در میانهی پیروزی و شکست 🔻
📚 فروید به این نتیجه رسیده بود که علت رنج ما نه جهان بیرحم واقعی بلکه ناتوانیِ ما در سازگاری موفقیتآمیز با آن است. در نتیجه، آن پرسش تجربی ــ کودک بیچاره، آنها با تو چه کردهاند؟ ــ تقریباً به امری نامربوط بدل میشود. این که واقعاً چه اتفاقی افتاده یا چه کسی یا چه چیزی مسئول آن بوده است دیگر اهمیت ندارد. به یک معنا ما هنوز هم ممکن است کودکانی بیچاره و غمگین باشیم اما کمتر به سرزنش و قضاوت دیگران متوسل میشویم. درمان در واقع عبارت است از کنار آمدن با این امر که جبران واقعی ممکن نیست. بهداشت روانی به خادم تعادل اجتماعی تبدیل میشود و جنون به خاستگاه انقلابیون آتی.
📚 این تضاد بین امر روانی و امر اجتماعی ــ و راههایی که رادیکالهای چپگرا برای حل آن یافتهاند ــ نقطهی آغازین کتاب جدید و مناقشهبرانگیز هانا پروکتور با عنوان از پا افتادگی: تجربهی عاطفی شکست سیاسی است. پروکتور، پژوهشگر دانشگاه استرثکلاید در گلاسکو، طرفدار جنبش ضدروانکاوی نیست، جنبشی که از سال ۱۹۶۰ تا امروز تمام مداخلات بهداشت روانیِ موجود را انضباطبخشی ایدئولوژیک خوانده است. همچنین او به دنبال تعیّن بخشیدن به دوگانگیِ منشأ درونی و بیرونیِ رنج روانی نیست. او در این رابطه مینویسد «"بیرون" جهانی اجتماعی مملو از سایر مردم است که هر یک زندگیِ درونیِ خود را دارد، زندگیای که در اثر تجارب زیستن در همان جهان اجتماعی شکل گرفته است، و در مقابل آنها نیز در شکل دادن به این جهان اجتماعی نقش دارند.» دغدغهی پروکتور مسائلی کمتر انتزاعی است، مسائلی که هم روزمرهاند و هم عاجل: رادیکالهای چپگرا چگونه میتوانند تدابیری برای درمان زخمهای ناشی از جهانی آزارنده و آسیبرسان بیندیشند و در همان حال به دنبال از میان بردن ساختارهای اجتماعیای باشند که عامل این زخمها بودهاند؟ و زمانی که چنین تلاشهایی ما را از نظر جسمانی و روانی از پای در میآورند ــ امری که وقوع آن حتمی است ــ برای خودمان چه میتوانیم بکنیم؟
📚 اما آیا وابستگی در عین زخمخوردگی میتواند مبنایی مطمئن برای تعهد انقلابی و تداوم مشارکت در سیاست باشد؟ یکی از درمانهای از پا افتادگی ــ روشی که نتیجهاش را در خودم و دیگران دیدهام ــ این است که عصبانیت از جهان را با عصبانیت از ناکامی جنبش در تغییر جهان جایگزین کنیم. همانطور که در ابتدای دههی ۱۹۶۰ یکی از سازماندهندگان مأیوس جنبش حقوق مدنی به رابرت کولزِ روانکاو گفت «احساس میکنم که این سالها را بیهوده سپری کردهام. هیچ نتیجهای به دست نیامده است ... به همین خاطر احساس میکنم که این جنبش به من خیانت کرده است و فکر میکنم راحتتر است که از جنبش عصبانی باشم تا سفیدپوستان.... نفرتم از این جنبش نوعی رهایی است، میتوانم از آن متنفر باشم و بر اساس آن تنفر کاری انجام دهم. مثلاً به آنها حمله کنم یا تضعیفشان کنم. اما یک سیاهپوست در برابر سفیدپوستان چه کاری میتواند انجام دهد که عاقبت به نابودیاش نینجامد؟»
@NashrAasoo 💭
📚 فروید به این نتیجه رسیده بود که علت رنج ما نه جهان بیرحم واقعی بلکه ناتوانیِ ما در سازگاری موفقیتآمیز با آن است. در نتیجه، آن پرسش تجربی ــ کودک بیچاره، آنها با تو چه کردهاند؟ ــ تقریباً به امری نامربوط بدل میشود. این که واقعاً چه اتفاقی افتاده یا چه کسی یا چه چیزی مسئول آن بوده است دیگر اهمیت ندارد. به یک معنا ما هنوز هم ممکن است کودکانی بیچاره و غمگین باشیم اما کمتر به سرزنش و قضاوت دیگران متوسل میشویم. درمان در واقع عبارت است از کنار آمدن با این امر که جبران واقعی ممکن نیست. بهداشت روانی به خادم تعادل اجتماعی تبدیل میشود و جنون به خاستگاه انقلابیون آتی.
📚 این تضاد بین امر روانی و امر اجتماعی ــ و راههایی که رادیکالهای چپگرا برای حل آن یافتهاند ــ نقطهی آغازین کتاب جدید و مناقشهبرانگیز هانا پروکتور با عنوان از پا افتادگی: تجربهی عاطفی شکست سیاسی است. پروکتور، پژوهشگر دانشگاه استرثکلاید در گلاسکو، طرفدار جنبش ضدروانکاوی نیست، جنبشی که از سال ۱۹۶۰ تا امروز تمام مداخلات بهداشت روانیِ موجود را انضباطبخشی ایدئولوژیک خوانده است. همچنین او به دنبال تعیّن بخشیدن به دوگانگیِ منشأ درونی و بیرونیِ رنج روانی نیست. او در این رابطه مینویسد «"بیرون" جهانی اجتماعی مملو از سایر مردم است که هر یک زندگیِ درونیِ خود را دارد، زندگیای که در اثر تجارب زیستن در همان جهان اجتماعی شکل گرفته است، و در مقابل آنها نیز در شکل دادن به این جهان اجتماعی نقش دارند.» دغدغهی پروکتور مسائلی کمتر انتزاعی است، مسائلی که هم روزمرهاند و هم عاجل: رادیکالهای چپگرا چگونه میتوانند تدابیری برای درمان زخمهای ناشی از جهانی آزارنده و آسیبرسان بیندیشند و در همان حال به دنبال از میان بردن ساختارهای اجتماعیای باشند که عامل این زخمها بودهاند؟ و زمانی که چنین تلاشهایی ما را از نظر جسمانی و روانی از پای در میآورند ــ امری که وقوع آن حتمی است ــ برای خودمان چه میتوانیم بکنیم؟
📚 اما آیا وابستگی در عین زخمخوردگی میتواند مبنایی مطمئن برای تعهد انقلابی و تداوم مشارکت در سیاست باشد؟ یکی از درمانهای از پا افتادگی ــ روشی که نتیجهاش را در خودم و دیگران دیدهام ــ این است که عصبانیت از جهان را با عصبانیت از ناکامی جنبش در تغییر جهان جایگزین کنیم. همانطور که در ابتدای دههی ۱۹۶۰ یکی از سازماندهندگان مأیوس جنبش حقوق مدنی به رابرت کولزِ روانکاو گفت «احساس میکنم که این سالها را بیهوده سپری کردهام. هیچ نتیجهای به دست نیامده است ... به همین خاطر احساس میکنم که این جنبش به من خیانت کرده است و فکر میکنم راحتتر است که از جنبش عصبانی باشم تا سفیدپوستان.... نفرتم از این جنبش نوعی رهایی است، میتوانم از آن متنفر باشم و بر اساس آن تنفر کاری انجام دهم. مثلاً به آنها حمله کنم یا تضعیفشان کنم. اما یک سیاهپوست در برابر سفیدپوستان چه کاری میتواند انجام دهد که عاقبت به نابودیاش نینجامد؟»
@NashrAasoo 💭