حض ورود، به پيشخدمت كافه، دستور داد برايش عرق آوردند. گيلاسهاي عرق را پي در پي بـالا ميريخـت و
در اثر استعمال عرق ، يكجور خوشحالي موقت باو دست داد. ولي بواسطه شهوتراني زياد، بيش از سنش شكسته
بنظر ميآمد و خطي كه گوشه لبش ميافتاد، نا اميدي تلخي را آشكار مي كرد چيزي كه غريب بود، ب ه سر و وضـع
خود خيلي پرداخته بود، اما جار ميزد كه ساختگي است، همين توي ذوق ميزد . هر دقيقـه بـر ميگشـت و در آينـه
كراوات خودش را مرتب مي كرد، هر چه بيشتر كله اش گرم ميشد، بيشتر صورتش بچه گانه و حالت لاابالي قديم
را بخود ميگرفت.
#دنژوان_کرج
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
در اثر استعمال عرق ، يكجور خوشحالي موقت باو دست داد. ولي بواسطه شهوتراني زياد، بيش از سنش شكسته
بنظر ميآمد و خطي كه گوشه لبش ميافتاد، نا اميدي تلخي را آشكار مي كرد چيزي كه غريب بود، ب ه سر و وضـع
خود خيلي پرداخته بود، اما جار ميزد كه ساختگي است، همين توي ذوق ميزد . هر دقيقـه بـر ميگشـت و در آينـه
كراوات خودش را مرتب مي كرد، هر چه بيشتر كله اش گرم ميشد، بيشتر صورتش بچه گانه و حالت لاابالي قديم
را بخود ميگرفت.
#دنژوان_کرج
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat