شوخی شوخی ضربدری (۱)
1400/05/29
ضربدری
من کوروش ۴۰ سالمه و همسرم شیدا ۳۵ ، سیزده ساله ازداوج کردیم و زندگی خوبی داریم . یه دختر ۱۰ ساله داریم . یکی از رفقای فابم که تو نوشهر یه ویلای سوپر لاکچری داره ، کلید ویلاشو داد تا یک هفته با خانواده بریم اونجا . من با دو تا از دوستان صمیمی هماهنگ کردم که سه خانواده یک هفته بریم عشق و حال . از شانس بد ما دو روز مانده به تایم حرکت ، پدر و مادر شیدا از شهرستان اومدن خونمون و ناچار شدیم اونا رو هم ببریم شمال . ویلای بالای هزار متر ، استخر رو باز و سرپوشیده ، سالن ورزش و بیلیارد . خلاصه همه چی فراهم . رفیقم به نگهبان و سرایدار ویلا سپرده بود به محض اینکه ما رسیدیم یک هفته بره مرخصی و ما اونجا راحت باشیم . روز اول با کباب و بساط مشروب و بزن و برقص تموم شد . دوستان همسفر من سهیل ۳۵ سال و زنش ساناز ۳۰ سال ، دو تا دختر بچه دارن یکی ۸ و یکی ۷ ساله و کیوان ۳۸ سال و همسرش نسیم ۳۵ سال . اونا هم یک دختر ۱۰ ساله دارن که با غزل ما هم سن بود . بچه ها گیر داده بودن که یک شب رو در نمک آبرود بگذرونیم و ما کلا بخاطر هزینه بالای اقامت در اونجا مخالف بودیم . تا اینکه غزل بابا بزرگش رو راضی میکنه که اونا بچه ها رو ببرن یه شب و روز نمک آبرود و ماها بمونیم ویلا . روز سوم پدر زن و مادر زنم هر چی بچه بود رو جمع کردن و با ماشین سهیل که پرادو بود رفتن نمک آبرود و قرار شد تا فرداش عصر اونجا باشن و تفریح کنند . اصل ماجرای ما از شب سوم که بچه ها نک آبرود بودن شروع شد . شب بساط مشروب فراهم بود و کله همه داغ و موزیک و رقص براه . بعضی وقتا با خانمای هم میرقصیدیم و یه تماسهای کوچولو برقرار میشد . هر سه رفیق همو خوب میشناختیم و به هنرهای هم آگاه بودیم که چه حشریهای پدر سوخته ای هستیم . واسه همین یجورایی چون میدونستیم زنهامون حتما دستمالی میشن ، سعی میکردیم فرصت رو از دست ندیم و واسه تلافی هم که شده ، حسابی از لحظات استفاده کنیم . کم کم داشتیم خسته میشدیم و وقت خواب میرسید ولی یجورایی همه مقاومت میکردن که دور هم باشیم و انگار یجورایی احساس میکردیم امشب متفاوته و شاید اتفاقاتی در پیش باشه . یهو کیوان دست زنش نسیم رو گرفت و گفت آقا ما بریم بخوابیم که من گفتم امشب کسی حق نداره اطاق بخوابه . همه تو هال میخوابیم . هر کی هم دلش یه چیزایی خواسته باشه اگه جسارتش رو داشت همینجا کارشو میکنه . کیوان که معمولا تو کل کل ها کم نمیاره ، گفت ما که برامون فرقی نداره ، بین کلی جمعیت هم کارمون رو میکنیم . ببینم شما چی جراتش رو دارید . سهیل از اون طرف داد زد من که آمپرم بزنه بالا خودی و غیر خودی نمیشناسم … مواظب خودتون و زنهاتون باشید و همه زدن زیر خنده … خلاصه با همین کل کل جاها تو هال پهن شد و چراغا خاموش و هر کی با زنش رفت زیر پتو . من یواشکی به شیدا گفتم عزیزم جلوی این دو تا دیوث نباید کم بیارم ، زود باش لخت شو میخوام صدای حشرت کل ساختمون رو برداره و شیدا هم انگار از خدا خواسته بود که تو یه چشم به هم زدن تو بغل هم بودیم و داشتیم همدیگر رو با ولع میخوردیم و لیس میزدیم . با سر و صدای ما ، صدای بقیه هم بالا گرفت … من دیگه حسابی داغ شده بودم و گذاشتم تو کص شیدا و شروع کردم به تلمبه زدن … یهو چراغا روشن شد و سهیل لخت با کیر سیخ وایستاده بود و بقیه رو نگاه می کرد . ساناز که انگار انتظارشو نداشت یهو پتو رو پیچید به خودش و سهیل با خنده گفت عشقم لزومی نداره خودتو قایم کنی … همه دیگه همو دیدن . من گفتم کثافت چیکار میکنی … لااقل خبر بده … مال من خوابید و بقیه زدن زیر خنده … سهیل گفت بچه ها یه این شبو بزنیم سیم آخر … بیایید حسابی قر و قاطی بشیم … کیوان که به پشت دراز کشیده بود و نسیم رو کیرش نشسته بود گفت چیه ساناز برات کافی نبود هوس کردی نسیمم بکنی ؟ نسیم با یک حالت عشوه و اعتراضی گفت : کیوااااان این چه حرفیه ؟ سهیل ادامه داد اگه همه راضی باشن چرا که نه ؟ غریبه که نیستیم ، بچه هم نیستیم ، چی میشه یه شب آدرنالین خونمون بزنه بالا ؟ من که از خدا میخواستم طعم ساناز و نسیم رو بچشم ، به نشانه تایید گفتم : سهیل خیلی دیوثی … مال من دوباره سیخ شد و باز همه خندیدن و کیوان گفت این کوروش کونی از دیروز راضی بوده زنمامون رو بگاد، سهیل هم رو به کیوان گفت نه اینکه تو دلت نمیخواد … من ادامه دادم یه لحظه خفه شید ببینم … اینجا فقط ما نیستیم که … ببینیم خانما چی میگن و چون قبلا از این دست فانتزی ها با شیدا خیلی داشتیم ، گفتم عشقم نظر تو چیه ؟ شیدا هم با یه حالت مثلا خجالتی گفت اگه نسیم و ساناز قبول کنند منم حرفی ندارم . پرسیدم ساناز تو قبول داری ؟ ساناز که در میان زنهای ما تقریبا از همه سر و زبون دار تره، گفت شما مردا خیال کردین فقط خودتون میتونید عشق و حال کنید و ماها بلد نیستیم ؟ فقط اگه قراره همچین کاری بشه فرداش هیشکی حق نداره ادا پشیمونی درآره و اصلا بیای
1400/05/29
ضربدری
من کوروش ۴۰ سالمه و همسرم شیدا ۳۵ ، سیزده ساله ازداوج کردیم و زندگی خوبی داریم . یه دختر ۱۰ ساله داریم . یکی از رفقای فابم که تو نوشهر یه ویلای سوپر لاکچری داره ، کلید ویلاشو داد تا یک هفته با خانواده بریم اونجا . من با دو تا از دوستان صمیمی هماهنگ کردم که سه خانواده یک هفته بریم عشق و حال . از شانس بد ما دو روز مانده به تایم حرکت ، پدر و مادر شیدا از شهرستان اومدن خونمون و ناچار شدیم اونا رو هم ببریم شمال . ویلای بالای هزار متر ، استخر رو باز و سرپوشیده ، سالن ورزش و بیلیارد . خلاصه همه چی فراهم . رفیقم به نگهبان و سرایدار ویلا سپرده بود به محض اینکه ما رسیدیم یک هفته بره مرخصی و ما اونجا راحت باشیم . روز اول با کباب و بساط مشروب و بزن و برقص تموم شد . دوستان همسفر من سهیل ۳۵ سال و زنش ساناز ۳۰ سال ، دو تا دختر بچه دارن یکی ۸ و یکی ۷ ساله و کیوان ۳۸ سال و همسرش نسیم ۳۵ سال . اونا هم یک دختر ۱۰ ساله دارن که با غزل ما هم سن بود . بچه ها گیر داده بودن که یک شب رو در نمک آبرود بگذرونیم و ما کلا بخاطر هزینه بالای اقامت در اونجا مخالف بودیم . تا اینکه غزل بابا بزرگش رو راضی میکنه که اونا بچه ها رو ببرن یه شب و روز نمک آبرود و ماها بمونیم ویلا . روز سوم پدر زن و مادر زنم هر چی بچه بود رو جمع کردن و با ماشین سهیل که پرادو بود رفتن نمک آبرود و قرار شد تا فرداش عصر اونجا باشن و تفریح کنند . اصل ماجرای ما از شب سوم که بچه ها نک آبرود بودن شروع شد . شب بساط مشروب فراهم بود و کله همه داغ و موزیک و رقص براه . بعضی وقتا با خانمای هم میرقصیدیم و یه تماسهای کوچولو برقرار میشد . هر سه رفیق همو خوب میشناختیم و به هنرهای هم آگاه بودیم که چه حشریهای پدر سوخته ای هستیم . واسه همین یجورایی چون میدونستیم زنهامون حتما دستمالی میشن ، سعی میکردیم فرصت رو از دست ندیم و واسه تلافی هم که شده ، حسابی از لحظات استفاده کنیم . کم کم داشتیم خسته میشدیم و وقت خواب میرسید ولی یجورایی همه مقاومت میکردن که دور هم باشیم و انگار یجورایی احساس میکردیم امشب متفاوته و شاید اتفاقاتی در پیش باشه . یهو کیوان دست زنش نسیم رو گرفت و گفت آقا ما بریم بخوابیم که من گفتم امشب کسی حق نداره اطاق بخوابه . همه تو هال میخوابیم . هر کی هم دلش یه چیزایی خواسته باشه اگه جسارتش رو داشت همینجا کارشو میکنه . کیوان که معمولا تو کل کل ها کم نمیاره ، گفت ما که برامون فرقی نداره ، بین کلی جمعیت هم کارمون رو میکنیم . ببینم شما چی جراتش رو دارید . سهیل از اون طرف داد زد من که آمپرم بزنه بالا خودی و غیر خودی نمیشناسم … مواظب خودتون و زنهاتون باشید و همه زدن زیر خنده … خلاصه با همین کل کل جاها تو هال پهن شد و چراغا خاموش و هر کی با زنش رفت زیر پتو . من یواشکی به شیدا گفتم عزیزم جلوی این دو تا دیوث نباید کم بیارم ، زود باش لخت شو میخوام صدای حشرت کل ساختمون رو برداره و شیدا هم انگار از خدا خواسته بود که تو یه چشم به هم زدن تو بغل هم بودیم و داشتیم همدیگر رو با ولع میخوردیم و لیس میزدیم . با سر و صدای ما ، صدای بقیه هم بالا گرفت … من دیگه حسابی داغ شده بودم و گذاشتم تو کص شیدا و شروع کردم به تلمبه زدن … یهو چراغا روشن شد و سهیل لخت با کیر سیخ وایستاده بود و بقیه رو نگاه می کرد . ساناز که انگار انتظارشو نداشت یهو پتو رو پیچید به خودش و سهیل با خنده گفت عشقم لزومی نداره خودتو قایم کنی … همه دیگه همو دیدن . من گفتم کثافت چیکار میکنی … لااقل خبر بده … مال من خوابید و بقیه زدن زیر خنده … سهیل گفت بچه ها یه این شبو بزنیم سیم آخر … بیایید حسابی قر و قاطی بشیم … کیوان که به پشت دراز کشیده بود و نسیم رو کیرش نشسته بود گفت چیه ساناز برات کافی نبود هوس کردی نسیمم بکنی ؟ نسیم با یک حالت عشوه و اعتراضی گفت : کیوااااان این چه حرفیه ؟ سهیل ادامه داد اگه همه راضی باشن چرا که نه ؟ غریبه که نیستیم ، بچه هم نیستیم ، چی میشه یه شب آدرنالین خونمون بزنه بالا ؟ من که از خدا میخواستم طعم ساناز و نسیم رو بچشم ، به نشانه تایید گفتم : سهیل خیلی دیوثی … مال من دوباره سیخ شد و باز همه خندیدن و کیوان گفت این کوروش کونی از دیروز راضی بوده زنمامون رو بگاد، سهیل هم رو به کیوان گفت نه اینکه تو دلت نمیخواد … من ادامه دادم یه لحظه خفه شید ببینم … اینجا فقط ما نیستیم که … ببینیم خانما چی میگن و چون قبلا از این دست فانتزی ها با شیدا خیلی داشتیم ، گفتم عشقم نظر تو چیه ؟ شیدا هم با یه حالت مثلا خجالتی گفت اگه نسیم و ساناز قبول کنند منم حرفی ندارم . پرسیدم ساناز تو قبول داری ؟ ساناز که در میان زنهای ما تقریبا از همه سر و زبون دار تره، گفت شما مردا خیال کردین فقط خودتون میتونید عشق و حال کنید و ماها بلد نیستیم ؟ فقط اگه قراره همچین کاری بشه فرداش هیشکی حق نداره ادا پشیمونی درآره و اصلا بیای