آنقدر به من نزدیک شده بود که گرمای نفس هایش اعصابم را متشنج تر میکرد،نزدیک گوشم زمزمه کرد:
_من دیوانه وار عاشقتم لیانا تو حق پس زدن منو نداری،تو واسه منی، تا ابد.
دستانم بسته بود و برای نجاتم کاری از من ساخته نبود، سرم را با نفرت برگرداندم سمت مخالفش،اشک در چشمانم حلقه بست.
خون جاری شده از گوشه ی لبم خشک شده بود،با همان حال نزار زمزمه وار نالیدم:
_اما من عاشق یکی دیگم.میتونی منو بکشی،ولی هیچوقت قلب منو بدست نمیاری.
خنده ی چندش آوری کرد،با دستش چانه ام را گرفت و سرم را برگرداند سمت خودش،هر گونه تلاشی برای رهایی از چنگال وحشی اش بی فایده بود:
_تو رو نه اما... اونو خواهم کشت،خانم عاشق.
او مستانه خندید و من با شنیدن جمله اش،
ترس تمام وجودم را فرا گرفت...!
https://t.me/+ZGIZKnQt9PY2NTRk
_من دیوانه وار عاشقتم لیانا تو حق پس زدن منو نداری،تو واسه منی، تا ابد.
دستانم بسته بود و برای نجاتم کاری از من ساخته نبود، سرم را با نفرت برگرداندم سمت مخالفش،اشک در چشمانم حلقه بست.
خون جاری شده از گوشه ی لبم خشک شده بود،با همان حال نزار زمزمه وار نالیدم:
_اما من عاشق یکی دیگم.میتونی منو بکشی،ولی هیچوقت قلب منو بدست نمیاری.
خنده ی چندش آوری کرد،با دستش چانه ام را گرفت و سرم را برگرداند سمت خودش،هر گونه تلاشی برای رهایی از چنگال وحشی اش بی فایده بود:
_تو رو نه اما... اونو خواهم کشت،خانم عاشق.
او مستانه خندید و من با شنیدن جمله اش،
ترس تمام وجودم را فرا گرفت...!
https://t.me/+ZGIZKnQt9PY2NTRk