Репост из: پاکدینی ـ احمد کسروی
📖 دفتر «در پیرامون شعر و صوفیگری»
🖌 احمد کسروی
🔸 دلبر پنداری (سه از پنج)
پرسش دیگر : در تشبیه گیسوان بمار چه وجه شبه منظور است؟! آیا کدام آدمی کجنهاد و نادانی است که از دیدن گیسوان دلربای زنان و دختران یاد مار چرکین و زشت کند؟!
در برخی دیگر که وجه شبهی منظور است این خود شعراست که پایبند وجه شبه نگردیده میپندارند مگر براستی آن این است. مثلاً ابرو را که شمشیر میگویند وجه شبه کجی ابروست. ولی شعرا میپندارند مگر براستی ابروی یار شمشیر است و اینست خود را کشتهی آن میشمارند.
این عبارت از باستانزمان معروف بوده که : «دل عاشق در تن دیگریست» ما این عبارت را در نگارشهای یونانیان و رومیان باستان هم مییابیم. مقصود آنست که عاشق خود را میبازد و اختیاری از خود ندارد و هوش و اختیار او را معشوقه از دستش گرفته است. از اینجا در فارسی معشوق را دلبر و دلستان و عاشق را دلداده و دلباخته مینامند. ولی شعرا پنداشتهاند مگر براستی معشوقه دست بسینهی عاشق فروبرده و دل او را از جای خود کنده و همراه خود میبرد. و از اینجا صد گونه مضمونها بافتهاند و پنداشتهاند که هنری مینمایند :
گفتم که دلم هست بپیش تو گرو
دل بازده آغاز مکن قصهی نو
افشاند هزار دل ز هر حلقهی زلف
گفتا دل خود بجوی و بردار و برو
اشک چشم را از صافی و درخشانی بمروارید تشبیه میکنند. ولی شاعر آن را براستی مروارید پنداشته و میگوید :
اشکی ز رخم برون غلتیده
در گوش کشیدهای که مروارید است
این تعبیر در بسیاری از زبانها است که چون از دست کسی آزار بیاندازه دیدند میگویند : «آدم را میکشد». دربارهی عشق نیز سوزشی را که عاشق از رهگذر بیپروایی معشوقه پیدا میکند چون بیش از اندازهی دیگر سوزشهاست میگویند : «دلبر مرا میکشد» یا «درد عشق مرا میکشد» از این تعبیر دستاویز بدست شعرا افتاده دیگر بیا و معرکه ببین. صدها و هزارها مضمون ساختهاند و معشوقه را قاتل خواندهاند و همیشه در آرزوی کشته شدن بودهاند.
وعدهی قتلم بفردا آن پریپیکر دهد
باز میترسم که فردا وعدهی دیگر دهد
در این باره چندان پافشاری شده که اگر کسی از بیگانگان زبان فارسی یاد گیرند و این شعرها را بخوانند خواهند پنداشت که در ایران کاری جز عشقبازی نبوده و رسم معشوقگان بر کشتن عاشقان بوده که شمشیر بدست گرفته و بخیره خون عاشقان را میریختهاند. بلکه بسیاری از آنان سرهای عاشقان کشته را بر فتراک اسب خود میبستهاند!
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 دلبر پنداری (سه از پنج)
پرسش دیگر : در تشبیه گیسوان بمار چه وجه شبه منظور است؟! آیا کدام آدمی کجنهاد و نادانی است که از دیدن گیسوان دلربای زنان و دختران یاد مار چرکین و زشت کند؟!
در برخی دیگر که وجه شبهی منظور است این خود شعراست که پایبند وجه شبه نگردیده میپندارند مگر براستی آن این است. مثلاً ابرو را که شمشیر میگویند وجه شبه کجی ابروست. ولی شعرا میپندارند مگر براستی ابروی یار شمشیر است و اینست خود را کشتهی آن میشمارند.
این عبارت از باستانزمان معروف بوده که : «دل عاشق در تن دیگریست» ما این عبارت را در نگارشهای یونانیان و رومیان باستان هم مییابیم. مقصود آنست که عاشق خود را میبازد و اختیاری از خود ندارد و هوش و اختیار او را معشوقه از دستش گرفته است. از اینجا در فارسی معشوق را دلبر و دلستان و عاشق را دلداده و دلباخته مینامند. ولی شعرا پنداشتهاند مگر براستی معشوقه دست بسینهی عاشق فروبرده و دل او را از جای خود کنده و همراه خود میبرد. و از اینجا صد گونه مضمونها بافتهاند و پنداشتهاند که هنری مینمایند :
گفتم که دلم هست بپیش تو گرو
دل بازده آغاز مکن قصهی نو
افشاند هزار دل ز هر حلقهی زلف
گفتا دل خود بجوی و بردار و برو
اشک چشم را از صافی و درخشانی بمروارید تشبیه میکنند. ولی شاعر آن را براستی مروارید پنداشته و میگوید :
اشکی ز رخم برون غلتیده
در گوش کشیدهای که مروارید است
این تعبیر در بسیاری از زبانها است که چون از دست کسی آزار بیاندازه دیدند میگویند : «آدم را میکشد». دربارهی عشق نیز سوزشی را که عاشق از رهگذر بیپروایی معشوقه پیدا میکند چون بیش از اندازهی دیگر سوزشهاست میگویند : «دلبر مرا میکشد» یا «درد عشق مرا میکشد» از این تعبیر دستاویز بدست شعرا افتاده دیگر بیا و معرکه ببین. صدها و هزارها مضمون ساختهاند و معشوقه را قاتل خواندهاند و همیشه در آرزوی کشته شدن بودهاند.
وعدهی قتلم بفردا آن پریپیکر دهد
باز میترسم که فردا وعدهی دیگر دهد
در این باره چندان پافشاری شده که اگر کسی از بیگانگان زبان فارسی یاد گیرند و این شعرها را بخوانند خواهند پنداشت که در ایران کاری جز عشقبازی نبوده و رسم معشوقگان بر کشتن عاشقان بوده که شمشیر بدست گرفته و بخیره خون عاشقان را میریختهاند. بلکه بسیاری از آنان سرهای عاشقان کشته را بر فتراک اسب خود میبستهاند!
🌸