🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
شنیدنِ شیخ ابوالحسن رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، خبر دادنِ ابویزید را
از بودِ او و احوال او
(۱۹۲۵) همچنان آمد که او فرموده بود
بُوالحَسَن از مردمان آن را شنود
داده همانطور که بایزید از آمدن خرقانی به مردم گفته بود،همان اتفاق افتاد.
(۱۹۲۶) که حسن باشد مرید و و اُمَّتم
درس گیرد هر صباح از تُربَتم
ابوالحسن خرقانی از مریدان و پیروان من خواهد شد و هر بامداد از خاک مزارم درس خواهد آموخت.
(۱۹۲۷) گفت: من هم نیز خوابش دیدهام
وز روانِ شیخ، این بشنیدهام
شیخ ابوالحسن گفت: من هم خواب او را دیدهام و از روح شیخ بایزید این مطلب را شنیدهام.
(۱۹۲۸) هر صباحی رُو نهادی سویِ گور
ایستادی تا ضُحی* اندر حضور
شیخ ابوالحسن هر بامداد به سوی مزار بایزید میرفت و تا حدود ظهر در حضورش میایستاد.
*ضحی: پیش از ظهر
(۱۹۲۹) یا مثالِ شیخ پیشش آمدی
یا که بی گفتی شِکالش حل شدی
یا صورت مثالی بایزید در برابر شیخ ابوالحسن ظاهر میشد و یا بی آنکه سخنی بیان بشود مشکلاتخرقانی حل میشد.
(۱۹۳۰)تا یکی روزی بیآمد با سعود*
گورها را برف نو پوشیده بود
تا اینکه یک روز خرقانی بر نیک بختی بر مزار بایزید آمد و آن روز برف زیادی روی قبرها رو پوشانده بود.
*سُعود: نیک بختی، خستگی
(۱۹۳۱) تُوى بر تُو برف ها همچون عَلَم
قُبّه قُبّه دید و، شد جانش به غم
لایه های انباشته برف مانند کوه قد برافراشته بود وقتی او این کوههای برف را دید بسیار غمگین شد.
(۱۹۳۲) بانگش آمد از حَظیره* شیخِ حَیّ
ها أَنَا أَدْعُوكَ، كَی تَسعى إِلَى
از مقبره شیخ بسطامی زنده دل صدایی به گوش خرقانی رسید که گفت: بهوش باش که من تو را فرا میخوانم تا به سوی من کوشا باشی.
*حَظیره: اینجا مزار_ گور
(۱۹۳۳) هین بیا این سو، بر آوازم شتاب
عالم از برف ست، روی از من متاب
به این سمت بیا و به سوی صدای من با عجله بیا، اگر دنیا از برف پوشیده باشد باز از من روی من روی برنگردان.
(۱۹۳۴) حال او، زان روز شد خوب و بدید
آن عجایب را که اوّل میشنید
حال ابوالحسن از آن روز بهتر شد و شگفتیها را که قبلا شنیده بود نمایان شد.
رُقعه دیگر نوشتن آن ،غلام پیش شاه، چون جواب آن رفعه اول نیافت
(۱۹۳۵) نامه دیگر نوشت آن بدگُمان
پُر ز تشنیع* و نفیر و پُر فغان
غلام بدبین نامهای دیگر به شاه نوشت که پر از بدگویی و ناله و فغان بود.
تشنیع: بدگمانی
(۱۹۳۶) که یکی رُقعه نبشتم پیش شه
ای عجب آنجا رسید و یافت ره؟
قبلا نامهای به حضور شاه نوشتم اما نمیدانم که آیا آن نامه به دست شاه رسیده است؟
(۱۹۳۷) آن دگر را خواند هم آن خوب خَد*
هم نداد او را جواب و، تن بِزَد*
آن نامه را هم شاه خوش سیما خواند، اما جوابی به نامه نداد و ساکت شد.
*خوب خد: خوش شیما_ زیبا رو
*تَن بِزَد: ساکت شد
(۱۹۳۸) خشک میآورد* او را شهریار
او مكرّر کرد رُقعه پنج بار
شاه در جواب دادن به نامه غلام سکوت میکرد، و غلام پنج نامه دیگر هم نوشت.
*خشک میآورد: خاموش بود
(۱۹۳۹) گفت حاجب: آخِر او بنده شماست
گر جوابش بر نویسی، هم رواست
نگهبان(پردهدار) شاه گفت: شاه آخر او بنده شماست اگر برای او جوابی بنویسی، سزاوار است.
(۱۹۴۰) از شَهیّ تو چه کم گردد؟ اگر
بر غلام و بنده اندازی نظر
شاها اگر به غلام و بنده خود توجه کنی از مقام پادشاهی تو چیزی کم نمیشود؟
(۱۹۴۱) گفت: این سهل ست، اما احمق ست
مردِ احمق، زشت و مردودِ حق ست
شاه گفت: این کار آسان است اما او غلامی احمق است و شخص احمق، منفور و مطرود درگاه الهی است.
(۱۹۴۲) گرچه آمرزم گناه و زَلَّتش*
هم کند بر من سرايت علّتش
اگر گناه و خطایش را ببخشم دلیل این رفتار و اخلاقش به من نیز سرایت میکند و این رفتار بد برام عادی میشود.
*زلت: لغزش
(۱۹۴۳)صد کس از گَرگین* همه گرگین شوند
خاصه این گَر خبیث ناپسند
اگر يك نفر کچل در میان جمعی برود همه را مانند خود به بیماری کچلی گرفتار میکند بخصوص این کچل خبیث هم باشد خباثت هم سرایت میکند.
*گَرگین: مبتلا به کسی.
(۱۹۴۴) گر کم عقلی مبادا گبر را
شومِ او، بی آب دارد ابر را
خدا نکند که کافر مبتلا به نادانی و سبك مغزی باشد، شومی حماقت او حتی ابرهای آسمان را بی آب میکند.
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
شنیدنِ شیخ ابوالحسن رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، خبر دادنِ ابویزید را
از بودِ او و احوال او
(۱۹۲۵) همچنان آمد که او فرموده بود
بُوالحَسَن از مردمان آن را شنود
داده همانطور که بایزید از آمدن خرقانی به مردم گفته بود،همان اتفاق افتاد.
(۱۹۲۶) که حسن باشد مرید و و اُمَّتم
درس گیرد هر صباح از تُربَتم
ابوالحسن خرقانی از مریدان و پیروان من خواهد شد و هر بامداد از خاک مزارم درس خواهد آموخت.
(۱۹۲۷) گفت: من هم نیز خوابش دیدهام
وز روانِ شیخ، این بشنیدهام
شیخ ابوالحسن گفت: من هم خواب او را دیدهام و از روح شیخ بایزید این مطلب را شنیدهام.
(۱۹۲۸) هر صباحی رُو نهادی سویِ گور
ایستادی تا ضُحی* اندر حضور
شیخ ابوالحسن هر بامداد به سوی مزار بایزید میرفت و تا حدود ظهر در حضورش میایستاد.
*ضحی: پیش از ظهر
(۱۹۲۹) یا مثالِ شیخ پیشش آمدی
یا که بی گفتی شِکالش حل شدی
یا صورت مثالی بایزید در برابر شیخ ابوالحسن ظاهر میشد و یا بی آنکه سخنی بیان بشود مشکلاتخرقانی حل میشد.
(۱۹۳۰)تا یکی روزی بیآمد با سعود*
گورها را برف نو پوشیده بود
تا اینکه یک روز خرقانی بر نیک بختی بر مزار بایزید آمد و آن روز برف زیادی روی قبرها رو پوشانده بود.
*سُعود: نیک بختی، خستگی
(۱۹۳۱) تُوى بر تُو برف ها همچون عَلَم
قُبّه قُبّه دید و، شد جانش به غم
لایه های انباشته برف مانند کوه قد برافراشته بود وقتی او این کوههای برف را دید بسیار غمگین شد.
(۱۹۳۲) بانگش آمد از حَظیره* شیخِ حَیّ
ها أَنَا أَدْعُوكَ، كَی تَسعى إِلَى
از مقبره شیخ بسطامی زنده دل صدایی به گوش خرقانی رسید که گفت: بهوش باش که من تو را فرا میخوانم تا به سوی من کوشا باشی.
*حَظیره: اینجا مزار_ گور
(۱۹۳۳) هین بیا این سو، بر آوازم شتاب
عالم از برف ست، روی از من متاب
به این سمت بیا و به سوی صدای من با عجله بیا، اگر دنیا از برف پوشیده باشد باز از من روی من روی برنگردان.
(۱۹۳۴) حال او، زان روز شد خوب و بدید
آن عجایب را که اوّل میشنید
حال ابوالحسن از آن روز بهتر شد و شگفتیها را که قبلا شنیده بود نمایان شد.
رُقعه دیگر نوشتن آن ،غلام پیش شاه، چون جواب آن رفعه اول نیافت
(۱۹۳۵) نامه دیگر نوشت آن بدگُمان
پُر ز تشنیع* و نفیر و پُر فغان
غلام بدبین نامهای دیگر به شاه نوشت که پر از بدگویی و ناله و فغان بود.
تشنیع: بدگمانی
(۱۹۳۶) که یکی رُقعه نبشتم پیش شه
ای عجب آنجا رسید و یافت ره؟
قبلا نامهای به حضور شاه نوشتم اما نمیدانم که آیا آن نامه به دست شاه رسیده است؟
(۱۹۳۷) آن دگر را خواند هم آن خوب خَد*
هم نداد او را جواب و، تن بِزَد*
آن نامه را هم شاه خوش سیما خواند، اما جوابی به نامه نداد و ساکت شد.
*خوب خد: خوش شیما_ زیبا رو
*تَن بِزَد: ساکت شد
(۱۹۳۸) خشک میآورد* او را شهریار
او مكرّر کرد رُقعه پنج بار
شاه در جواب دادن به نامه غلام سکوت میکرد، و غلام پنج نامه دیگر هم نوشت.
*خشک میآورد: خاموش بود
(۱۹۳۹) گفت حاجب: آخِر او بنده شماست
گر جوابش بر نویسی، هم رواست
نگهبان(پردهدار) شاه گفت: شاه آخر او بنده شماست اگر برای او جوابی بنویسی، سزاوار است.
(۱۹۴۰) از شَهیّ تو چه کم گردد؟ اگر
بر غلام و بنده اندازی نظر
شاها اگر به غلام و بنده خود توجه کنی از مقام پادشاهی تو چیزی کم نمیشود؟
(۱۹۴۱) گفت: این سهل ست، اما احمق ست
مردِ احمق، زشت و مردودِ حق ست
شاه گفت: این کار آسان است اما او غلامی احمق است و شخص احمق، منفور و مطرود درگاه الهی است.
(۱۹۴۲) گرچه آمرزم گناه و زَلَّتش*
هم کند بر من سرايت علّتش
اگر گناه و خطایش را ببخشم دلیل این رفتار و اخلاقش به من نیز سرایت میکند و این رفتار بد برام عادی میشود.
*زلت: لغزش
(۱۹۴۳)صد کس از گَرگین* همه گرگین شوند
خاصه این گَر خبیث ناپسند
اگر يك نفر کچل در میان جمعی برود همه را مانند خود به بیماری کچلی گرفتار میکند بخصوص این کچل خبیث هم باشد خباثت هم سرایت میکند.
*گَرگین: مبتلا به کسی.
(۱۹۴۴) گر کم عقلی مبادا گبر را
شومِ او، بی آب دارد ابر را
خدا نکند که کافر مبتلا به نادانی و سبك مغزی باشد، شومی حماقت او حتی ابرهای آسمان را بی آب میکند.
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان