داستان کده


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана



Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


کنجکاوی سکسی دوران کودکی
1400/06/03
خاطرات کودکی
با درود خدمت همه افرادی که عضو شهوانی هستند.
من خاطرات زیادی از دنیای سکس دارم که از بچگی و نوجوانی شروع شده تا حالا که بمرور واستون تعریف میکنم😉😊👍
من تک پسرم و از بچگی و بدون اینکه فیلم، صحنه و یا تصویر خاصی دیده باشم نسبت به بدن زن کنجکاو و علاقمند بودم.
البته اوایل نمیدونستم اسم آلت زنانه چیه یا چه شکلیه. خیلی خیلی دلم میخواست ببینمش یا لمسش کنم.
دور و ورم هم اینقد که دختر بود پسر نبود. از اقوام بگیر تا در و همسایه و بچه های دوستان بابام.
از اونجایی هم که بابا از افراد متمول و سرشناس شهر بود و مهمان نواز، تقریبا همیشه تو باغ یا خونه ما مهمون داشتیم.
منم که تو حال و هوای بچگی دنبال همبازی و بیشتر البته دکتر بازی 😜😜😜😜😉😉
البته فکر میکنم اکثر افراد تو بچگی دکتر بازی رو تجربه کردن. 😂😂
اما من همیشه میخواستم خود دکتره باشم. ذره ذره تن و بدن دخترا رو وارسی میکردم، نوازش میکردم، اونها هم جو بازی میگرفتشون و خودشون رو به مریضی میزدن😂😂
منم که پزشک و سوگند خورده 😜
ناگفته نمونه که بارها هم توسط مامان خودم یا مامان اونها در حین ويزيت و چکاپ دستگیر میشدم و د فرار. اونم با کون برهنه 😂😜
به همسایه داشتیم که یه پسر همسن خودم داشت که حدود 9 سالش بود و دو تا خواهر که هر کدوم بفاصله یکسال کوچیکتر بودن.
یکروز که در حال بازی تو حیاط خونه اونها بودیم دکتر بازی من گل کرد و جونم واستون بگه که از بچه ها درخواست کردم که شما مریض و من دکتر، بیاین دکتر بازی.
اونها هم قبول کردن. 🤣از اونجایی که من به دختر بزرگتره که الهام اسمش بود بیشتر علاقمند بودم اونو تو اولویت گذاشتم و روی یه تخت زیر درختای حیاطشون واسه ویزیت خوابوندمش.
داداش و خواهرش هم نظاره گر این خدمت انسان دوستانه شدن.
🤣😜
خلاصه شروع کردم الهام رو یواش یواش لختش کردم و تو هر مرحله سوالاتی مث دکترا میپرسیدم ازش.
بدنش ظریف و کوچولو و سفید بود. همینطور پیش رفتم تا بالاخره لخت لخت جلوم خوابیده بود و دوتا تماشاچی هم داشتم 😂😂
نمیدونم چطوری اما الان که فکر میکنم از همون بچگی حرکات سکسیم خوب بود. 😂لباشو میبوسیدم، روی سینه هاش که هنوز چیزی نداشت نوازش میکردم و زبون میزدم. با نوک انگشتام روی بدن و روی پاها و کشاله رونش میکشیدم.
اونم صداش در نمی‌اومد و فقط دل به درمان دکترش داده بود.
تا رسیدم به کوس کوچولو و چاک ناز ظریفش. یواش صورتمو بردم جلو و با یه بوس کوچولو شروع کردم. آروم آروم زبون زدن رو شروع کردم و از نافش تا روی کوس و لای پاهاش لیس زدم.
پاهاشو از هم باز کردم و سرمو بردم لای پاهاش و شروع به لیس زدن عمیقتر کردم و کوس و کونشو میلیسیدم.
جالبترین قسمتش اینجا بود که تماشاچی‌ها که داداش و خواهرش بودن از دو طرف من داشتن کنجکاوانه و مشتاقانه به عمل جراحی من نگاه میکردن و لذت میبردن.
نمیدونم چقد طول کشید که داشتم کوس کوچولو و ناز الهام رو لیس میزدم که احساس سنگینی جو و جیغ تماشاچی های مشتاق منو از لای پاهای الهام بیرون کشید 🤣🤣🤣🤣
بله. مامان الهام جون سری بزنگاه سر رسید و دکتر رو در حال لیسیدن کوس دخترش دستگیر کرد. 😜😜🤣🤣
از اونجاییکه از بچگی خیلی تخس بودم و تر و فرز تو یه چشم بهم زدن فبل از اینکه دستگیر شم فرار رو بر قرار ترجیح دادم و مث گربه با توان هرچه تمامتر بسمت خونمون جیم زدم. 😂😂🤣
البته این تنها باری نبود که توسط مامان الهام و بقیه دستگیر شدم که بمرور واستون تعریف میکنم.
🤣🤣🤣

نوشته: رامین


آتو گیری
1400/06/02
خاطرات نوجوانی سوءاستفاده تجاوز
سلام دوستان اسمم به مستعار جواده و یک سالی از این حادثه میگذره خواستم اینو بذارم که هم برای شما درسی بشه هم یکم بم بگید چیکار کنم کل داستان هم واقعیه از روی نگارش و خوندنش میتونید بفهمید 🙏
قضیه از وقتی شروع شد که من عاشق شدم یه عشق معمولی نه عاشق یکی شدم که از خودم 6 سال بزرگتر بود تقریبا و نمیدونستم چی کار کنم ولی خیلی بم فشار میومد تصمیم گرفتم با یکی رل بزنم یکم درد قلبم بخوابه من با یه شخصی به اسم فاطمه تو این بات های تلگرام اشنا شدم یه هفته ای چت کردیم (نه سکس چت) و بعدش اون شماره واتس اپشو داد و بعد از یه مدت حرف زدن برام یه عکس از ممه هاش فرستاد خیلی ناز بودن با اون یر صورتشون و منم عکس از کیرم دادم ولی دریغ از این که قراره با همین عکس ها به گایش برم
خلاصه به همین منوال گذشت یروز بم گفت یا 500 میزنی به کارت یا عکساتو پخش میکنم منه خرم تو همه عکس هام صورتم بود گفتم حالا چه گوهی بخورم گفتم بخدا پول ندارم و اینا که گفت پس باید بم بدی همونجا بود فهمیدم بد جور رفته تو کونم خداییشم مقصر خودم بودم که رو اعتماد رفتم جلو تا حالا بش زنگم نزده بودم تصویری یا حتی صوتی مقصر خود کصکشم بودم خلاصه بعد یکلی زر زدن در مورد بخشش بم گفت یا نیم ساعت دیگه زیرمی یا همه عکس هات تو نتن منم به بهونه دور زدن از خونه رفتم بیرون واسم لوکیشن داد خونشون یه خیابون بام فاصله داشت رفتم اونجا دیدم یه پیکان داره با اون فیس تخمیش بم گفت بیا بخواب توش (واسه کسایی که میخوان بگن وسط خیابون باید بگم از خیابون اصلی رفتم تو یه کوچه توی کوچه به خاطر خریت شهرداری عقب نشینی هی داشت و شبیه بن بست توش درست شده بود) خلاصه رفتم و گفت حالا بکش پایین تا کشیدم شروع کرد به کردن توم منم جیغ زدم اخه اولین بارم بود و کونم میسوخت بد جوری هم میسوخت گفتم گه خوردم و اینا دیدم فایده نمیکنه خلاصه 2 یا 3 دقیقه داشت تلمبه میزد و منم میسوختم تازه کص کش از چرب کننده های کرمی هم نزده بود مایع دسشویی رقیق شده بود که سوزشم را بیشتر میکردم و جا هایی که زخم شدا بود را بیشتر میسوزوند راستی اسمش واقعا رضا بود بود کص ننت اگه میخونی جنده ننتو گاییدم اشغال لجن
بعدش هم گف باید بیای هر روز بم بدی که من فرداش را خواستم برم از سر کوچه یه چاقو پروانه ای خریدم و تا رسیدم گفت در بیار چاقو را در اوردم و گفتم حالا گوشیتو بده معلوم بود گدان چون گوشیش از این سامسونگ هایی بود که تو یه دست جا میشن و کوچولو ان گمونم اندروید 3 و چهار بود که تا گرفتم سریع هر چی ازم توش بود را حذف کردم و بعد هم ازش مدرک گرفتم که نتونه اگه یجا دیگه هم داره پخششون کنه و با خیال راحت اومدم خونه این چند وقته نمیدونم از کجا ولی باز شمارمو گیر اورده و میگه عکساتو دارم تو را خدا بگید چی کار کنم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
من بش گفتم منم همه اون فایل ها را دارم یه هفته ای هست زنگ نزده ولی بازم میترسم راستی. اون موقع 17 سالم بود تازه تو سن بلوغم بودم خونوادگی دیر به بلوغ میرسیم راستی این خاطره واقعی بود و یکی دو تا خاطره نه چندان سکسی و چند تا هم سکسی دارم اگه خواستید تا براتون بذارم دست به قلمم بد نیست منتها این را هول هولی و سریع نوشتم که ازتون بپرسم چی کار باید کنم

نوشته: جواد


شوخی شوخی ضربدری (۲)
1400/06/01
ضربدری
...قسمت قبل

سهیل که هنوز سرپا بود گفت: پس با این حساب دیگه لازم نیس چراغارو خاموش کنیم و رفت سمت ساناز و گفت : عزیزم باز کن کصتو گرم کنم که امشب خیلی کار داریم . ساناز کم سن و سال ترین فرد جمعمون بود ولی بس که پر رو و سر زبون داره و براش فرقی نداره شوخی های رکیک تو جمع بکنه، هیشکی این احساس رو نداره که سنش کمتر از بقیه هست . یه زن سبزه کمی تپل با سینه های ۸۵ و باسن برآمده و قد حدود ۱۷۵ که نسبت به شیدا و نسیم بلندتر حساب میشه . ساناز که به پشت دراز کشیده بود پتو رو زد کنار و پاهاشو باز کرد و گفت : عشقم ما کصمون همیشه گرمه ، باس کون شما سه تا دیوث رو گرم کنیم که امشب میخوام مردا رو حسابی انگشت کنم و باز همه زدن زیر خنده . نسیم که همچنان رو کیر کیوان نشسته بود و خودشو آروم عقب و جلو می‌کرد رو به کیوان گفت : بفرما به آرزوت رسیدی ، امشب ساناز میزاره کونت . من که دوباره خوابیده بودم روی شیدا و دو تا تلمبه زده بودم گفتم : کیوان اگه کیر خواستی خجالت نکش ، داداشت که نمرده ، چرا ساناز ؟ نسیم گفت : دوسداره یبار موقع کص کردن یکی بذاره کونش ، میخواد ببینه چه حالی داره . ساناز از اون سر در حالی که کیر سهیل رو داشت جا میداد گفت : مطمئن باش خیلی حال میده ، من چند بار سهیل رو گاییدم ولی خب اون موقع امکانات نبود طبیعیش رو بچشه با دیلدو کردمش ، و باز صدای خنده ساختمون رو برداشت . کیوان که زیر نسیم خوابیده بود و حالا داشت از زیر تلمبه میزد با حالت نفس زدن گفت : امشب که قراره بزنیم سیم آخر ، چه اشکالی داره هر چی فانتزی داریم رو کنیم ؟ ما که دیگه از هم چیز قایمی نداریم . من که حشرم دیگه داشت سیم کیلومتر پاره می‌کرد و با خودم میگفتم جوووون چه شود امشب ، کون و کص تا دلت بخواد … پا شدم گفتم : پس بچه ها بیایید شروع کنیم و رفتم سمت کاناپه سه نفره و گفتم سهیل ، کیوان بیایید بشینید اینجا . اونا هم پاشدن . اولین بار بود کیر همو می‌دیدیم ، کیوان با هیکل لاغر و شکم بر آمده و قد ۱۷۰ ، کیرش ۱۵ و کمی کلفت بود و سهیل هم کیرش یکی دو سانت از مال کیوان بلند تر بود اما نازک تر ، ولی کیر من در مقابل اون دو تا هیولا حساب میشد ۲۰ سانت و حسابی کلفت . سهیل کنار من نشست و به محض نشستن کیر منو دستش گرفت و گفت : دیوث این چیه ساختی ؟ منم با خنده گفتم : با همین امشب از شرمندگی کونت در میام . ساناز که بین زنها اول رسید به جمع ما گفت : هووی یواش ! اول باید کص زنا رو آب بدید بعد کونی بازیاتونو رو کنید و حين صحبت اومد رو دو زانو جلوی من نشست و گفت : ببینم … عجب مالیه ! کیر منو از دست سهل کشید بیرون و گفت : فعلا برو سراغ کص بازی ، آخرش به تو هم میرسه و شروع کرد به مالیدن و لیس زدن کیرم . شیدا هم نشست مقابل کیوان و کیرشو گرفت دستش و گفت : حالا که قراره امشب بی خیال همه چی باشیم دوسدارم طعم همه شونو بچشم . نسیم هم اومد و پشتش رو به سهل کرد و آروم نشست رو پاهای سهیل و گفت : فعلا دلم میخواد توش باشه و با کمی جابجا شدن و کمک سهیل ، کیر سهیل رو تو کصش جا داد یه آه سکسی کشید و کیوان که از چشماش معلوم بود با ساک زدن شیدا حسابی حالش خرابه ، با حالت حشری به زنش گفت : جووووون … اگه میدونستم اینقدر حسرت کیری ، خیلی وقت پیش میدادم سهیل آبت بده ، سهیل هم که کمر نسیم رو گرفته بود و تو بالا پایین شدن کمکش می‌کرد گفت : مرسی داداش ، الانم دیر نیست ، حسابی حال کنید .
ادامه دارد

نوشته: ساسان


ید فحش بذاریم واسه اونی که حرف اتفاقات امشبو بخواد بعدا پیش بکشه و همه قبول کردن …

ادامه...

نوشته: ساسان


شوخی شوخی ضربدری (۱)
1400/05/29
ضربدری
من کوروش ۴۰ سالمه و همسرم شیدا ۳۵ ، سیزده ساله ازداوج کردیم و زندگی خوبی داریم . یه دختر ۱۰ ساله داریم . یکی از رفقای فابم که تو نوشهر یه ویلای سوپر لاکچری داره ، کلید ویلاشو داد تا یک هفته با خانواده بریم اونجا . من با دو تا از دوستان صمیمی هماهنگ کردم که سه خانواده یک هفته بریم عشق و حال . از شانس بد ما دو روز مانده به تایم حرکت ، پدر و مادر شیدا از شهرستان اومدن خونمون و ناچار شدیم اونا رو هم ببریم شمال . ویلای بالای هزار متر ، استخر رو باز و سرپوشیده ، سالن ورزش و بیلیارد . خلاصه همه چی فراهم . رفیقم به نگهبان و سرایدار ویلا سپرده بود به محض اینکه ما رسیدیم یک هفته بره مرخصی و ما اونجا راحت باشیم . روز اول با کباب و بساط مشروب و بزن و برقص تموم شد . دوستان همسفر من سهیل ۳۵ سال و زنش ساناز ۳۰ سال ، دو تا دختر بچه دارن یکی ۸ و یکی ۷ ساله و کیوان ۳۸ سال و همسرش نسیم ۳۵ سال . اونا هم یک دختر ۱۰ ساله دارن که با غزل ما هم سن بود . بچه ها گیر داده بودن که یک شب رو در نمک آبرود بگذرونیم و ما کلا بخاطر هزینه بالای اقامت در اونجا مخالف بودیم . تا اینکه غزل بابا بزرگش رو راضی میکنه که اونا بچه ها رو ببرن یه شب و روز نمک آبرود و ماها بمونیم ویلا . روز سوم پدر زن و مادر زنم هر چی بچه بود رو جمع کردن و با ماشین سهیل که پرادو بود رفتن نمک آبرود و قرار شد تا فرداش عصر اونجا باشن و تفریح کنند . اصل ماجرای ما از شب سوم که بچه ها نک آبرود بودن شروع شد . شب بساط مشروب فراهم بود و کله همه داغ و موزیک و رقص براه . بعضی وقتا با خانمای هم میرقصیدیم و یه تماس‌های کوچولو برقرار میشد . هر سه رفیق همو خوب می‌شناختیم و به هنرهای هم آگاه بودیم که چه حشریهای پدر سوخته ای هستیم . واسه همین یجورایی چون میدونستیم زنهامون حتما دستمالی میشن ، سعی میکردیم فرصت رو از دست ندیم و واسه تلافی هم که شده ، حسابی از لحظات استفاده کنیم . کم کم داشتیم خسته می‌شدیم و وقت خواب می‌رسید ولی یجورایی همه مقاومت میکردن که دور هم باشیم و انگار یجورایی احساس میکردیم امشب متفاوته و شاید اتفاقاتی در پیش باشه . یهو کیوان دست زنش نسیم رو گرفت و گفت آقا ما بریم بخوابیم که من گفتم امشب کسی حق نداره اطاق بخوابه . همه تو هال میخوابیم . هر کی هم دلش یه چیزایی خواسته باشه اگه جسارتش رو داشت همینجا کارشو میکنه . کیوان که معمولا تو کل کل ها کم نمیاره ، گفت ما که برامون فرقی نداره ، بین کلی جمعیت هم کارمون رو میکنیم . ببینم شما چی جراتش رو دارید . سهیل از اون طرف داد زد من که آمپرم بزنه بالا خودی و غیر خودی نمیشناسم … مواظب خودتون و زنهاتون باشید و همه زدن زیر خنده … خلاصه با همین کل کل جاها تو هال پهن شد و چراغا خاموش و هر کی با زنش رفت زیر پتو . من یواشکی به شیدا گفتم عزیزم جلوی این دو تا دیوث نباید کم بیارم ، زود باش لخت شو میخوام صدای حشرت کل ساختمون رو برداره و شیدا هم انگار از خدا خواسته بود که تو یه چشم به هم زدن تو بغل هم بودیم و داشتیم همدیگر رو با ولع می‌خوردیم و لیس میزدیم . با سر و صدای ما ، صدای بقیه هم بالا گرفت … من دیگه حسابی داغ شده بودم و گذاشتم تو کص شیدا و شروع کردم به تلمبه زدن … یهو چراغا روشن شد و سهیل لخت با کیر سیخ وایستاده بود و بقیه رو نگاه می کرد . ساناز که انگار انتظارشو نداشت یهو پتو رو پیچید به خودش و سهیل با خنده گفت عشقم لزومی نداره خودتو قایم کنی … همه دیگه همو دیدن . من گفتم کثافت چیکار میکنی … لااقل خبر بده … مال من خوابید و بقیه زدن زیر خنده … سهیل گفت بچه ها یه این شبو بزنیم سیم آخر … بیایید حسابی قر و قاطی بشیم … کیوان که به پشت دراز کشیده بود و نسیم رو کیرش نشسته بود گفت چیه ساناز برات کافی نبود هوس کردی نسیمم بکنی ؟ نسیم با یک حالت عشوه و اعتراضی گفت : کیوااااان این چه حرفیه ؟ سهیل ادامه داد اگه همه راضی باشن چرا که نه ؟ غریبه که نیستیم ، بچه هم نیستیم ، چی میشه یه شب آدرنالین خونمون بزنه بالا ؟ من که از خدا میخواستم طعم ساناز و نسیم رو بچشم ، به نشانه تایید گفتم : سهیل خیلی دیوثی … مال من دوباره سیخ شد و باز همه خندیدن و کیوان گفت این کوروش کونی از دیروز راضی بوده زنمامون رو بگاد، سهیل هم رو به کیوان گفت نه اینکه تو دلت نمیخواد … من ادامه دادم یه لحظه خفه شید ببینم … اینجا فقط ما نیستیم که … ببینیم خانما چی میگن و چون قبلا از این دست فانتزی ها با شیدا خیلی داشتیم ، گفتم عشقم نظر تو چیه ؟ شیدا هم با یه حالت مثلا خجالتی گفت اگه نسیم و ساناز قبول کنند منم حرفی ندارم . پرسیدم ساناز تو قبول داری ؟ ساناز که در میان زنهای ما تقریبا از همه سر و زبون دار تره، گفت شما مردا خیال کردین فقط خودتون میتونید عشق و حال کنید و ماها بلد نیستیم ؟ فقط اگه قراره همچین کاری بشه فرداش هیشکی حق نداره ادا پشیمونی درآره و اصلا بیای


خوردن شکم و چوچولم و با دستش سینه هام رو میمالید بعد تو همون حالتی که کنار هم خوابیده بودیم از بغل بهش پشت کردم و باسنم رو به کیرش نزدیک کردم و اونهم کیرش رو از پشت گذاشت لای پاهام و فشار داد داخل کسم و شروع کرد به تلمبه زدن و با دستش با سینه هام بازی میکرد و بعضی وقتها کتفم رو از پشت می بوسید، هس خیلی خوبی بود یه چند دقیقه ای به این حالت تلمبه زد بعد دوباره خوابیدم و گفتم بیاد بالا، سینه هام رو به هم چسبوندم و گفتم بزار لای سینه هام، اونهم که انگار قبلا از اینکارها نکرده بود خیلی خوشش می اومد و شروع کرد لای سینه هام عقب جلو کردن و برای بار سوم کیرش حسابی راست شد و شروع کرد دوباره تا ته کرد داخل کسم و عقب جلو میکرد و دوباره هر دو مون بدجور حشری شدیم، محمد که گویا زیاد مدلهای سکس رو نمی شناخت و فقط یه آدم پولدار بود که به فکر کار و پول درآوردن بود، باید من بهش پیشنهاد پوزیشن های دیگه رو میدادم اینبار به حالت داگی استایل ایستادم و گفتم بکن اونهم اولش یه خورده براش سخت بود ولی یاد گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن و چون کیرش بزرگ بود واقعا اینبار دردم گرفت و چون دوبار آبش اومده بود دفعه سوم خیلی طول کشید وسطهای کار گفتم با کف دستت بزن به باسنم که یکی دوبار که اینکار رو کرد خودش هم خوشش اومد بعدش اینقدر به باسنم محکم میزد که قرمز شده بود بین تلمبه زدن سینه هام رو میگرفت و فشار میداد بعضی وقتها زیر شکمم رو میگرفت و بالا میاورد و اون مدلی تلمبه میزد، بعضی وقتها اینقدر محکم تلمبه میزد حالت داگی استایل خراب میشد و زانوهام صاف میشد و بهش میگفتم که اجازه بده دوباره همون حالت داگی استایل وایستم بعضی وقتها به زور سرم رو میچرخوند که لب بگیره و در تمام این لحظات یک لحظه هم از تلمبه زدن دست برنداشت بدن قویی داشت و من حسابی کیف میکردم البته درد هم داشتم ولی لذت بخش بود خلاصه بعد از حدود نیم ساعت برای بار سوم آبش اومد و اینبار ریخت روی کمرم ، محمد که دیگه نا نداشت یه دستمال به من داد و خودش روی تخت ولو شد، اینبار من رفتم حموم ولی چون موهام خیلی زیاد و پر حجمه و خشک کردنشون خیلی زمانبره فقط بدنم روشستم ، می خواستم بیام بیرون که محمد هم اومد داخل حموم ولی واقعا دیگه نا نداشت فقط یه خورده سینه هام رو همونجا خورد و با باسنم و سوراخ باسنم بازی کرد و گفت دفعه بعد باید با اینور بازار هم معامله بکنیم من هم گفتم عمرا، ولی اون گفت سه، چهار ساعت پیش هم گفتی سکس نه ولی تا تهش رفتیم یه خنده ای کردم و اومدم بیرون.
لباسهامون رو پوشیدیم و گفت بریم شام بخوریم که من گفتم نه دیره من باید برم اونهم قبول کرد و منو رسوند.
این مطالب رو موقعی که ملیسا برام تعرف میکرد من همینجوری آبم راه افتاده بود و بدن ملیسا را از سر تا پا می بوسیدم و از اینکه خودش هم احساس خوبی داشت خیلی خوشحال بودم .این داستان رو موقعی دارم می نویسم که حدودا دو ماه از این ماجرا گذشته و این اتفاق یک شور جدیدی به زندگی ما وارد کرده و موقع سکس با هم فوق العاده احساس خیلی خوبی به ما اضافه شده طوری که ملیسا خیلی سریع ارضا میشه و بعضی وقتها تا سه چها بار هم ارضا میشه. بعد از اون شب ملیسا سه چهار بار دوباره با محمد قرار داشت و حتی هنوز هم ادامه داره، محمد هم اونجا رو برامون فروخت ولی هنوز کسب جدیدی راه اندازی نکردیم،
این داستان تماما عین واقعیته ولی اسمها و مکانها رو عوض کردم. لطفا کامنت خوب بگذارید تا ادامه ماجرا رو وقنی محمد با ملیسا در یکی دو قرار بعدشون آنال سکس انجام میدن براتون بگذارم یه داستان خیلی شهوت انگیز و در عین حال خنده دار.
ممنون که این داستان رو خوندید ایرادهاش رو ندید بگیرید لطفا

نوشته: 186


رد صحبتهاشون باهام صحبت کرد و من هم بی تفاوت گوش میدادم، یه نیم ساعتی حرف زد و بعد ازش پرسیدم ماساژ چطور بود اینو که گفتم یه خنده ای کرد.
از این جا به بعد از زبان ملیسا براتون می نویسم:
بعد از اینکه سوار ماشینش شدم رفتیم یه جا توی مسیر وایستاد و رفت یه چیزی خرید و برگشت، دوباره رفتیم همون هتل ولی یه اتاق دیگه روی کاناپه نشستیم و گفتم اینجا ماساژ میدن؟ محمد هم گفت خودم روغن خردیم خودم ماساژت میدم، نگو اون موقع که وایستاد رفته بود روغن خریده بود، روی کاناپه یه خورده حرف زدیم و محمد شروع کرد به دستمالی ممه هم و پاهام و خوردن و بوسیدن گردنم و گفت اجازه میدی امشب یه ماساژ اساسی بهت بدم ، من هم گفتم آره ماساژ خیلی دوست دارم ولی فقط ماساژ سکس نه، گفت باشه مشکلی نیست پس بریم روی تخت ، رفتیم داخل اتاق خواب، محمد لباسهاش رو درآورد و من لباسهام رو درآوردم ولی لباس زیر هام رو در نیاوردم دمر روی تخت دراز کشیدم و اونهم شروع کرد به ماساژ اینقدر خوب ماساژ میداد داشت خوابم میبرد و واقعا هم چند لحظه ای خوابم برد وقتی بهم گفت برگرد سینه هات رو ماساژ بدم دیدم سوتین ندارم ، خنده م گرفت و اونهم به خنده من خندید، نفهمیدم کی سوتینم رو درآورده بود و گفت اجازه میدی شورتت رو در بیارم گفتم نه قرار شد سکس نباشه، اونهم گفت باشه و شروع کرد به ماساژ سینه هام اینقدر خوب ماساژ میداد که به زور جلوی حس شهوت خودم رو گرفته بودم ، دوباره دست برد سمت شرتم که درش بیاره من دوباره مانع شدم ولی اون با یه مهارتی دستم رو آزاد کرد و یهو شرتم رو از پام در آورد تا اومدم چیزی بگم، انگشتش رو گذاشت روی لبهام که هیچی نگم و دوباره شروع کرد به ماساژ دادن، دستهاش رو بدنم کار میکرد و من هم چشمهام رو بسته بودم وقتی چشمهام رو باز کردم دیدم هیچی تنش نیست نمی دونم کی شرتش رو در آورده بود. یک بدن سفید و عضلانی داشت و یک کیر خیلی کلفت که چشمهام از روش نمیتونست بگذره دستم رو گرفت و برد سمت کیرش و من هم کیرش رو گرفتم و شروع کردم براش با دستم عقب جلو کردن یه خورده که گذشت اومد خوابید روم یه خورده با کیرش روی چوچولم میمالید و سینه هام رو می خورد، من هم که حسابی آبم راه افتاده بود یک دفعه ای فرو کرد داخل، وای چه کیری داشت کلفت و حسابی سفت، قشنگ به دیواره های واژن فشار میاورد، چند دقیقه ای تلمبه زد و گردنم رو میخورد و همش این جمله رو تکرار میکرد بدنت خیلی قشنگه، بعد خوابید رو تخت و گفت که من بشینم روش، من هم اول خوابیدم روش و کسم رو میمالیدم روی کیرش و گردنش رو میخوردم و اونهم گردنم رو می مکید، تا اینکه دستم رو بردم بین شکمهامون و کیر کلفتش رو با دستم گذاشتم داخل کسم و نشستم روی کیرش و شروع کردم به بالا پایین کردن یه خورده که بالا پایین کردم من رو بلند کرد و گذاشت پایین چون آبش داشت میومد و آبش رو خالی کرد رو شکمش، سریع بلند شد و رفت حمام و دوش گرفت و با حوله دورش دوباره برگشت. نشست روی تخت کنارم و کلی تشکر کرد و کنار هم خوابیدیم اون با دستهاش با ممه های من بازی میکرد و من هم سینه هاش رو شروع کردم به خوردن یه خورده بعد دوباره کیرش راست شد و دوباره خوابید روم و شروع کرد به تلمبه زدن اینبار خیلی محکم تر و باشدت زیادی تلمبه میزد جوری که من هم خیلی احساس خوبی بهم دست داده بود بعد از پنج ، شش دقیقه تلمبه زدن خسته شد و گفت بیا بالا و من نشستم روش البته این مدلیه که من خیلی دوست دارم چون ابتکار عمل دست خودمه موقعی که بالا پایین میکردم از پشت بیضه هاش رو هم دست میزدم کیرش واقعا بزرگ بود و خیلی احساس خوشایندی بود خیلی داشتم کیف میکردم با سرعت خیلی زیاد بالا و پایین می کردم و جیغ میزدم، خیلی سرو صدا کردم موقع سکس کردن و اونهم با من آخ جون آخ جون میکرد و میگفت همینه خوشگلم داد بزن، هر وقت خسته میشدم اون با دستهاش منو یه ذره بالاتر میاورد و خودش تلمبه میزد تا اینکه بدنم شروع کرد به لرزیدن و به چنان ارگاسمی رسیدم که در طول سالهای زیاد زندگی زناشوییمون به چنین ارگاسمی نرسیده بودم تمام بدنم میلرزید ولی در عین حال اون با شدت و سرعت داشت تلمبه میزد و حدود یک دقیقه بعد از من اون هم دوباره ارضا شد و آبش رو روی شکم خودش خالی کرد و دوباره رفت حموم. دوباره بعد از چند دقیقه حوله پیچ برگشت و کنارم دراز کشید من هم که خیلی خسته شده بودم کنارش دراز کشیدم و تو بغل همدیگه خوابمون برد فکر کنم یه یکساعتی محمد که کامل خوابش برد من هم در حالت خواب و بیداری بودم تا اینکه دوباره بیدار شد و شروع کرد به حرف زدن که تو خیلی خوبی و خیلی خوشگل و خوش هیکلی چی میشد اگه مال خودم بودی و از این صحبتها که من هم خوشم می اومد و می بوسیدمش وقتی اون صحبت میکرد خیلی خوشم اومد و با دستهاش سینه هام رو میمالید من هم با یک دستم کیر اون رو میمالیدم و با یک دستم چوچول خودم رو میمالیدم وقتی دید چوچول خودم رو میمالم خیلی حشری شد و اومد شروع کرد به


م، اوایل ملیسا قبول نمیکرد ولی یواش یواش نرم شد و حتی شبها قبل از خواب یکی از فانتزیهامون حرف زدن درباره سکسش با محمد بود.
گذشت تا یک ماه بعد، به ملیسا در حین این پیام بازی ها پیغام داده بود که بیا ببینمت، اون هم قبول کرده بود، روزی که ملیسا رفت سر قرار حسابی به خودش رسید یه لعبتی شده بود. از محمد هم بگم یک مرد میانسال حدود 43 سال سن، بدن تنومندی داره و خیلی شیک لباس میپوشید و یک بنز سی 200 مشکی هم داشت. خلاصه ملیسا رسیده بود سر قرار، از این جا به بعدش رو از قول ملیسا می نویسم:
رسیدم سر قرار سوار ماشین که شدم محمد فقط نگام میکرد. گفتم چته چرا راه نمی افتی گفت دوست دارم فقط نگاهت کنم. خلاصه بعد از یکی دو دقیقه راه افتاد، رفتیم سمت یک هتل شیک از قبل یه میز برای شام رزرو کرده بود. رفتیم نشستیم و یک ساعتی شاممون طول کشید تو این مدت هم فقط از من تعریف میکرد که خیلی خوشگلی و جذابی، چشمهات قشنگه، موهات خوشگله و یکی دوبار هم دستم رو گرفت و بوسید. شام که تموم شد بلند شدیم که بریم، من به سمت درب خروج خواستم برم دستم رو گرفت گفت نه هنوز زوده کلی کار داریم مگه نمی خوایم صحبت کنیم، گفتم چرا؟ گفت پس بریم صحبت کنیم گفتم کجا؟ گفت یه جا که فقط خودمون باشیم، با اکراه قبول کردم و باهاش رفتم، رفتیم سمت درب آسانسور و رفتیم طبقات بالا ، از آسانسور خارج شدیم، رفت جلو یکی از اتاقهای هتل وایستاد و یه کارت از جیبش در آورد و گذاشت روی سنسور و در باز شد و رفتیم تو ، تو این لحظه یک هو گفتم این می خواد امشب کار رو تموم بکنه، یک لحظه حالم بد شد، تا نصفه های اتاق رفتم که یک هو گفتم محمد من حالم بده من رو ببر بیرون، گفت چیزی نیست که من و تو فقط می خوایم صحبت کنیم هیچ اجباری تو هیچ کاری نیست، گریه م گرفت و گفتم منو ببر بیرون سرم رو گذاشت روی سینه ش و گفت باشه عشقم میریم بیرون فقط تو حالت خوب باشه، موقعی که سرم روی سینه ش بود احساس خیلی خوبی بهم دست داده بود، اومدیم بیرون. با عصبانیت کارت هتل رو گذاشت رو پیشخون رسپشن و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و منو تا خونه رسوند تو مسیر از شدت عصبانیت یک کلمه هم حرف نزد، موقع پیاده شدن ازش عذر خواهی کردم و خداحافطی کردیم و اونهم رفت.
این حرفها رو آخر همون شب ملیسا برام تعریف کرد و گریه میکرد و میگفت چیکار کنم دوست ندارم که تو بعدا بهم احساس بدی پیدا بکنی. من هم که خودم دوست داشتم ملیسا اینکار رو بکنه ولی این جور چیزها رو فقط توی همین دست نوشته ها خونده بودم که واقعا نمی دونستم حتی راسته یا دروغ چون خیلی ها زیرش کامنت میگذاشتن که دروغه و زاییده مغز یه آدم جقی هست، ولی من الآن تو یک موقعیت واقعی بودم نمیدونستم احساسی که الآن دارم آیا بعد از اینکه اون اتفاقی که الان براش خوشحال میشم بعدا هم همچین حسی بهش دارم یا نه، تو ذهنم پر بود از شاید و اما و اگر، ولی ته دلم از اینکه ملیسا با یک نفر دیگه رابطه داشته باشه یه حس خوبی بود برام، مدتی طول کشید تا اینکه خودم واقعا به این یقین رسیدم که این کار میتونه یه شور جدیدی تو روابط خودمون به وجود بیاره، پس شروع کردم با ملیسا حرف زدن و قانع کردن اون برای اینکار، و اونهم بعضی وقتها دوباره قاطی میکرد که نه من اینکار رو نمی کنم ولی دوباره که باهاش صحبت میکردم سریع قانع میشد.
گذشت تا تقریبا یک هفته بعد دوباره پیامهای محمد و ملیسا شروع شد حتی یکبار هم قرار گذاشتند و ملیسا شیک کرد رفت سر قرار ولی گویا برای محمد کاری پیش اومد و پیام داده بود و عذر خواهی کرده بود که نمی تونه بیاد و ملیسا برگشت خونه، و دوباره برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودند اینبار محمد به ملیسا گفته بود که ماساژ دوست داره یا نه؟ ملیسا هم گفته بود خیلی دوست دارم و محمد هم گفته بود پس قرار این هفته میریم به یک مرکز ماساژ، روز قرار شد، دوباره ملیسا خودش رو حسابی شیو کرد و گفت که برای ماساژ میره بدنش هم تمیز و بی مو باشه یه لباس سکسی هم پوشید و رفت سر قرار ساعت 3 بعدازظهر قرار داشتند که هردو سر تایم حاضر بودند، ملیسا پیام داد که محمد اومده و باهم هستیم دیگه خبری ازش نداشتم تا ساعت 10 شب بود پیام داد دارم میام یه چایی آماده کن تا میام گفتم پس چرا اینقدر زود برگشتی گفت دیگه حرفهامون رو زدیم یه مشتری گویا پیدا شه برای شعبه و نهایتا تا یک ماه دیگه فروش میره و بعدش من اومدم.
یکی از نگرانیهام این بود که نکنه بعد از اینکه اون کار رو انجام میده ناراحت بشه و بگه چرا اینکار رو کردم و یه وقت افسردگی نگیره و از این جور فکرها، ولی وقتی پیامش رو داد که چایی آماده کن و از طرفی هم گفت که فقط صحبت کردیم و دارم میام خونه و زود هم برگشت، نگرانیم برطرف شد و فهمیدم که حالش خوبه ولی از طرفی ناراحت بودم که چرا نتونستند کاری بکنند و زود داره برمیگرده.
ملیسا رسید خونه براش یه چایی ریختم رفت یه آبی به سر و صورتش زد و اومد شروع کردن به چای خوردن و در مو


سکس زنم با رئیس پولدار
1400/05/23
همسر ضربدری رئيس
چند وقتی بود تو کارم پیشرفتی نداشتم، مشتری کم بود، به خاطر شرایط بد اقتصادی و کرونا روز به روز هم بدتر می شد. از دوست و آشنا هی می پرسیدم چه کاری بهتره، پرس و جو می کردم تا یه موقیعت کاری خوب برام جور بشه. تا اینکه یکی از دوستان پیشنهاد داد یک شرکتی تو تبریز کار تولید البسه ورزشی می کنه کارش هم خیلی خوبه و نمایندگی میگیره ، یه جورهایی مثل فرانچایز بود. یه شعبه خودشون با توجه به بودجه ت پیدا میکردن تجهیز میکردن و تحویل میدادند. من هم یه سری تحقیق کردم دیدم بد نیست ، خلاصه رفتم پای قرارداد دفتر مرکزی هم تبریز بود.
ماجرای ما از همون روز اول شروع شد
اسمم اشکانه و اسم خانمم ملیسا همدیگه رو خیلی دوست داریم و واقعا بد جوری عاشق هم هستیم
من 39 سالمه و خانمم 33 سالشه جفتمون هم کار خیاطی بلدیم من قدم بلنده حدود 188 و هیکلم نرمال ، خانمم 170 و هیکلش خدادای عین ورزشکارهاست با اینکه اصلا باشگاه نرفته ولی باسن و سینه های توپی داره و بدنش هم نرماله البته از نرمال یه ذره بگی نگی لاغرتره، پوستش سفید و موهای قهوه ای خیلی روشن داره که به بوری نزدیکه ، صورتش هم یه ذره ککی مکی که من عاشق اون کک مکهاش هستم.
خلاصه اینکه رفتیم داخل دفتر برای قرارداد رئیس شرکت که اسمش محمد بود خیلی باهامون صحبت کرد و موقعی که صحبت میکرد خیلی به خانمم نگاه میکرد و جوری صحبت میکرد که خانمم بیشتر جوابش رو میداد. جلسه خوبی بود و ما بعد از یک هفته رفتیم داخل نمایندگی خودمون و مشغول کار شدیم کارشون هم به این صورت بود که برامون خودشون مواد اولیه میفرستادند و ما تولید میکردیم.
ظاهرا همه چی خوب پیش میرفت ولی موقع حساب کتاب همیشه کم میاوردیم پول آب و برق و کرایه و کارگر و هزینه غدای پرسنل جور در نمی اومد.
هرچی هم می خواستیم درستش کنیم نمی شد چون باید تولیدمون رو خیلی بالا می بردیم که بتونیم هزینه های ثابت رو مثل کرایه رو در بیاریم ولی نمی تونستیم توانمون در اون حد نبود، اگر هم ولش میکردیم یه شعبه ورشکسته رو باید واگذار میکردیم که هیچکس از ما نمی خرید. خودمون هم خسته شده بودیم فقط کار می کردیم و پول پرسنل و بقیه چیزها رو میدادیم و خودمون هیچی.
آخرش رفتیم با شرکت صحبت کردیم و با خود محمد، گفت که من نمی تونم کاری بکنم مگر اینکه بسپرید به ما ما خودمون پرسنل اونجا میزاریم حداقل سرپا بمونه تا موقعی که براش مشتری بیاد. ماهم گفتیم بزارید فکرهامون رو بکنیم خبرتون می کنیم.
خلاصه دوباره برگشتیم شعبه مشغول کار شدیم ولی دل و دماغ کار کردن نداشتیم ، پرسنل حقوق می خواستند، قبض برق برامون اخطاریه اومده بود ، اصلا یه وضع بدی بود، من هم ناراحت تو دفترم نشسته بودم که خانمم اومد پیشم یه خورده حرف زدیم گفتیم که به شرکت واگذار کنیم یا نه ، نمی تونستیم بهشون اعتماد کنیم، تا اینکه خانمم گفت من اصلا خودم میرم یکبار دیگه با محمد صحبت می کنم، گفتم چی می خوای بگی گفت دیگه میرم پیشش یه خورده گریه می کنم و میگم از این وضع خسته شدیم تا بهمون کمک کنه، و گفت خودم تنها میرم تو نمی خواد بیای، من هم گفتم برو ببین چیکار می کنی.
ملیسا به محمد پیام داد و یه جا قرار گذاشتند و ساعت 6 بعدازظهر رفت سر قرار، هراز گاهی هم به من پیام میداد نگران نباش همه چی خوب پیش میره، تا اینکه ساعت تقریبا 10 شب بود برگشت شعبه. از اونجا برگشتیم خونه. ملیسا تو راه در مورد قرارشون صحبت کرد رفته بودن تو یه پارک یه خورده قدم زده بودند و بعد داخل یک کافه نشسته بودند و اینکه محمد از این قرار خیلی سر شوق بوده و به ملیسا نظر داره، چندین بار خواسته بود دست ملیسا رو بگیره که ملیسا نگذاشته بود و موقعی که ملیسا گریه کرده بود خواسته بغلش کنه که باز هم ملیسا یه جوری طفره رفته بود. در مورد کار هم گفته بود اشکالی نداره بسپرید به ما ماهیانه یه مبلغی میدیم برای زندگیتون تا موقعی که شعبه فروش بره.
خلاصه ما از فردا دیگه سر کار نرفتیم خود شرکت یک اکیپ جدید فرستاد و مشغول شدند و ما هم هفته ای یکی دوبار به اونجا سر میزدیم.
توی این مدت هم محمد یکسره به ملیسا توی واتساپ پیام میداد، ملیسا هم همه رو به من میگفت جملات عاشقانه و عکسهای سکسی و اینکه خیلی دوستت دارم و تو خیلی جذابی و کلی چیزهای دیگه، ملیسا هم میگفت فقط برای اینکه بتونیم شعبه رو بفروشیم باهاش در ارتباط هستم، من هم میگفتم اشکالی نداره حتی تو هم میتونی پیاز داغش رو زیاد بکنی و بگی من هم دوستت دارم و تو هم براش عکسهای سکسی بفرستی و خلاصه به خودت نزدیک نگهش دار.
ملیسا اول میگفت نه می ترسم کار به جای باریک بکشه اگه یه وقت گفت بیا سر قرار چیکار کنم، من هم گفتم خوب برو سر قرار ، اختیارت دست خودته اگر خوشت نیومد برمیگردی اگر هم خوشت اومد خوب کاری رو که دوست داری انجام میدی و اینکه ما هم یه منفعتی این وسط می کنیم، حداقل شعبه رو به قیمت مناسب واگذار می کنی


م. دستمو گذاشتم رو کوسش و چوچولشو سفت می مالیدم، مامان یه دستشو انداخت دور گردنم و سرمو کشید جلو و لباشو چسبوند رو لبام. تو دهنم ناله میکرد و به خودش می پیچید. کمی بعد مامان لباشو جدا کرد و گفت محسن، نزدیکم عزیزم، کیرتو بکن تو کوسم که دارم اتیش می گیرم. مامان همونطور که رو به من ایستاده بود پاهاشو باز کرد ، دستاشو به دیوار گرفت و به عقب خم شد، از جلو کیرمو فرستادم تو کوسش ، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت محسن تندتر بکن، داره میاد مامان جان، تندتر بکن. آره ، آره ، اره . بعد از چندتا تلنبه ی محکم، تموم بدن مامان شروع کرد به لرزیدن و تقریبا داشت جیغ می کشید. خوددشو عقب کشید و کیرم بیرون اومد، بعد به دیوار تکیه داد و نشست و چشماشو بست. وقتی کمی اروم شد، چشماشو باز کرد و بهم لبخند زد. کیرمو گرفت و منو جلو کشید و شروع کرد به ساک زدن. داشت واسم سنگ تموم میذاشت و کیرمو تا جایی که میتونست تو دهنش میبرد. کمی بعد بهش گفتم داره میاد، مامان کیرمو از دهنش بیرون کشید و با دست شروع کرد به مالیدن، کمی بعد ابم با فشار رو پستونهای سفید و درشتش پاشید. کمکش کردم بلند شه و با عشق و با لذت همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون. از اون روز به اتاق مامان منتقل شدم و غیر از مواقعی که کسی خونمون بود، هر شب کنار هم میخوابیم و دیگه از هم خجالت نمی کشیم.

نوشته: خاقان


پارچه فاستونی (۴ و پایانی)
1400/06/01
مادر تابو
...قسمت قبل

روزهامون همینطور داشت میگذشت، هر دو یا سه روز یکبار با زبان بدن و با سیگنال دادن، به هم می فهموندیم که تمایل به سکس داریم، و بعد از سکس، دیگه حرفی در موردش نمی زدیم، انگار خود سکس ایرادی نداشت ولی حرف زدن در موردش گناه بود. اونروز مامان میخواست بره حموم، تو اتاقش لباساشو دراورده بود و با یه حوله که دور بدنش پیچیده بود رفت تو حموم. وقتی صدای اب رو شنیدم، بلند شدم، لباسامو دراوردم، در حموم رو یهو باز کردم و رفتم تو، مامان یه جیغ زد کوتاه زد و دستاشو جلوی سینه هاش و کوسش گرفت. بلند گفت محسن؟؟؟ برو بیرون، چیکار می کنی؟؟؟ گفتم میخوام دوش بگیرم، گفت وقتی من اومدم بیرون بیا دوش بگیر. در حموم رو پشت سرم بستم و بهش نزدیکتر شدم، گفتم مامان جون تا حالا بیشتر از 10 بار باهم سکس کردیم، مگه چی میشه باهم حموم کنیم؟ مامان سرشو پایین انداخت و اروم گفت روم نمیشه، با فاصله ی کم جلوش وایسادم، اب رو بستم، گفتم مامان لطفا نگاهم کن، به ارومی سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد. گفتم مامان من دیگه خسته شدم، تا کی قراره وانمود کنیم که هیچ خبری نیست و اتفاقی نیوفتاده؟ هیچ کس نباید بفهمه، این قبول، ولی وقتی تنهاییم چرا باید از هم خجالت بکشیم؟ من میخوام هر روز بغلت کنم، لباتو ببوسم، به بدنت دست بزنم، میخوام درباره ی سکس باهات حرف بزنم، میخوام بهم بگی چی دوست داری و منم بهت بگم چی دوست دارم. چند ثانیه تو سکوت به چشمای هم خیره شدیم، بعد دستای مامان رو به ارومی از روی بدنش برداشتم و بهش چسبیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و منم دستامو گذاشتم رو کمرش، کیرم بین شکم خودم و شکم نرم و لطیف مامان ساندویچ شده بود. شروع کردیم به لب گرفتن. بدن مامان خیس و خنک بود، واسه همین یه لحظه ازش جدا شدم تا اب دوش رو باز کنم. دوباره به هم چسبیدیم و در حالی که اب دوش رو سر و صورتمون می ریخت به لب گرفتن ادامه دادیم. دستامون رو بدن همدیگه می چرخید، کمی بعد از هم جدا شدیم، گفتم مامان یکم می خوریش؟ مامان لبخند زد و گفت باشه، مامان جلوم زانو زد، جوری ایستاده بودم که اب رو پشتم میریخت و رو صورت مامان نمی پاشید. مامان کیرمو گرفت، کمی بالا پایینش کرد و گفت ولی بزرگ شدیا. اخرین باری که باهم حموم اومده بودیم اندازه ی دوتا بند انگشت بود، الان تو دستم جا نمیشه. گفتم انتظار داشتی همون اندازه بمونه؟ گفت نه ولی تا چند ماه پیش انتظار نداشتم دوباره ببینمش. گفتم راستی چی شد بهم پا دادی؟ مامان گفت میخوای کیرتو بخورم یا تعریف کنم؟ خندیدم و گفتم فعلا بخور بعدا تعریف می کنی، مامان دهنشو باز کرد و سر کیرمو تو دهنش گرفت، کمی زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد شروع کرد به مکیدن و جلو عقب کردن سرش، حس فوق العاده ای داشت، دستاشو روی رونهام گذاشته بود و برام ساک میزد. کمی بعد بالاخره مامان کیرمو از دهنش دراورد و اب اولیه کیرم و اب دهنش رو که تو دهنش جمع شده بود رو تف کرد رو زمین. دستامو گرفت و بلند شد. خم شدم و شروع کردم به مکیدن و لیسیدن پستونهای بزرگش که نوکشون حسابی سفت شده بود. مامان دستاشو رو شونه هام گذاشته بود و چشماشو بسته بود. بعد از اینکه حسابی ممه هاشو خوردم، دوباره روبروی هم ایستادیم. مامان کیرمو گرفت و سعی کرد به کوسش برسونه. کمی زانوهامو خم کردم. مامان سر کیرمو بین لبای کوسش بالا پایین میکرد و روی چوچوله اش میمالید، بعد چرخید و پشتشو کرد بهم، کمی خم شد و دستاشو روی دیوار گذاشت. پشتش ایستادم و کیرمو رو چاک کوس و کونش بالا پایین کردم. بعد سر کیرمو دم سوراخ کوسش گذاشتم ولی نکردمش تو و همینجوری نگهش داشتم. مامان به حرف اومد و گفت چرا نمی کنی؟ گفتم منتظرم بگی. گفت چی بگم؟ گفتم بگو چی میخوای، چیکار کنم، میخوام حرف بزنی. مامان کمی مکث کرد، بعد نفس عمیقی کشید و گفت منو بکن عزیزم، کیرتو بکن تو کوسم، به کیرت نیاز دارم عزیزم. گفتم جووووووووون. کیرمو به ارومی فشار دادم تو کوسش. مامان ناله ی بلندی کرد. کیرم تا ته تو کوسش بود، کون گوشتیش رو از طرفین گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، اروم کیرمو عقب و جلو می کردم و مامان با هر تلنبه یه آه می کشید. بهش گفتم کیرم چطوره؟ با ناله گفت کلفتهههههههه، گفتم بهت حال میده؟ گفت آره حال میده، کیرت تو کوسم خیلی حال میده، گفتم من کی ام؟ گفت پسرمی، دارم به پسرم کوس میدم، دارم با کیر پسرم حال می کنم. با وجود اینکه حرفهای سکسیش واقعا حشریم می کرد ولی دلیل اصلیم از زدن این حرفها این بود که میخواستم کاملا یخ مامان اب بشه و خجالتش بریزه. بدن خیسمون به هم میخورد و شالاپ شلوپ می کرد. از شونه هاش گرفتم و کشیدمش تا صاف ایستاد، از پشت سفت بغلش کردم و پستوناشو گرفتم. صورتمو هم به صورتش چسبوندم. مامان با ناله و نفس نفس گفت محسن تندتر بکن، محکم بکن. سرعت و قدرت تلنبه هامو بیشتر کردم، کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون و مامانو برگردوند


الش هم بیار. پتو رو از رومون برداشتم، کوس و کون سفید مامان بیرون افتاده بود. پتو رو پهن کردم وسط پذیرایی و رفتم که بالش بیارم، وقتی برگشتم، مامان رو پتو نشسته بود و منتظر من بود. بالش رو گذاشتم رو پتو. مامان با یه دست شروع کرد به بالا کشیدن تاپش، کنارش نشستم و تاپش رو تا زیر گلوش کشیدم بالا و پستونای سفید و درشتش افتاد بیرون. مامان به پشت دراز کشید، هنوز گوشی تو دستش بود و داشت صحبت میکرد، پاهاشو باز کرد و با دست دیگه اش، دامنش رو کشید روی شکمش و پاهاشو تا جایی که میشد باز کرد. بین پاهاش نشستم و خم شدم روش و شروع کردم به خوردن پستوناش، مامان با دست ازادش موهامو نوازش میکرد. وقتی هردوتا پستونشو حسابی خوردم و بلند شدم، مامان هم از مهتاب خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت کنارش، تو چشمای هم نگاه کردیم و فقط یه لبخند بینمون رد و بدل شد. این اولین بار که میخواستیم چشم تو چشم و اشکارا باهم سکس کنیم. کیرمو با دست گرفتم و کمی بین لبای کوسش بالا پایینش کردم، بعد سر کیرمو گذاشتم دم کوسش و اروم فشارش دادم تو. روش خم شدم و دستامو کنار بدنش ستون کردم. مامان هم دستاشو انداخت دور گردنم. تو چشمهای هم خیره شدیم و به ارومی شروع کردم به تلنبه زدن. تو چشمهای مامان عشق و شهوت موج میزد. هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد، نیازی هم به حرف زدن نبود. همون نگاه، هزارتا دوستت دارم و هزارتا عزیزم منو بکن تو دل خودش داشت. کیرمو تو کوس تنگش عقب و جلو میکردم. بیشتر خم شدم و لبامون به هم چسبید، لبها و زبمونمون به هم گره خورده بودن. کمی بعد خودمو بالا کشیدم و سرعت تلنبه زدنمو بیشتر کردم. دیگه دلیلی واسه پنهان کردن ناله هاش نبود. واسه همین مامان ناله های شهوت انگیزی میکرد. بدنهای خیس از عرقمون به هم میخوردن و صداش تو خونه می پیچید. کمی بعد کیرمو بیرون کشیدم و ازش خواستم چار دست و پا بشینه. مامان برگشت و به حالت داگی نشست، کیرمو توی کوسش هدایت کردم، پهلوهاشو گرفتم وشروع کردم به تلنبه زدن. کون سفیدش با برخورد شکمم مثل ژله میلرزید، ناله هاش مثل یه اهنگ گوشمو نوازش میکرد. سرعتمو بیشتر کرده بودم، مامان دستشو برد بین پاهاش و شروع کرد به مالیدن چوچوله اش. خیلی زود ناله هاش بلند تر شد و شروع کرد به لرزیدن، صورتشو به بالشت فشار داد و با یه ناله ی بلند و لرزش شدید ارضا شد، کیرمو از کوسش بیرون کشیدم. اب کوسش تا تخمهام اومده بود و از اونجا روی پتو می چکید. مامان به ارومی رو شکم خوابید. هنوز داشت نفس نفس میزد، پاهاشو به هم چسبوندم و روش نشستم، با دو دست شروع کردم به چنگ زدن کونش، یه فکری تو ذهنم بود که نمی دونستم مامان چه واکنشی بهش نشون خواهد داد. لای کونشو با دوتا دست باز کردم، صورتمو نزدیک کردم و یه تف انداختم رو سوراخ قهوه ای و تنگ کونش. سر کیرمو روی سوراخش گذاشتم و گفتم مامان اجازه میدی؟ مامان کمی مکث کرد، بعد گفت فقط یواش، گفتم چشم، اگه دردت اومد بگو ادامه ندم. گفت باشه. گفتم لاشو باز می کنی؟ مامان با دوتا دست لای کونشو واسم باز کرد. با اینکه کیرم هنوز از اب کوسش خیس بود ولی محض احتیاط یه تف هم به کیرم مالیدم و خیلی اروم شروع کردم به فشار دادن. سوراخ کونش مقاومت زیادی داشت و به این اسونی وا نداد، بعد از کلی تلاش، بالاخره سوراخ کونش تو یه لحظه باز شد و سر کیرم رفت تو. مامان یه اخ بلند گفت. گفتم ببخشید، میخوای دربیارم؟ در حالی که درد توی صداش موج میزد گفت نه، همونجا نگه دار، تکونش نده. مامان دستاشو ول کرد و کنار بدنش مشتشون کرد. سر کیرمو توی کونش نگه داشتم تا عادت کنه و دردش ساکت بشه. کمی بعد مامان گفت یواش فشار بده، شروع کردم به فشار دادن و میلیمتر به میلیمتر کیرمو توی کونش فشار دادم. وقتی شکمم به کپلهاش چسبید، دو سوم کیرم توی کونش بود و یک سوم دیگه، لای کونش مونده بود. کمی هم اونجا نگه داشتم، مامان گفت یواش بکن. دیواره های کونش سفت به کیرم چسبیده بود، حدود سه یا چهار سانت از کیرمو عقب کشیدم و دوباره فشارش دادم تو، همون سه چهار سانت رو چند دقیقه تو کون مامان عقب جلو کردم تا اینکه ابم اومد و همه رو توش خالی کردم. وقتی میخواستم کیرمو بیرون بکشم مامان گفت صبر کن بخوابه بعد. کمی صبر کردم و وقتی کیرم کامل خوابید، بیرون کشیدم، وقتی سر کیرم بیرون اومد مامان یه آخ دیگه گفت. گفتم ببخشید. کنارش دراز کشیدم و چند دقیقه پشتشو نوازش کردم. مامان صورتشو برگردوند سمتم و گفت میرم حموم، واسه شام پیتزا سفارش بده. این جمله واسه ما معنا دار بود. پیتزا همیشه شام جشن بود، تولد ها، موفقیت ها، این یعنی مامان خوشحال بود و میخواست جشن بگیره. کمی خودشو بلند کرد، لبامو بوسید، بعد بلند شد و ایستاد، لباسهاشو کامل دراورد و لخت راه افتاد سمت حموم. پیتزا رو سفارش دادم و با شوخی و خنده خوردیم، بدون اینکه حرفی در مورد سکس بزنیم.

ادامه...

نوشته: خاقان


چنگ زدم و قسمتی از گوشتش رو تو دستام نگه داشتم و شروع کردم به تلنبه زدن. گهگاهی ناله های خیلی یواش از گلوی مامان شنیده میشد. اب کوس مامان اانقدر زیاد بود که تا خایه هام اومده بود و از اونجا رو تشک می چکید. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، یه فکری به ذهنم رسید. بدون اینکه کیرمو بیرون بیارم، دستامو انداختم زیر شکم مامان و شروع کردم به کشیدن، مامان فهمید میخوام چیکار کنم و با مکث و دودلی بالا اومد، مامان به حالت 4 دست و پا نشست، منتها ارنج هاشو رو تشک گذاشت و با دوتا دست صورتشو پوشوند. کونشو گرفتم و به تلنبه زدن ادامه دادم. دیگه نمیتونست وانمود کنه که خوابه، واسه همین با خیال راحت شروع کرد به ناله کردن. دستاش مانع میشد که ناله هاش بلند بشه ولی با این حال به خوبی شنیده میشد. خم شدم و از زیر شکمش دستمو به کوسش رسوندم و شروع کردم به مالیدن چوچوله اش. ناله های مامان بلندتر هم شد. بعد از چندتا تلنبه ی محکم مامان ارضا شد، بدنش سفت شد و شروع کرد به لرزیدن. وقتی کمی اروم شد، به تلنبه زدن ادامه دادم و کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون و ابمو رو کون مامان ریختم. مامان رو شکم دراز کشید، منم کنارش خوابیدم. صورت مامان به اونیکی سمت بود. کمی نوازشش کردم، بعد سرشو بوسیدم و بلند شدم، لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاقم، دو سه دقیقه بعد صدای باز و بسته شدن در حموم رو شنیدم. شب موقع شام خوردن هم دوباره اون جو سنگین بهمون حاکم بود و زمان زیادی رو نمی تونستیم تو چشمای هم نگاه کنیم. دو روز بعد، کنار هم روی کاناپه نشسته بودیم و تلوزیون تماشا میکردیم. مامان یه دامن سیاه تا بالای زانو و یه تاپ بدون استین سبز تنش بود و سوتین هم نداشت. اینبار نوبت من بود که یه حرکتی بکنم، واسه همین کم کم بهش نزدیک شدم، بعد دستمو رو زانوی لختش گذاشتم، کمی دستمو ثابت نگه داشتم و بعد شروع کردم به حرکت دادن دستم. به لبه ی دامنش که رسیدم دوباره برگشتم پایین، وقتی دوباره رسیدم به دامنش ، دستمو بالاتر بردم و دامنش هم همراه دستم بالاتر اومد، همینطور دستمو بالا و پایین میبردم وهربار دامنش رو کمی بالاتر میکشیدم. مامان به تلوزیون زل زده بود و مطلقا به من نگاه نمی کرد. دستمو بردم بین رونهاش و پوست لطیف و گوشت نرم رونشو میمالیدم. بین پاهاش تا جایی بالا رفتم که بلاخره کنار دستم به کوس پوشیده با شورتش خورد. تو همین لحظه مامان بلند شد و به ناچار دستمو کشیدم. مامان رفت تو اتاقش، با خودم گفتم گند زدی، چرا صبر نکردی خودش سیگنال بده بیشعور؟ تو همین فکرا بودم که مامان با یه پتو تو دستش برگشت. گفت هوا سرد شده، من که سردم شد، گفتم اره سرده. مامان پتو رو باز کرد و با فاصله ی کم کنارم نشست و پتو رو کشیدیم رو خودمون. کمی صبر کردم و دوباره دستمو روی رونش گذاشتم. کمی قسمت داخلی رونش رو مالیدم و وقتی دوباره دستم به کوسش خورد، دیدم شورتش رو هم دراورده. با نوک انگشتام شروع کردم به مالیدن لبای کوسش. کمی بعد مامان پاهاشو باز تر کرد و پای چپشو که به پای راست من چسبیده بود رو بلند کرد و انداخت بین پاهام. هردو به تلوزیون خیره شده بودیم، جوری که انگار هیچ خبری نیست. مامان کمی بعد، مامان دست چپش رو گذاشت رو شکمم و اروم بردش سمت کیرم، اول از روی شلوارک گرفتش و کمی فشارش داد، بعد دستشو برد توی شوررتم و کیر لختمو تو دستش گرفت. چوچوله ی مامان رو پیدا کردم و مشغول مالیدنش شدم، تو همین حال بودیم که گوشی مامان زنگ زد. مهتاب بود، مامان جواب داد و شروع کرد به حرف زدن با مهتاب، ولی همچنان به مالیدن کیرم ادامه داد. کف دستمو رو چوچوله اش فشار دادم و انگشت اشاره و وسطم رو فرو کردم، کوسش حسابی خیس شده بود. کف دستمو رو چوچوله اش فشار میدادم و انگشتامو توی کوسش جلو عقب میکردم. کمی بعد، مامان به مهتاب گفت یه لحظه گوشی رو نگهدار. بعد به من گفت عزیزم بذار من دراز بکشم. دستشو از تو شورتم بیرون کشید، به پهلو خوابید و سرشو رو دسته ی مبل راحتی گذاشت، پاهاشو هم به جلو خم کرد و گذاشت رو میز. پتو هم همچنان رومون بود. کون گنده اش کنارم بود. مامان دوباره شروع کرد به حرف زدن با مهتاب و منم شروع کردم به مالیدن کوس و کونش. کمی دستمو رو کون گنده و نرمش گردوندم ، انگشت اشاره ام رو توی کوسش فرو کردم و کمی چرخوندم تا حسابی خیس شد، بعد کشیدمش بیرون و گذاشتمش رو سوراخ کونش و انگشت شستمو فرو کردم تو کوسش. نوک انگشت اشاره امو کمی روی سوراخ کونش مالیدم، بعد به ارومی شروع کردم به فشار دادن. انگشتم ذره ذره وارد کون تنگ مامان میشد. به چهره اش نگاه کردم، چشمای مامان گشاد شده بود و دهنش کمی باز مونده بود. وقتی انگشتم تا ته رفت تو کونش، چند لحظه ثابت نگهش داشتم. مامان دوباره به حرف افتاد. چند لحظه بعد شروع کردم به انگشت کردن همزمان کوس و کونش. مامان خیلی خوب خودشو کنترل میکرد که ناله نکنه. کمی بعد مامان فقط با تکون دادن لبهاش و اشاره گفت پتو رو پهن کن رو زمین، یه ب


پارچه فاستونی (۳)
1400/05/28
مادر تابو
...قسمت قبل

فرداش جمعه بود و می تونستم هرچقدر که میخوام بخوام، حدود ساعت 11 ازخواب بیدار شدم، لباسامو پوشیدم و از اتاقم بیرون اومدم، مامان روی مبل نشسته بود و تلوزیون نگاه می کرد. معلوم بود که حموم رفته چون موهاش هنوز کمی نم داشت و لباساش رو هم عوض کرده بود و یکی از پیرهنهای منو با یه شلوارک سفید تنگ پوشیده بود. شورت قرمزش از زیر شلوارک سفید به راحتی دیده میشد. به سختی می تونستم تو صورتش نگاه کنم. سلام دادم و رفتم دستشویی، بعد رفتم تو اشپزخونه و صبحونه خوردم و بعد هم حوله ام رو برداشتم و رفتم حموم. موقع خوردن نهار هم حرف چندانی زده نشد، نمیدونستم در مورد کاری که کردیم چی باید بگم بنابراین تصمیم گرفتم اصلا چیزی نگم. اون سرسنگینی و خجالت اولیه ظرف یکی دو روز برطرف شد و اوضاع به روال عادی برگشت انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده ولی من نمیخواستم اوضاع مثل سابق بشه، میخواستم هر شب تو بغل مامان بخوابم و هر روز اون لبهای شیرینش رو ببوسم. ولی با اینکه اونشب کرده بودمش، هنوز خجالت میکشیدم که چیزی بگم و منتظر یه سیگنال از طرف خود مامان بودم. ولی مامان هیچ کاری نمیکرد و هرشب هم در اتاقشو می بست. روز دوشنبه بود، وقتی از مدرسه برگشتم، مامان تو اشپزخونه داشت نهار رو اماده میکرد، با یه نگاه میشد فهمید که مامان زیر شلوارکش هیچ شورتی نداره، وقتی رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم، دیدم اون شورت قرمز روی بالشمه. بلاخره سیگنالی که منتظرش بودم رو گرفتم. کمی بعد از خوردن نهار، مامان گفت دارم میرم بخوابم. رفت تو اتاقش و درو هم نیمه باز گذاشت. حدود 5 دقیقه صبر کردم و بعد رفتم تو اتاقش. مامان طاقباز خوابیده بود و دستشو رو چشماش انداخته بود. درو بستم ولی مامان واکنشی نشون نداد. رفتم کنار تختش و نشستم رو لبه ی تخت. دیگه وقت تلف نکردم، شروع کردم به باز کردن دکمه های پیرهن. بعد از باز کردن سه تا دکمه معلوم بود که سوتین نداره. دکمه هارو کامل باز کردم و پیرهن رو کنار زدم. پستونای گنده و توپر مامان بیرون افتاد. تو روشنایی روز خیلی بهتر می تونستم ببینمشون. هاله ی نوکش قهوه ای کمرنگ بود و نوکش تقریبا به اندازه ی پاک کن سر مداد. دستام رو روی پستوناش گذاشتم، هر پستونش کامل دستمو پر میکرد. خیلی اروم شروع کردم به نوازش ممه هاش، با حرکت انگشتام، نوک ممه هاشو تحریک میکردم که خیلی زود سفت شدن. بعد روش خم شدم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن نوک پستوناش. همینطور که داشتم پستوناشو میخوردم، دستمو رو شکم نرمش گذاشتم و اروم بردم پایین، به کش شلوارک که رسیدم، انگشتامو رد کردم زیرش . شورت نداشت و وقتی دستمو کمی جلوتر بردم، انگشتام رو لبای کوسش قرار گرفت. موهای زبر و کوتاه کوسش کف دستمو قلقلک می داد. وقتی دستموکامل روی کوسش گذاشتم، مامان پاهاشو بازتر کرد. شروع کردم به مالیدن لبهای کوسش و مکیدن نوک پستوناش. مامان همچنان ساکت بود و صدایی ازش در نمیومد. لبهای کوسش و از هم باز کردم و مشغول مالیدن چوچوله و سوراخ کوسش شدم. وقتی دستمو بیرون کشیدم حسابی خیس شده بود. بلند شدم و لباسامو دراوردم، دوباره کنارش نشستم، دست مامان رو گرفتم و دور کیر حلقه کردم و کمی روی کیرم بالا پایین کردم. بعد انگشتامو از دو طرف انداختم زیر کش شلوارکش، ولی پایین نکشیدم و منتظر موندم، مامان بعد از کمی مکث، بالاخره کونشو کمی بلند کرد، شلوارکشو تا زانو پایین کشیدم، مامان کونشو گذاشت رو تشک و پاهاشو کمی بلند کرد تا کامل درش بیارم. پاهاشو از هم باز کردم، کوس تپل و خوشگلش از خیسی می درخشید. دیگه معطل نکردم، بین پاهاش نشستم، کمی سر کیرمو رو کوسش مالیدم و بعد به ارومی فشارش دادم تو. هنوز باور نمیکردم که کوس مامان انقدر تنگ باشه. با اینکه فقط دو سه ماه از رفتن بابا میگذشت ولی انگار سالها بود که سکس نداشتن. شروع کردم به تلنبه زدن، اروم کیرمو تو کوس تنگ مامان جلو عقب می کردم، روش خوابیدم، شکمم به شکم نرمش و سینه ام به ممه های گنده اش چسبید و لبامو گذاشتم رو لباش. اوایل مامان هیچ حرکتی نمیکرد ولی کمی بعد، با اینکه هنوز دستش رو روی چشماش نگه داشته بود، شروع کرد به لب دادن. زبونمو تو دهنش بردم و به زبونش مالیدم، مامان زبونمو مکید و بعد زبونشو اورد تو دهنم. کمی تو اون حالت اروم تلنبه زدم، بعد خودمو بالا کشیدم و دستامو کنارش ستون کردم و سرعتمو بالا بردم. با هر تلنبه شکم مامان مثل ژله میلرزید و پستوناش بالا پایین می پرید. بعد از کمی تلنبه زدن، کیرمو بیرون کشیدم، پاهای مامان رو گرفتم و فیتیله پیچش کردم، مامان چرخید و رو شکم خوابید. کونش واقعا دیوونه کننده بود، طاقچه ای و تپل، سفید و لطیف، انقدر سفید که وقتی یه ضربه ی اروم با کف دست بهش زدم، جای دستم رو کونش موند. پاهاش رو از هم باز کردم و بینشون نشستم، مامان یه قوس به کمرش داد و کونش کمی بالاتر اومد. کیرمو تو کوسش فرو کردم، به کونش


وک کوچیک که سفت شده بودن. دستامو کنار بدن مامان ستون کردم، روش خم شدم، نوک پستونش رو چندبار لیسیدم و کمی با زبونم چرخوندم، بعد کل هاله ی قهوه ای پستونش رو تو دهنم گرفتم و شروع کردم به مکیدن، حسابی ملچ ملوچ راه انداخته بودم. همین مراحل رو روی اونیکی پستونش انجام دادم، بعد دوباره بین پاهای باز مامان نشستم، کیرمو تو کوسش فرو کردم و شروع کردم به تلنبه زدن. اینبار محکمتر و تندتر تلنبه میزدم جوری که تخت به جیرجیر افتاده بود. همینطور صدای شالاپ شلوپ بدنهای خیس از عرقمون تو کل اتاق می پیچید. مامان برای اینکه ناله نکنه، لب پایینش رو بین دندوناش گرفته بود. دوباره کیرمو بیرون کشیدم و مشغول خوردن پستوناش و مالیدن چوچوله اش شدم چون میخواستم مامان زودتر از من ارضا بشه. بعد از کمی خوردن و مالیدن، دوباره کیرمو کردم تو کوسش و به تلنبه زدن ادامه دادم. به صورتش نگاه کردم، هنوز داشت لب پایینش رو گاز میگرفت. پستونای مامان با هر تلنبه بالا و پایین میرفت، کمی بعد، مامان اول دستهاشو مشت کرد، بعد از چندتا تلنبه ی محکم دیگه، مامان دهنشو باز و نفسشو حبس کرد و تمام بدنش سفت شد، مامان بدون اینکه صدایی از گلوش بیرون بیاد، ارضا شد، بعد از حدود 20 ثانیه، شروع کرد به نفس نفس زدن و بدنش کم کم شل شد، به تلنبه زدن ادامه دادم و دو دقیقه بعد، کیرمو بیرون کشیدم و با یه ناله ، ابمو رو شکم مامان پاشیدم، بین پاهاش نشستم تا نفسم جا بیاد. کامل روش خم شدم، یه بوسه ی کوچیک رو لبش زدم و گفتم خیلی دوستت دارم مامان. مامان بدون اینکه دستشو از رو چشماش برداره فقط گفت منم. همین برام کافی بود. بلند شدم، لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاق خودم. چند ماه قبل حتی تو عجیبترین و دیوانه وارترین خوابهام هم سکس با مامان رو نمی دیدم ولی حالا واقعا با مامان سکس کرده بودم. همیشه فکر میکردم که بعد از رفتن بابا زندگیمون بهتر و راحتتر میشه، ولی دیگه نه تا این حد.

ادامه...

نوشته: خاقان


اره و صداها و حرکات کوچیک بیدارش میکنه ولی اینبار بیدار نشد. حداقل نصف پستونای سفید و درشتش بیرون بود. دستمو بردم جلو و به ارومی روی لختی پستونش گذاشتم، وقتی دیدم محل نمیذاره شروع کردم به دست کشیدن و مالیدن پستوناش. پوست لطیف پستونای بزرگ و نرمش رو زیر دستم حس میکردم. کمی بعد، به ارومی پتو رو از روش کنار کشیدم، پاهای مامان باز بود ولی دامن لباسش، کوسش رو پوشونده بود. دستمو روی زانوش گذاشتم و به ارومی به بالا حرکت کردم، از قسمت داخلی رون گوشتیش رد شدم و دستم دراخر روی کوسش قرار گرفت، کوس داغ و نرم و گوشتی مامان رو برای اولین بار لمس میکردم، مامان هیچ حرکتی نمیکرد، فقط دراز کشیده بود و به ارومی نفس می کشید. انگشتامو لای لبای کوسش فشار دادم و چوچولشو هم پیدا کردم، بعد از کمی مالیدن، مامان یه تکون خورد و ناخوداگاه دستمو کشیدم، مامان به پهلو برگشت و پشتشو کرد بهم. دامن لباس، کونشو پوشونده بود، کمی صبر کردم و بعد دامنش رو کشیدم روی کمرش، وای که چه کونی بود، سفید و بزرگ، اروم دستمو روی کونش گذاشتم، کون مامان فوق العاده نرم و پنبه ای بود، انگشتام بدون هیچ فشاری توی گوشتش فرو می رفت. شروع کردم به مالیدن و دست کشیدن به کونش، با اینکه قطعا می دونستم بیداره ولی هنوز میترسیدم محکم بمالم. دستمو توی چاک کونش فرو کردم. نوک انگشتم به سوراخ کون داغش خورد، مامان یه لحظه خودشو سفت کرد ولی خیلی زود دوباره شل شد. کمی با نوک انگشت، سوراخ کونشو ماساژ دادم، وقتی خواستم دوباره دستمو به کوسش برسونم مامان زانوهاشو بالاتر اورد. حالا بالا تنه و پایین تنه ی مامان زاویه 90 درجه داشت و زانوهاش رو هم خم کرده بود. کمی لبای کوسشو که از بین پاهاش زده بود رو مالیدم، دیگه نمی تونستم تحمل کنم، وقتی تا اینجا اومده بودم باید تا اخر می رفتم. از جام بلند شدم و لباسامو دراوردم، بعد اروم پشت مامان دراز کشیدم، کیرمو با دست گرفتم، سر کیرمو یکی دوبار لای لبای کوسش بالا پایین کردم تا بلاخره سوراخ کوسشو پیدا کردم و به ارومی فشارش دادم تو. باور نمیکردم که کوس مامان انقدر تنگ باشه. با زاویه ای که داشتیم، کون بزرگ مامان اجازه نمیداد که حتی نصف کیرم بره تو. سر کیرمو کمی توی سوراخ کوسش جلو عقب کردم. مامان در حالی که وانمود میکرد هنوز خوابه، به ارومی بالا تنه اش رو جلوتر برد، تا جایی که بدنمون کاملا به هم عمود شد. اینجوری با کمی فشار کیرمو تا ته توی کوسش فرو کردم. دیواره های کوسش کاملا به کیرم چسبیده بود و اگه خیس نبود، ممکن نبود که کیرم حرکت کنه. پهلوی مامان رو گرفتم و به ارومی شروع کردم به تلنبه زدن، کیرمو تا سرش بیرون می کشیدم و دوباره تا ته فرو میکردم توش. مامان بیصدا و بیحرکت خوابیده بود و خودش رو به دست من سپرده بود. دستشو روی شکمش گذاشته بود، وقتی سعی کردم دستمو از زیر بازوش به پستونش برسونم، دستشو بلند کرد و بازوشو روی صورتش گذاشت، پستونش رو از روی لباس گرفتم، پستون مامان هنوز سفت و خوش حالت بود، همزمان با تلنبه زدن تو کوسش، پستونش رو هم میمالیدم. کمی توی اون حالت تلنبه زدم، بعد بلند شدم و پشتش زانو زدم. مامان به پهلو خوابیده بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود، همچنان صورتشو زیر بازوش قایم کرده بود. کیرمو دوباره توی کوس خیسش فرو کردم و شروع کردم به تلنبه زدن، دست چپمو روی کونش گذاشته بودم و با دست راست، رون گوشتیش رو گرفته بودم. قدرت تلنبه هامو بیشتر کرده بودم، بار هر تلنبه، یه موج زیبا روی کونش شکل میگرفت. بعد از چند تا تلنبه، پای بالایی مامان رو بلند کردم و با دست چپ تو هوا نگهش داشتم. لای پاهاش باز شده بود و همزمان با تلنبه زدن تو کوسش، با دست راست شروع کردم به مالیدن چوچوله اش، مامان داشت نفس نفس میزد ولی ناله نمیکرد، داغ شده بودیم و هر دو به شدت عرق کرده بودیم. من تجربه ی سکس با چندتا زن و دختر رو داشتم، ولی هیچوقت چنین حسی نداشتم و چنین لذتی رو تجربه نکرده بودم. امیخته شدن عشق و هوس، لذت سکس با مامان رو چندبرابر می کرد، هرچند که مامان بخاطر خجالت و حیا، خودشو به خواب زده بود ولی میدونستم که لذت اون اگه بیشتر از من نباشه، کمتر نیست. ترشحات غلیظ کوسش به حدی زیاد شده بود که نه تنها لای پاش رو خیس کرده بود، بلکه از رونش پایین اومده بود و به تشک هم رسیده بود. کیرمو بیرون کشیدم، دستمو رو پهلوش گذاشتم و با فشار اروم بهش فهموندم که می خوام به پشت بخوابه. مامان به ارومی برگشت ولی بازوشو روی چشماش نگه داشت. پایین لباس مامان رو گرفتم و بالا کشیدم ولی چون پشتش زیر مامان مونده بود، فقط تا زیر پستوناش بالا اومد، مامان خیلی جزئی، در حد دو سه سانتیمتر خودشو بلند کرد و تونستم جلوی لباسشو تا زیر چونه اش بالا بکشم. حالا پستونای لخت مامان بیرون افتاده بود. پستونهای مامان هنوز فرم خودشونو حفظ کرده بودن و شل و وارفته نشده بودن، با هاله ی قهوه ای رنگ به اندازه ی یه سکه ی پونصد تومنی و ن


پارچه فاستونی (۲)
1400/05/25
مادر تابو
...قسمت قبل

میتونستم با این فیلم مامان رو راضی یا مجبور به سکس کنم، ولی خجالت می کشیدم و حتی فکر حرف زدن با مامان در مورد سکس منو به وحشت می انداخت. توی تخت دراز کشیدم، شورت مامان رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن، تو همین حال بودم که مامان در زد، گفتم یه لحظه. پتو رو روم کشیدم ولی عمدا کیرمو جوری نگه داشتم که زیر پتو خیمه بزنه و شورتش رو هم کنار دستم جایی گذاشتم که دیده بشه. گفتم بیا تو، مامان درو باز کرد، یه نگاه به شورتش و یه نگاه به برامدگی کیرم انداخت و گفت عزیزم نهار حاضره، گفتم الان میام. مامان لبخندی زد و گفت باشه عزیزم، بعد درو بست و رفت. جق رو زدم و رفتم واسه نهار. در حین ناهار خوردن مامان مدام لبخند میزد. بعد از نهار رفتیم تو هال و مامان روی کاناپه دراز کشید، اول پاهاشو دراز کرده بود ولی بعد هردو تا زانوشو خم کرد و پاهاشو از هم باز کرد. خیلی راحت میتونستم کوسش رو ببینم و جوراب شلواری توری چیزی رو پنهان نمیکرد. لبهای گوشتی و به هم چسبیده ی کوسش و موهای بالای کوسش معلوم بود. مامان داشت شکنجه ام میکرد و کاری جز نگاه کردن از دستم بر نمیومد؛ با اینکه تازه جق زده بودم ولی بازم کیرم راست شده بود. چند دقیقه بعد مامان به پهلو برگشت و پشتشو به سمت من کرد. دامن لباسش فقط نصف بالای کونش رو پوشونده بود و نصف پایینش بیرون بود. حدود نیم ساعت فقط تماشا کردم، بعد بلند شدم و جلوی کاناپه رو زمین نشستم ، جوری که صورتم درست جلوی کونش بود. بهش دست نزدم، فقط کمی از نزدیک به کون سفید و بی نقص مامان نگاه کردم، بعد صورتمو بردم جلو و لبام رو به کونش چسبوندم، با اینکه فشار چندانی هم نمیدادم ولی کونش انقدر نرم بود که لبام توی گوشتش فرو رفته بود. از چند جا کونش رو بوسیدم و بعد بلند شدم. صبح روز بعد با یه حس عجیب از خواب بیدارم، انگار که کسی داره به کیرم دست میزنه، یه لحظه چشمامو باز کردم و دوباره بستم. بله، مامان جونم روی تخت کنارم نشسته بود و اروم با پشت انگشتاش کیرمو از رو شلوارکم نوازش می کرد، کمی بعد، پتو رو کشید روی بدنم و به ارومی صدام کرد، پسرم؟ عزیزم؟ خوشگلم؟ صبح شده دیگه مامان جان، پاشو مدرسه ات دیر میرشه ها، به ارومی چشامو باز کردم، مامان با اون لبخند زیباش گفت صبح بخیر قشنگم، گفتم صبح بخیر مامان جون، گفت پاشو عزیزم، پاشو صبحونه بخور که دیرت نشه. کمی به بدنم کش و قوس دادم، مامان بلند شد و کنارم ایستاد، بعد اروم خم شد و صورتمو بوسید، یقه ی لباسش باز شده بود و تونستم حتی نوک قهوه ای پستوناشو ببینم. بعد به ارومی راست شد، برگشت و از اتاق بیرون رفت. بلند شدم و دست و صورتمو شستم، مامان بساط صبحونه رو اماده کرده بود. نشستم و صبحونه رو خوردم. مامان گفت مهتاب (خواهرم) واسه نهار میاد اینجا. بلند شدم و کنارش ایستادم، خم شدم و صورتشو بوسیدم و دوباره یه نگاه به پستونای سفید و درشتش انداختم و برگشتم تو اتاقم تا حاضر بشم. اونروز وقتی از مدرسه برگشتم، مامان و مهتاب تو پذیرایی نشسته بودن. نکته ی جالب این بود که مامان لباسش رو عوض کرده بود و یه شلوار جین و یه تاپ قرمز پوشیده بود. نهار رو خوردیم، مهتاب تا حدود ساعت 5 خونه ی ما بود و بعد رفت که واسه شوهرش شام درست کنه، مامان رفت تو اتاقش و چند دقیقه بعد برگشت، دوباره همون لباس شب ابی کوتاه تنش بود ولی دیگه جوراب شلواری رو نپوشیده بود. مامان اومد رو کاناپه نشست و پاشو انداخت روی اونیکی پاش، رون سفیدش تا کونش رو میتونستم ببینم. بعد از یه ساعت، مامان بلند شد تا شام درست کنه. من نشسته بودم و ماهواره نگاه میکردم، بعد از خوردن شام، مامان اومد و رو کاناپه دراز کشید، منم سر جای خودم که طرف پاهاش بود نشستم، مامان اول پاهاشو دراز کرده بود ولی خیلی زود یه زانوشو خم کرد و بالا اورد، بعد اونیکی پاشو انداخت روش. مامان شورت نداشت و کون بزرگ و کوس سفیدش کاملا بیرون بود. موهای کوسش رو هم زده بود. هیچوقت تا این حد درمانده نشده بودم، چیزی که میخواستم انقدر نزدیک ولی کاملا دور از دسترس بود. ساعت حدود 9 شده بود. مامان نشست، دامن لباسش هنوز بالا بود و قبل از اینکه بلند شه برای اخرین بار یه نمای واضح از کوسش رو نشونم داد. بعد شب بخیر گفت و رفت تو اتاقش، برخلاف همیشه، اینبار در اتاقش رو هم باز گذاشته بود؟ ایا میتونستم اینو به عنوان دعوت در نظر بگیرم؟ نشستم و به اتفاقات این چند وقت فکر کردم، به حد کافی تو این مدت سیگنال رد و بدل شده بود، مامان میتونست تو هر مرحله جلوی این اتفاقات رو بگیره ولی خودش بیشتر بنزین روی اتیش ریخته بود. بعد از یه ساعت بلاخره تصمیم خودمو گرفتم، هرچه باداباد، تلوزیون و چراغارو خاموش کردم و پاورچین پاورچین وارد اتاق مامان شدم. مامان با همون لباس رو تخت خوابیده بود و یه پتو روی پاهاش کشیده بود. رفتم نزدیک و کنارش رو لبه تخت نشستم. مامان معمولا خواب سبکی د


و از رو تخت بلند کرد، انگشتاشو زیر کش شورت و جوراب شلواری قلاب کرد و کشیدشون پایین، بعد کونشو گذاشت رو تخت و پاهاشو بلند کرد و کامل درشون اورد. با اینکه کیفیت وبکم کم بود و فاصله هم تقریبا زیاد بود ولی بازم می تونستم کوس تپل مامان رو ببینم که موهای کم پشت سیاه رنگ داره. ولی لبای گوشتی کوسش کاملا سفید بود. مامان از تخت پایین اومد. تو اون لحظه تونستم کون بزرگ وسفیدش رو هم ببینم. مامان خم شد و شورت فسفری رنگ رو گذاشت زیر تختم، بعد لبه ی تختم نشست و جوراب شلواری رو پوشید. ایستاد و جوراب شلواری رو کاملا بالا کشید، بعد شورت سیاه رو برداشت، تخت رو دوباره مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت. فیلم رو سیو کردم و رفتم کنار تخت، شورت مامان رو برداشتم و نگاه کردم، قسمت جلوی شورت با یه مایع بیرنگ غلیظ و لزج خیس بود.

ادامه...

نوشته: خاقان


شده بود فقط شورتش رو عوض کنه؟ تا شب همش فکرم درگیر این قضیه بود، شب وقتی دستمو بردم زیر تخت تا شورت مامان رو بردارم، به جای شورت نارنجی، یه شورت سیاه تو دستم دیدم. اول فکر کردم اشتباه دیدم ولی وقتی چراغ رو روشن کردم مطمئن شدم که شورت سیاهه. شورت رو پشت و رو کردم و جلوش یه لکه دیدم، لکه ای که از ترشحات کوس مامان ایجاد شده بود. نشستم رو تخت و به اتفاقات این چند وقت فکر کردم. پایین کشیدن شلوار و شورتش سر قبر رو میشد به حساب عصبانیت از بابا گذاشت، ولی شستن شورت پر از اب کیر و گذاشتنش سر جاش، و حالا گذاشتن یه شورت جدید زیر تختم با توجه به اینکه قطعا میدونست باهاشون چیکار می کنم چه معنی ای میتونست داشته باشه؟ ایا مامان فقط با این شیطنت کوچیک تفریح می کرد یا میخواست به یه چیز جدی تر تبدیل بشه؟ باید ته و توی قضیه رو در میاوردم. حواسم بیشتر به مامان جمع شده بود و حرکاتش رو زیر نظر داشتم. با کمی دقت میشد فهمید که مامان هم منو زیر نظر داره، مخصوصا وقتی لباس جدید می پوشید، عکس العمل منو ارزیابی می کرد و وقتی میدید که لباسش توجه منو جلب کرده، اون لباس رو برای مدت طولانی تر می پوشید. مثل همون شلوارک سفید و نازک که یک هفته تمام پوشیدش. اونروز وقتی از مدرسه اومدم، دیدم مامان برای اولین بار یه لباس شب کوتاه ابی پوشیده که دامنش تا وسط رونش پایین اومده بود و یه جوراب شلواری رنگ پا هم پاش بود. رفتم کنارش، مامان داشت سیب زمینی سرخ میکرد. دستمو انداختم رو شونه اش و صورتشو بوسیدم، مامان هم زود صورتشو برگردوند تا منو ببوسه قبل از اینکه بتونم صورتمو برگردوندم و لبامون به هم چسبید، یه بوس کوتاه بود ولی بدجوری چسبید. مامان هم اصلا به روی خودش نیاورد و به کارش ادامه داد. رفتم و لباسامو عوض کردم، وقتی برگشتم دیدم مامان بدون اینکه زانوهاشو خم کنه، دولا شده تا ازکابینت چیزی برداره، دامن لباس بالا رفته بود و میتونستم شورت فسفری رنگ مامان رو از زیر جوراب شلواریش ببینم که کوس قلنبه اش رو پوشونده، باقی شورت هم لای لپهای کونش قایم شده بود، نصف کون گوشتی مامان هم معلوم بود. چند ثانیه بعد مامان ایستاد و دامنش هم پایین اومد. کیرم شق شده بود، وقتی داشتم کیرمو به یه موقعیت بهتر جابجا میکردم مامان سرشو چرخوند و دید. وقتی روبروی هم نشستیم و مشغول خوردن ناهار شدیم تازه دیدم که مامان سوتین نبسته و برجستگی نوک پستوناش از روی لباس معلومه. نهار رو که خوردیم، مامان روی کاناپه نشست و منم رو مبل تکی نشستم و مشغول تماشای تلوزیون شدیم، مامان یه پاشو روی اونیکی انداخت که باعث شد دامن لباسش بالا بره و تمام رون گوشتیش معلوم بشه، مامان با عوض کردن پاهاش داشت هیپنوتیزمم می کرد. نیم ساعت بعد مامان کامل روی کاناپه دراز کشید و سرشو رو دسته ی کاناپه گذاشت، پاهاش سمت من بود و سرش طرف دیگه. مامان یه زانوشو خم کرد و بالا اورد و پای دیگه اش رو انداخت روش. یه نمای کامل از کوس و کونش رو که با شورت و جوراب شلواری پوشیده شده بود رو بهم نشون میداد. بی اختیار دستم رفته بود رو کیرم و درحالی که به لای پای مامان زل زده بودم داشتم می مالیدمش. یه لحظه به صورت مامان نگاه کردم و دیدم که سریع نگاهش رو ازم دزدید و برگردوند سمت تلوزیون. دیگه نمیتونستم تحمل کنم، اگه اونجا می موندم جلوی مامان خودمو خراب میکردم و نمیخواستم این اتفاق بیفته. بلند شدم و رفتم تو اتاقم. تا شب صبر کردم و قبل از خواب جق زدم و ابمو تو شورت سیاه مامان ریختم. یه فکری به سرم زد. صبخ قبل از رفتن به مدرسه کامپیوترمو روشن کردم و وب کم رو به طرف تخت تنظیم کردم و تو حالت ضبط گذاشتم. مانیتور رو هم خاموش کردم که اگه یه موقع مامان اومد تو اتاقم متوجه نشه. وقتی از مدرسه برگشتم به مامان سلام دادم و زود رفتم تو اتاقم و درو بستم. نشستم پشت سیستم و مشغول تماشای فیلم ضبط شده کردم، تند تند فیلم رو جلو میزدم، چهار ساعت از فیلم گذشته بود و خبری نشده بود، با خودم گفتم احتمالا نیومده دیگه، با این حال نیم ساعت فیلم رو جلو زدم و اونموقع بود که دیدم مامان وارد اتاقم شد. یعنی درست نیم ساعت قبل از برگشتنم به خونه. یدفعه ضربان قلبم بالا رفت و دهنم خشک شد. مامان مستقیم رفت سراغ تختم، خم شد و شورتشو از جایی که قایمش میکردم برداشت. اول همه جای شورت رو بررسی کرد، بعد گرفتش جلوی صورتش و بوش کرد. مامان رفت رو تختم و به پشت دراز کشید، دامن لباسش رو بالا کشید، دست راستش رو برد توی شورتش و با دست چپ اونیکی شورت رو جلوی دماغش نگه داشت. باورم نمیشد که فقط چند دقیقه قبل مامان روی تختم بود و داشت خودارضایی میکرد. مامان پاهاشو از هم باز کرده بود و داشت کوسشو میمالید، سرشو مدام به اینطرف و اونطرف میگردوند ، کونشو بلند می کرد و کمرشو تکون میداد، چند دقیقه بعد شروع کرد به لرزیدن و بعد بیحال افتاد رو تخت. حیف که میکروفن نداشتم تا صداشو هم ضبط کنم. دو سه دقیقه بعد مامان کونش


ن گفت نه محسن خودم تمیز می کنم. گفتم اگه به خودت باشه لباسای جدید رو یه جا قایم می کنی و همون لباسای کهنه رو می پوشی، برو بشین وقتی کارم تموم شد صدات می کنم. مامان رفت ولی دم در ایستاد و از همونجا مشغول تماشا شد. تک تک کمد ها و کشوهاشو باز کردم و هرچی لباس کهنه داشت رو توی کیسه ریختم. نوبت به کشوی لباسای زیرش رسید.اونم باز کردم. دونه دونه شورت ها و سوتین هاش رو توی کیسه مینداختم. همشون کهنه و مدل پیرزنی بودن، یه شورت سیاه داشت که از بس پوشیده شده بود، پر از سوراخ و رنگ و رو رفته بود. اونو با دوتا دست به مامان نشون دادم و گفتم چند ساله اینو می پوشی که به این روز افتاده؟ مامان چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین. وقتی کشو خالی شد، ته کشو یه نایلون رنگی کوچیک بود. وقتی خالیش کردم یه شورت و سوتین سیاه توری خیلی نازک توش بود. از نایلونش معلوم بود که خیلی وقته اونجاست ولی هنوز مارکش کنده نشده بود و اکبند بود. اونو گذاشتم تو کشو موند و بقیه ی لباساشو برداشتم، بهش گفتم حالا با سلیقه ی خودت لباسای تازه رو بچین تو کمد. وقتی از کنارش رد میشدم، چشمم به بلوز ضخیم کهنه ای افتاد که تنش بود. بهش گفتم لباسایی که تنته رو هم در بیار که بندازم بیرون. گفت باشه، گفتم مامان همشو میگما. گفت باشه. لباسای جدیدش رو هم گذاشتم تو اتاق و اومدم بیرون و درو بستم. حدود نیم ساعت بعد مامان از اتاق اومد بیرون. یه شلوار قرمز بلند ولی تنگ به همراه یه تاپ بندی سیاه تنش بود و بندهای سوتینش هم معلوم بود، مامان یه چند تیکه لباس تو دستش داشت، اومد جلو و دادشون بهم. وقتی برگشت، نگاهم بی اختیار رفت روی کون بزرگش، شلوار اطراف کونش کشیده و نازک شده بود و سایه ی شورت سیاهش رو هم میشد تشخیض داد. وقتی لباساشو زیر و رو کردم که ببینم چیزی از قلم ننداخته، یه شورت نارنجی افتاد زمین، یه سوتین سبز هم لای بلوزش بود. وقتی شورت رو از زمین برداشتم دیدم هنوز گرمه و معلوم بود که تازه درش اورده. گذاشتمشون توی یه کیسه. به مامان گفتم ببین حداقل بیست سال جوونتر به نظر می رسی. مامان یه لبخند با خجالت زد و گفت خودتو مسخره کن. گفتم به جون خودم راست میگم. اصلا خیلی تغییر کردی، خیلی بهت میاد، مامان گفت مرسی عزیزم. کمی با هم در مورد زندگی اینده امون حرف زدیم و بعد رفتیم تو اتاق خودمون تا بخوابیم. کمی تو تخت دراز کشیدم، ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم، بلند شدم و به ارومی رفتم بیرون و شورتی که مامان تازه دراورده بود رو از تو کیسه برداشتم و با خودم بردم تو اتاق. کیرمو دراوردم و دراز کشیدم، شورت مامان رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. بوش خیلی خوب بود و بدجوری حشریم کرد. وقتی ابم داشت میومد همه رو روی شورتش ریختم. شورت رو زیر تختم قایم کردم و خوابیدم. روز بعد لباسای کهنه اش رو انداختم بیرون و فقط اون شورت نارنجی رو نگه داشتم. مامان به پوشیدن اون لباسای تنگ و باز عادت کرده بود، ولی من نمی تونستم عادت کنم و هر بار با دیدنش تو اون لباسا حشری می شدم. خواهرم هم که بهمون سر میزد از دیدن مامان تو اون لباسای خوشرنگ و جدید خوشحال میشد و از مامان کلی تعریف میکرد و از من هم تشکر میکرد که باعث تغییر روحیه ی مامان شدم. بعضی شبا تو اتاقم جق میزدم و ابمو توی همون شورت می ریختم. بعد از چند بار، شورت مثل تخته سفت شده بود. یه شب به خودم گفتم اینبار هم ابمو توش می ریزم و فردا میندازمش دور. وقتی شورت رو از زیر تخت دراوردم، از تعجب ماتم برد. شورت کاملا شسته شده بود و حتی بوی نرم کننده هم میداد. گیج شده بودم. مامان شورتشو که پر از اب منی من بود از زیر تختم پیدا کرده بود، تمیز شسته بودش و دوباره گذاشته بود سر جاش؟ با خودم فکر کردم که حتما میخواد فردا به روم بیاره حالمو بگیره. با همین فکر ترس وجودمو گرفت و کیرم خوابید. اینبار شورت رو توی کمدم زیر لباسا قایم کردم و تصمیم گرفتم اگه چیزی گفت کلا منکر بشم. روز بعد به سختی می تونستم تو چشمای مامان نگاه کنم ولی مامان خیلی عادی رفتار می کرد و هیچی نگفت. وقتی بعد از دو روز هیچ خبری نشد دیگه ترسم ریخت. مامان هنوز از لباسای جدید،ضخیمترین و پوشیده ترین هاش رو انتخاب میکرد و می پوشید ولی لباسا انقدر تنگ بودن که کون و پستوناشو به خوبی نشون بدن و سوژه ی جق واسم فراهم کنن. اون موقع هنوز پیش دانشگاهی بودم و صبح ها باید میرفتم مدرسه. اونروز صبح وقتی مامان واسه مدرسه بیدارم کرد، یه شلوارک تنگ سفید پاش بود که شورت قرمزش به خوبی از زیرش دیده میشد، یقه ی تاپ صورتیش هم به قدری باز بود که نصف پستونای سفید و بزرگش دیده میشد. کیرم تازه وقتی از خونه بیرون اومدم خوابید. تو کلاس همش فکرم پیش کون مامان بود. وقتی برگشتم خونه، یه اتفاق عجیب افتاده بود. مامان با همون لباسا جلوی گاز وایساده بود و نهار رو اماده میکرد ولی به جای شورت قرمز، یه شورت سیاه تنش بود. یعنی چه اتفاقی افتاده بود که مامان مجبور

Показано 20 последних публикаций.

603

подписчиков
Статистика канала