود، چنین امکانی وجود نداشت.»

وعد در زمان شروع انقلاب مردم سوریه در سال ۲۰۱۱ ساکن حلب بود و از همان موقع شروع به گزارش اوضاع در رسانه‌های خارجی کرد. او تا سال ۲۰۱۶ هم در حلب ماند و بعد به بریتانیا رفت. او مستندی از اوضاع حلب ساخت به نام «برای سما» که جوایز زیادی برد.
.


Репост из: سورن‌بوک
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#ایرانشهر #تمدن_ایران #تورج_دریایی
کتاب "ایرانشهر"
انتشارات ققنوس

معرفی کتاب با فرشید قربانپور


@sorenbooks

Показано 20 последних публикаций.